eitaa logo
پاتوق
307 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
43 فایل
پاتوق استادی_دانشجویی دانشگاه راه ارتباطی با ادمین کانال @Smotahar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی دلت میلرزه با پرچم گنبدش وچنان کاری با دلها میکند که بی اختیار در ملأ عام میزنی زیر گریه معشوق واقعی💔 @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجوی🌹 ⬅️قسمت اول بسمعه تعالی داستان از آنجا شروع شد که همه مون خواستیم خودمون رو به سیل عاشقان امام حسین ع برسونیم و عشق مون رو به حضرتش ثابت کنیم هرکسی برای امضاء شدن برات کربلاش دست به دامن یکی شد یکی کربلاشو از کربلای سال قبلش از خود آقا و علمدارش گرفت یکی کربلاشو تو راهیان نور تو کانال کمیل از ابراهیم هادی گرفت یکی کربلاشو تو یادمان علقمه از شهدای غواص گرفت یکی کربلاشو تو یادمان شلمچه روی تپه تا کربلا فقط یک سلام گرفت یکی با صحبت های حاج حسین یکتا دلش شکست و کربلایی شد یکی رفت مشهد و آقا امام رضا کربلاشو امضاء کرد یکی تو طرح ولایت هی گفت اربعین پای پیاده حرم ثارالله با هم ان شاءالله تا اینکه خدا خواست و کربلایی شد یکی اون شب که رفتیم سنگر غواصان شهید حاج آقا دلبریان کربلاشو گرفت کربلا به نیابت از غواصان شهید یکی رفت جهادی و تو مناطقی که زمینش به آسمون نزدیک تره دخیل بست به شهدای شهرمیون و کربلاشو گرفت یکی کربلاش عیدی عیدغدیرش از ائمه بود یکی مسابقه کتابخوانی عید غدیر رو شرکت کرد و برنده شدنش شد بهانه کربلایی شدنش یکی محرم خیلی قشنگ عزاداری کرد و حضرت زهرا مزد عزاداریش رو کربلا قرار داد ثبت نام کاروان اربعین دانشگاه شروع شده بود همه در هول و بلا که خودشونو به قافله عشق برسونند شب شام غریبان بود که مسئله اربعین رو مطرح کردم مادرم به شدت با مجردی کربلا رفتنم مخالفت کرد😐 گیر کرده بودم بین احترام به پدر و مادرم و زیارت اربعین امام عشق ع😔 روز آخر ثبت نام بود توکل کردم و توسل و پیامک ثبت نامو ارسال کردم مصاحبه رو رفتیم صبور بودم و امیدوار به روز موعود نزدیک و نزدیک تر می شدیم همه ی دوستام راهی بودن من مونده بودم و بلاتکلیفی چهارشنبه شب داشتم با دختر عمه م چت میکردم صحبت به اربعین رسید پرسیدم که چرا تلاشی برای رسوندن خودش به زائرای ارباب نمی کنه ⬅️گفت کارای گذرنامه شدن رو کردند ولی کاروان دانشگاه شون به حد نصاب نرسیده بود 😐😐😐 درد مشترکی داشتیم که درمانش فقط حرم بود😢 پایان قسمت اول @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ایرانی‌ها 🔹امسال با نبود زائران ایرانی در مسیر راهپیمایی اربعین، مردم عراق که از مدت‌ها پیش در انتظار پذیرایی از زوار بودند با یادی از خدمات ایرانیان در این ایام، دلتنگی خود را ابراز داشته و ایرانیان را در ثواب خدمات و گام‌های خود شریک می‌دانند. @npatogh
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجویی🌹 ⬅️قسمت دوم درست زمانی که تمام درها برای کربلایی شدنم بسته شده بود دل به کرم امام حسن بستم از بزرگی شنیده بودم که اگر گره افتاد به کربلا رفتنتون به دو نفر توسل کنید حضرت رقیه س و امام حسن ع عدم رضایت مادرم مانعی شده بود برای اینکه در سیل عاشقان امام عشق قرار بگیرم نزدیک بود جا بمانم شب هفتم صفر و به سند محکمی شب شهادت پاره تن حضرت مادر س بود اولین جلسه توجیهی اربعین همان شب در مسجد دانشگاه برگزار میشد همراه با ذکر مصیبتی برای امام مجتبی ع من که نزدیک بود جا بمانم تصمیم گرفته بودم جلسه رو نرم که دلم بیشتر بهانه کربلا را نگیرد و داغ دلم تازه نشه😔 