#رمان_جوجه_من
#پارت_35
_آقا کیهان دوباره هم ازتون عذر میخوام واقعا نمیخواستم اونجوری بشه
+ساغر خانوم یه سیلی کوچیک که انقدر عذرخواهی نمیخواد
سرمو انداختم پایین و سکوت کردم نمیدونم چرا وقتی با کیهان حرف میزدم یچیزی تو وجودم میگفت ادامه بده اما وجدانم نمیزاره ادامه بدم
سبحان زیر گوشم پچ زد
+چرا انقدر سرد حرف میزنی؟
_بله؟؟؟
+هیچی ببخشید
کیهان: ساغر خانوم میتونم باهاتون خصوصی حرف بزنم؟
ساغر: خیر
کیهان: چرا؟
سبحان: من برم بیرون یه سیگار بکشم
کیهان سکوت کرد تا سبحان بره بیرون بعد ادامه داد
_چرا انقدر از من دوری میکنید؟ چرا نمیزارید باهاتون حرف بزنم؟
#رمان_جوجه_من
#پارت_36
+حرفی نمونده آقا کیهان همه حرفارو دیشب پارتنرتون زدن تازه یه پذیرایی گرم و صمیمی هم کردند
شالمو یکم زدم کنار و جای چنگی که روی گردنم از اون دختره مونده بود رو نشونش دادم
+هنوز اثراتشم هست
_ساغر خانم اونجوری که فکر میکنی نیست
+من اصلا فکر نمیکنم
_فکر نمیکنی و انقدر سرد حرف میزنی؟ چرا نکان نمیکنی؟
+چرا باید نگاه کنم؟ چرا باید گرم بگیرم؟
_میشه لطفا بزارید حرفامو بزنم
+حرفی نمونده و لطفا تمومش کنیم
_ساغـ..
+لطفا!!
دیگه هیچی نگفت و تکیه داد به مبل انقدر پاشو تند تکون میداد که عصبیم کرده بود اما هیچی نگفتم نمیخواستم دیگه ادامه پیدا کنه حرف زدنمون...