هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از
_شُده امـ سَختگِرفتارتوتاحَدجُنون..
چوڹمَریضیکهگِرفتہبَدنشچَربیخون..
دَرقنوتمـ زِخُداخواستہامتابِشوند
پیشمرگِتوالهیهَمہے داعِشیون˘˘♥️
• ●💣
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از
|•○♥○•|
بگۅ...
بہ ࢪڪعت ِ چندم...
ࢪسیده است نماز...؟!
ڪہ با خیال ِ تـۅ مشغولم ۅ حۅاسم نیست..♥
• ●
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
_شُده امـ سَختگِرفتارتوتاحَدجُنون..
چوڹمَریضیکهگِرفتہبَدنشچَربیخون..
دَرقنوتمـ زِخُداخواستہامتابِشوند
پیشمرگِتوالهیهَمہے داعِشیون˘˘♥️
• ●💣
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از
|•○♥○•|
بگۅ...
بہ ࢪڪعت ِ چندم...
ࢪسیده است نماز...؟!
ڪہ با خیال ِ تـۅ مشغولم ۅ حۅاسم نیست..♥
• ●
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
|•○♥○•|
بگۅ...
بہ ࢪڪعت ِ چندم...
ࢪسیده است نماز...؟!
ڪہ با خیال ِ تـۅ مشغولم ۅ حۅاسم نیست..♥
• ●
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از
|•○♥○•|
بگۅ...
بہ ࢪڪعت ِ چندم...
ࢪسیده است نماز...؟!
ڪہ با خیال ِ تـۅ مشغولم ۅ حۅاسم نیست..♥
• ●
همه آدما شعر نمیفهمن خو !!!
این یہ حقیقتہ!🚶🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/3931111519Cd9eb922747
ولی اونایے کہ میفهمن اهل اینجان😎
#مذهبی #عاشقانه #مناسبتی
#عکسنوشته #بیوخاص😍
#فقطاهلدلاشبیان👀
هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از
قسمتی از رمان ٭❥درپیچشمانتو٭❥ 😍
•••••••••••••••••••••♔♚♔•••••••••••••••••••
#دوست داشتم بیشتر #نگاش کنم ولی #حیام
بهم این #اجازه رو نمیداد❌😒😐
که با صدای اون #اقای به ظاهر منشی به خودم اومدم! 🤔
_خانم(...) !
رفتم جلو و پرسیدم:
+بله؟! 🤨
_برید اتاق اقای #توسلیان!!
+آااا.... بله #چشم! 🙂
یکی رم صدا زد که بیادو #راهو نشونم بده...
رفتم جلو در اتاق در زدم 🚪
_بفرمایید! ☺️
رفتم داخل کع همون طوری که ایستاده بودم #خشکم زد...... 🤭😯🙄😳
____________🌺🌺🌺_______________
بهنظرتونکیتواتاقبود؟؟ 🤔🤔
اگه میخوای ادامه شو بخونی بزن تو لینک زیر↓ 👌🏻❤️🌱
https://eitaa.com/joinchat/2641887402C165bfb2713
#هیجانی★٭
#عاشقانه★٭
#شهدایی★٭
#مذهبی★٭
هدایت شده از زن آقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورےهایایـتـاازاینجـامیـاد💯👇😍
اِستــــــ❤️ــــورے
(استورے #مذهبـۍ💚💚)
پُروفایــــ♡ــــــل
والپیــــــ♥️ـــــپر
(استورے#عاشقانہ♥️♥️ )
استیــــــ♡ـــــڪر
🍁 http://eitaa.com/joinchat/3499491347C3ce8505748
#هـمـہجــوراِستــورےداریمـ💯👆😎
🖤گلچینپُـروفایلوبیـوهاےمناسبتۍ🖤
❣مَحـــــــشـــَــــــره❣
هدایت شده از زن آقا
🚨🚨7#گيگابايت #اينترنت 7#روزه رايگان هديه بگيريد.👌کاملا واقــــــعی👌
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
📜حکم شرعی #عــــاشقانه #زن و #شـــوهر از طـــریق تــماس #تصــویری🧐👇
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
📚🚨 📶🚨💞حــــکم شــــــرعی #ارتباط در دوران #نامــــــزدی😐👇
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
📜🚨 حکایت #مستند و #دقیق دیدار جذاب امام زمان عج و علی بن مهزیار با #جزئیات🧐☝️
هدایت شده از زن آقا
#استورےهایایـتـاازاینجـامیـاد💯👇😍
اِستــــــ❤️ــــورے
(استورے #مذهبـۍ💚💚)
پُروفایــــ♡ــــــل
والپیــــــ♥️ـــــپر
(استورے#عاشقانہ♥️♥️ )
استیــــــ♡ـــــڪر
🍁 http://eitaa.com/joinchat/3499491347C3ce8505748
#هـمـہجــوراِستــورےداریمـ💯👆😎
🖤گلچینپُـروفایلوبیـوهاےمناسبتۍ🖤
❣مَحـــــــشـــَــــــره❣
هدایت شده از
آخ گاااندویی ها بدویید بیاین که یه رمان جذااب واستون اوردم...😌❌
••
اولین رمانی که نویسندش صحنه سازی میکنه!!😬😍
تازه چند تا میکس احساسی هم دارن که هنوز بهش نرسیدن...🙂💔
و البته از نویسنده شوخ طبع و عاشق یزید بازیش هم که دیگه نگم براتون🤒😂
کلی ماجرای پیش بینی نشده هم دارن که بخوام تعریف کنم فک کنم یه هفته باید حرف بزنم😐🔪
اصن بیا خودت بخون کیف کن🌚💕
•••
قاچ هایی جذاب و نفس گیر از رمان بی تو نمیتوانم زندگی کنم...!🤫🌱
_رسولللل برو کنااااااار
_حس کردم گردنم بریده میشود...جدی زنده زنده داشت سر میبرید...
