حالا که نیستم
شعرهایم را بخوان
میخواهم صدایت باشم
دهانت، لبهایت
قطره اشکی که از گونهات بر زمین میافتد
میخواهم زمینت باشم.
فریادِ صدای دستگاه چوببری و رقص دست بر روی انحنای اجسام برای خلق هنر با تکههای بریدهی چوب.
نه دلتنگم ، نه اتفاقی افتاده ، نه غم جدیدی اضافه شده ، نه زخمی افزون ، نه آدمی کم ، نه مواجه شدم با غروب جمعه و صبح شنبه ،
فقط کتیبههای محرم هیئت رسیده به دستم و نشستم گوشه اتاق و تو ذهنم زمزمه میشه :
کشتیِ به گل نشسته؛ اومده
با حالِ خسته؛ اومده
توبه شکسته، ولی
با دلِ شکسته اومده...
- دلدادھ مٺحول -
نه دلتنگم ، نه اتفاقی افتاده ، نه غم جدیدی اضافه شده ، نه زخمی افزون ، نه آدمی کم ، نه مواجه شدم با
یادمه یه بازه زمانی ذوق خادم شدن داشتم ،
ذوق اینکه حتما اربعین کربلا باشم ،
ذوق اینکه محرم حتما هیئت خودمون بر پا باشه ،
ذوق اینکه حتما خودم دم در مجلس خوشامدگویی وایسم ،
ذوق اینکه حتما لباس مشکی و عبا و روسری جدید بخرم برای محرم ،
ذوق اینکه حتما فِیلان و حتما بَهمان
ولی الان
مهم نیست دیگه عزادار معمولی باشم یا مهمان دعوت شده یا خادم دم در مجلس.
مهم نیست دیگه دم اربعین که همه استوری میزارن برای کربلا رفتن یا راس ساعت ۱۲ کپشن میزنن
"انشاءالله بعد محرم بین الحرمین روزیمون"
منم برم یا نرم
رسیدم به این باور که واقعا
"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد"...
اگه قسمتم باشه ، همون نزدیک اربعین جور میشه
مگه اینکه نیتم صرفا عکس گرفتن با بلیط باشه یا حتی اینکه برم که عکس بزارم به یاد فلانیها......
بگذریم.
دیگه مهم نیست عبا جدید بخرم از پیج نمیدونم چیچیگالری با اون حجاب استایل خوشگله که تو اینستا هایلایت میزاره کارای محرم رسید با چندتا ایموجی قلب مشکی ،
یا همون عبای پارسال رو بپوشم ،
یا حتی پیرهن مشکی بابارو
دیگه مهم نیست حتما خودم دم در وایسم برای خوشامدگویی یا برم کنار یه پرچم مشکی ته تهِ مجلس بشینم و اشک بریزم
دیگه مهم نیست حتماا کارت خادمی رو بزنم روی چادر که تیتر "خادم الحسینش" دیده بشه یا اینکه صبر کنم بعد از مجلس که همه رفتن ، فرشارو جارو بزنم
جنس ذوق امسال فرق داره انگار ، رقیقتره برام...
غمش از جنسِ حسینِ ، فقط از جنسِ حسین...
- پست دلی و موقت -
- دلدادھ مٺحول -
شیفتهیِ توجه به جزئیاتم.
باهام حرف بزن، از جزئیاتت بگو.
بگو بین اون جوراب کبریتی آبیه و اون سیمپسونهای زرد کدوم رو انتخاب کردی؟ آخرش لواشکِ انار رو برداشتی یا زردآلو؟ یا از طعم غذای امروزت برام بگو. بگو امروز چندتا از تار موهات ریخته؟ اون لکه از روی پیرهن نارنجیت رفت یا نه؟ بگو زیرلب چه آهنگی رو موقع مرتب کردن خونه زمزمه کردی؟ بگو حواسم پرت شد و موقع اتوی شلوارم نوکِ انگشت اشارهم سوخت. بگو امروز وقتی داشتم چایی میخوردم چند دقیقهای روی عکست زوم کردم و فکر کردم چه چشایی داری، بعدش چاییِ سرد شده رو با کاکائوی هشتاد و هشت درصد خوردم.
- دویست و چند تکه استخوان
عباس معروفی میگه که
"من اگر میدانستم
دنیا انقدر شلوغ است،
نمیآمدم.
صبر میکردم بعدها..."
و حالا منِ صبورِ عزیزم ؛
شیراز شکوفهها ، نیشابورِ ترانهها ،
شیفتهیِ زمزمههای شجریان ، مغمومِ مطرود ،
مبهوتِ مجنون ، دلتنگِ منتظر ،
دلبستهیِ اشعارِ فروغ ، ارغوانِ آرام . .
امشب کلمات ظرفیت کشش حرفهایم را برایت ندارند . .
میدانی ، وقتی به احساساتمان در قالب واژهها شکل میبخشیم و ساختهها را با اصل میسنجیم به این حقیقت برمیخوریم که گاه نیم نگاهی کافیست برای بیان خیلی از حرفها ،
چرا که چشمها از کلمات گویاترند . .
و حالا عزیزِ من ،
رو به روی آینه میایستم و به تو نگاه میکنم.
به تویِ صبوری که همراهی کردی مرا در مقابل این رنجِ عظیم به نام زندگانی و لحظهای پا پس نکشیدی از گذراندنِ روزمرگیها.
از تو ممنونم. برای تمامِ همراهیهایت و حالا در بیست و هشتم تیرماه ساعت سه بامداد از جانبِ من برای خودت زمزمه کن
"تولدم مبارك".
- دلدادھ مٺحول -
- هو الکریم ابنِ الکریم💚'. در ستایشِ جشنهایِ کوچکِ خانگی برای ولادتهایی که نورِ این روزهایمان ه
شعفی که تو چشما جولون میده برای بیرق و پرچم زدن پشت در خونه رویِ این دیوار همیشگۍ.
و اما این بار شرحِ وصل و فراق . .
نقطه اتصال قلب و روح ،
اذانِ عشق بگو،
حیِّ عَلَی البُکاء . .