عباس معروفی میگه که
"من اگر میدانستم
دنیا انقدر شلوغ است،
نمیآمدم.
صبر میکردم بعدها..."
و حالا منِ صبورِ عزیزم ؛
شیراز شکوفهها ، نیشابورِ ترانهها ،
شیفتهیِ زمزمههای شجریان ، مغمومِ مطرود ،
مبهوتِ مجنون ، دلتنگِ منتظر ،
دلبستهیِ اشعارِ فروغ ، ارغوانِ آرام . .
امشب کلمات ظرفیت کشش حرفهایم را برایت ندارند . .
میدانی ، وقتی به احساساتمان در قالب واژهها شکل میبخشیم و ساختهها را با اصل میسنجیم به این حقیقت برمیخوریم که گاه نیم نگاهی کافیست برای بیان خیلی از حرفها ،
چرا که چشمها از کلمات گویاترند . .
و حالا عزیزِ من ،
رو به روی آینه میایستم و به تو نگاه میکنم.
به تویِ صبوری که همراهی کردی مرا در مقابل این رنجِ عظیم به نام زندگانی و لحظهای پا پس نکشیدی از گذراندنِ روزمرگیها.
از تو ممنونم. برای تمامِ همراهیهایت و حالا در بیست و هشتم تیرماه ساعت سه بامداد از جانبِ من برای خودت زمزمه کن
"تولدم مبارك".
- دلدادھ مٺحول -
- هو الکریم ابنِ الکریم💚'. در ستایشِ جشنهایِ کوچکِ خانگی برای ولادتهایی که نورِ این روزهایمان ه
شعفی که تو چشما جولون میده برای بیرق و پرچم زدن پشت در خونه رویِ این دیوار همیشگۍ.
و اما این بار شرحِ وصل و فراق . .
نقطه اتصال قلب و روح ،
اذانِ عشق بگو،
حیِّ عَلَی البُکاء . .
يا أبَتاهُ ، مَنْ لِلْيتيمة حَتّي تَكْبُر...
"بابا جونم ، کی قراره منو بزرگ کنه"؟
؛
خانم جانِ سه ساله!
چه ناقابل است این هدیههایِ صورتیِ کوچک برای مهمانان کمسن و سالِ مجلس شما.
لحظهیِ دراز کردن دستهای کوچکشان برای گرفتن جعبه کادو ، روضه مصور است . .
این ظرافت و لطافت را چه به سیلی؟
چه به خارِ مغیلان؟
چه به کتک خوردن از مردِ عرب؟
امشب روحم را گذاشتم میانِ همین تصاویر و اشعار مداح ، و حالا با بغلی از غمهای پراکنده به کنجِ اتاق خیره شدم و از سیلِ اشکهایم پذیرایی میکنم.
لطفاً این چند قطره اشکِ نالایقِ ما را بگیرید برسانید به دست اباعبدالله تا ذخیره آبرویی باشد برای شب اول قبرمان.
چرا که ما از کودکی دل بستیم به همین خانواده ،
روا نیست جز منزل خودشان ، سر به دامانِ دیگری بگذاریم . .
- دلدادھ مٺحول -
"ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشانا"
؛
همیشه هم ترنمِ اشک با شروع روضه روی گونهها نمیشینه ،
یه وقتی با شنیدن صدایِ "آب آب" از یه بچه بین جمعیت و دیدن جرعه جرعه آب خوردنش ، دلت راهی تشنگی بچههای اباعبدالله میشه . .