_اینجا اتاق عمل نیست پس نه دستگاه بیهوشی داریم نه وسایل جراحی!
_محکم با صورت پخش زمین شدم
_آب رقیق و بی رنگ با مخلوط شدن خون سرخ میشد و پایین میرفت
_موفق باشی آقا داماد
_جلوی چشمانم پارچه رو روی صورتش کشیدن
_چاقویش رو توی شکمم فرو کرد
_ساعت ها در کنارش حرف میزدم...میخندیدم و بغض میکردم...
_احساس کردم از کنار گاردریل هایی که بغل دستم بود رد شدم
_میخوام اسمشو بزارم نفس!
_نفهمیدم چی شد فقط برخورد محکم دستم رو با صورت محمد قشنگ حس کردم
_چرا بهم نگفتی زندست؟
_تفلدت مبارک بابایی
_حس کردم نفس هایم تو خالی است
_نهال لو رفته...!!!
_به چه جرئتی پاشدی اومدی دنباااال منننن
_پوزخنده ای زد و پاسخ داد: پس با یه تیر دو نشون میزنیم چاییشو نخورده میره بیرون
_با برخورد به دیوار دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم...طولی نکشید دستانش را به دور گردنم قفل شده دیدم..
_دخترش بود که در بغلم دست و پا میزد...
_حالا به وضوح تیزی سوزنی که بر اثر حرارت تیره شده بود دیده میشد!
_محمممد تروخدااا خونو با خون پاک نکنننن
_بغض مثل چنگالی گلویم را چنگ میزد و داشت خفم میکرد
_به نظرم بهتره به فکر راضی کردن برادرم باشید تا من...
_هشت ماه حداقل باید صیغه بشن!
_چشمانم سیاهی میرفت...پاهایم سنگین شده بود...انگار برای هم دیگه جفت پا میگرفتند...
_پیشونی ام را به سینه خونی اش چسباندم.... بدنش بوی عطر میداد...
_من همون نرگسی ام که بیست سال با حسرت بزرگ شد
_به شرفم قسم؛ خودم حکم اعدامتو میگیرم
_مرسی که هستی...
_کارت شناساییم رو پیدا کرده بود
_حالا ضربانش فقط یه خط صاف بود
_فورا باید عمل بشه...نتیجه این عمل سرنوشتش رو میسازه!!
_ولی آقا شما که میدونید من خبرم نداشتم!!
_حلال زاده به داییش میره اینه ها
_قبل اینکه تو عاشقش بشی؛من دوسش داشتم!
_یا بهترین رفیقت رو با دستای خودت میکشی یا من دخترتو میکشم!
_چاره ای نیست محمد! باید چند وقت بری قرنطینه
_خودم را جلویش پرت کردم
_هوشیاریش خیلی پایینه، دکترا فقط میگن معجزه!
_میدانستم این تیک هیچ وقت دو تا نمیشود...
_اشکی بود که چشمانم را تار کرده بود
_مثل....دختر...خو...دت...براش...پد...ری...کن
_تو از این به بعد برای ما کار میکنی!
_میفهمییییی قتللللل کردهههههههه
_اصلا بیا یه قولی بهم بدیم تا من نیمدم شمع کیک تولدتو فوت نکن!
_لبخندم محو شد
_دیگه هیچی درست نمیشه
_وسایلم روی میز را در انی به پایین پرت کردم
_دلم میخواست داد بزنم
_داداش دورم زد!
••••
واسه خوندن این رمان جذاب از ژانر #امنیتی #مذهبی #غمگین #عاشقانه #طنز زود به جمع صمیمیمون بپیوند...😍👇🏾🌸
https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680