اذان مغرب بود رفتم وضو بگیرم برای نماز جماعت که بلندگو خوابگاه شروع کرد به پیج کردن سرویس مسجد امام صادق ع آماده حرکت است تردید رو کنار گذاشتم و خودمو بین اربعینی ها جا دادم و رفتم مسجد تمام طول جلسه تو حال خودم بود و گهگاهی اشک صورتم رو خیس میکرد😢 مثل کسی شده بودم که عزیزی از دست داده است روایات فضیلت زیارت اربعین از زبان حاج آقا بنی اسدی بیشتر دلمو آتیش میزد صحبت های مسئول کاروان تمام شد حاج آقا متوسل شروع کردند چند خطی روضه از امام حسن همونجا بود دلم سخت شکست توسل کردم چشم دوختم به کرم امام حسن ع همونجا بود همونجا شد برات کربلام امضاء شد بعد از روضه دوستامو با گریه بوسیدم و بدرقه کردم 😭😭😭 الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه بعد از روضه شام نخورده رفتم پیش شهید گمنام یه دل سیر باهاش حرف زدم و رفتم خوابگاه به پدرم زنگ زدم گوشیو به مادرم داد گفت مدارکت آماده س فقط کوله نداری برو کوله بخر اینا همش یعنی من راضی ام 😍 به خدا و امام حسین ع سپردمت بلاخره کرم امام حسن ع کربلاییم کرد من به کرم امام حسن کربلایی شدم اربعینی شدنم را مدیون حسنم😊 پایان قسمت دوم @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجویی قسمت سوم همون شب حاج آقا متوسل تو جلسه گفته بودندبه دلیل چندتا کنسلی جا اضافه داریم و اگر دوست و آشنایی دارید با شرایطی می تونه بیاد خانمی که سنش بین ۲۰تا۴۰باشه که تو مسیر پیاده روی اذیت نشه بعد از رضایت مادرم سریع زنگ زهره زدم بهش خبر دادم که حاج آقا قبول کردند که بیایی مسئله عجیب دیگه این بود که گذرنامه موقتشون سه روزه اومده بود و صبح همون شنبه به دستشون رسیده بود قرار شد زنگ پدرشون بزنند اجازه رو بگیرند خوشحالی زاید الوصفی داشتیم 😍😍😍 در پوست خود نمی گنجیدیم همون شب بچه ها حنابندون گرفته بودند که پاهامونو حنا کنیم تاول نزنه می خندیدیم و میگفتیم حنابندون گرفتیم مثل شب های عملیات جبهه یا میریم کربلا شهید میشیم یا بر می گردیم و عروس میشیم 🤭🤭🤭 صبح یکشنبه رفتیم پی کارهای تعهد نامه و تامین هزینه و... یکشنبه شب خوابگاه سفره حضرت رقیه س بود نماز رو به جماعت خوندیم و بسته بندی های پذیرایی رو به سرانجام رسوندیم و سفره رو انداختیم من باید برای خریدن ملزومات سفر میرفتم بیرون رفتم امام زاده سید جعفر نمایشگاه ملزومات اربعین رو جمع کرده بودند ولی انگار قسمت بود به زیارت زیارتی کردمو سوره یاسینی خوندمو زدم بیرون با تاکسب رفتم میدون مجاهدین راننده تاکسی که فهمید میخوام برم کربلا گفت شما تو این اوضاع نا آروم عراق نمی ترسید می رید کربلا لبخندی زدمو گفتم اینا همش ترقه بازیه خیال کردند میتونن از شکوه اربعین کم کنن😏 کتاب دعایی از جلو ماشینش برداشت و گفت این کتاب دعا رو بگیر و اونجا دعا بخون و برا کسی که عکسش اولشه دعا کن کتابو گرفتم اولش عکس یه خانم بود به نظر ۴۰-۴۵ ساله می اومد پرسیدم خانمتونه؟گفت بله ۷/۷/۹۷مریض شد بردمش بیمارستان و۲۳/۱۲/۹۷در اثر سرطان فوت کرد خدا بیامرزی گفتم و پیاده شدم رفتم داروخونه یه مشت خرت و پرت خریدم بعدشم پیاده روی تا میدون مجاهدین و کفش شادی و سر و کله زدن با آقای سمیعی فرد برای خریدن کفش و تخفیف گرفتن .کفش رو خریدم و با معرفی آقای سمیعی فرد رفتم کیف هدیه برای خریدن کوله وبعد از تردیدهای بسیار کوله رو خریدم و تاکسی گرفتم و اومدم خوابگاه دیر رسیده بودم سخنرانی تموم شده بود بچه ها رو در پخش آش رشته و پذیرایی ها کمک کردم آش خوردیم جمع و جور کردیم رفتم بخوابم صبح خیلی کار داشتم پایان قسمت سوم @npatogh