eitaa logo
پاتوق
316 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
43 فایل
پاتوق استادی_دانشجویی دانشگاه راه ارتباطی با ادمین کانال @Smotahar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز مناظره ترامپ و بایدن را با دوبله مشهدی ببینید اگه به مو رای بدن😂 @npatogh
✳ مُد یعنی چی؟! 🔻 یعنی چی؟! یکی تعیین کنه که تو چطور بپوشی و تو هم همون‌طور که اون تشخیص می‌ده بپوشی! حالا کی گفته که اون بهتر از تو تشخیص میده که تو باید چی بپوشی؟! اصلا مگه می‌شه همه یه جور بپوشن؟ پس تکلیف چی می‌شه؟ 📚 از کتاب 👤 📖 ص ۱۴۸ @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دلت میلرزه با پرچم گنبدش وچنان کاری با دلها میکند که بی اختیار در ملأ عام میزنی زیر گریه معشوق واقعی💔 @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجوی🌹 ⬅️قسمت اول بسمعه تعالی داستان از آنجا شروع شد که همه مون خواستیم خودمون رو به سیل عاشقان امام حسین ع برسونیم و عشق مون رو به حضرتش ثابت کنیم هرکسی برای امضاء شدن برات کربلاش دست به دامن یکی شد یکی کربلاشو از کربلای سال قبلش از خود آقا و علمدارش گرفت یکی کربلاشو تو راهیان نور تو کانال کمیل از ابراهیم هادی گرفت یکی کربلاشو تو یادمان علقمه از شهدای غواص گرفت یکی کربلاشو تو یادمان شلمچه روی تپه تا کربلا فقط یک سلام گرفت یکی با صحبت های حاج حسین یکتا دلش شکست و کربلایی شد یکی رفت مشهد و آقا امام رضا کربلاشو امضاء کرد یکی تو طرح ولایت هی گفت اربعین پای پیاده حرم ثارالله با هم ان شاءالله تا اینکه خدا خواست و کربلایی شد یکی اون شب که رفتیم سنگر غواصان شهید حاج آقا دلبریان کربلاشو گرفت کربلا به نیابت از غواصان شهید یکی رفت جهادی و تو مناطقی که زمینش به آسمون نزدیک تره دخیل بست به شهدای شهرمیون و کربلاشو گرفت یکی کربلاش عیدی عیدغدیرش از ائمه بود یکی مسابقه کتابخوانی عید غدیر رو شرکت کرد و برنده شدنش شد بهانه کربلایی شدنش یکی محرم خیلی قشنگ عزاداری کرد و حضرت زهرا مزد عزاداریش رو کربلا قرار داد ثبت نام کاروان اربعین دانشگاه شروع شده بود همه در هول و بلا که خودشونو به قافله عشق برسونند شب شام غریبان بود که مسئله اربعین رو مطرح کردم مادرم به شدت با مجردی کربلا رفتنم مخالفت کرد😐 گیر کرده بودم بین احترام به پدر و مادرم و زیارت اربعین امام عشق ع😔 روز آخر ثبت نام بود توکل کردم و توسل و پیامک ثبت نامو ارسال کردم مصاحبه رو رفتیم صبور بودم و امیدوار به روز موعود نزدیک و نزدیک تر می شدیم همه ی دوستام راهی بودن من مونده بودم و بلاتکلیفی چهارشنبه شب داشتم با دختر عمه م چت میکردم صحبت به اربعین رسید پرسیدم که چرا تلاشی برای رسوندن خودش به زائرای ارباب نمی کنه ⬅️گفت کارای گذرنامه شدن رو کردند ولی کاروان دانشگاه شون به حد نصاب نرسیده بود 😐😐😐 درد مشترکی داشتیم که درمانش فقط حرم بود😢 پایان قسمت اول @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ایرانی‌ها 🔹امسال با نبود زائران ایرانی در مسیر راهپیمایی اربعین، مردم عراق که از مدت‌ها پیش در انتظار پذیرایی از زوار بودند با یادی از خدمات ایرانیان در این ایام، دلتنگی خود را ابراز داشته و ایرانیان را در ثواب خدمات و گام‌های خود شریک می‌دانند. @npatogh
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجویی🌹 ⬅️قسمت دوم درست زمانی که تمام درها برای کربلایی شدنم بسته شده بود دل به کرم امام حسن بستم از بزرگی شنیده بودم که اگر گره افتاد به کربلا رفتنتون به دو نفر توسل کنید حضرت رقیه س و امام حسن ع عدم رضایت مادرم مانعی شده بود برای اینکه در سیل عاشقان امام عشق قرار بگیرم نزدیک بود جا بمانم شب هفتم صفر و به سند محکمی شب شهادت پاره تن حضرت مادر س بود اولین جلسه توجیهی اربعین همان شب در مسجد دانشگاه برگزار میشد همراه با ذکر مصیبتی برای امام مجتبی ع من که نزدیک بود جا بمانم تصمیم گرفته بودم جلسه رو نرم که دلم بیشتر بهانه کربلا را نگیرد و داغ دلم تازه نشه😔 اذان مغرب بود رفتم وضو بگیرم برای نماز جماعت که بلندگو خوابگاه شروع کرد به پیج کردن سرویس مسجد امام صادق ع آماده حرکت است تردید رو کنار گذاشتم و خودمو بین اربعینی ها جا دادم و رفتم مسجد تمام طول جلسه تو حال خودم بود و گهگاهی اشک صورتم رو خیس میکرد😢 مثل کسی شده بودم که عزیزی از دست داده است روایات فضیلت زیارت اربعین از زبان حاج آقا بنی اسدی بیشتر دلمو آتیش میزد صحبت های مسئول کاروان تمام شد حاج آقا متوسل شروع کردند چند خطی روضه از امام حسن همونجا بود دلم سخت شکست توسل کردم چشم دوختم به کرم امام حسن ع همونجا بود همونجا شد برات کربلام امضاء شد بعد از روضه دوستامو با گریه بوسیدم و بدرقه کردم 😭😭😭 الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه بعد از روضه شام نخورده رفتم پیش شهید گمنام یه دل سیر باهاش حرف زدم و رفتم خوابگاه به پدرم زنگ زدم گوشیو به مادرم داد گفت مدارکت آماده س فقط کوله نداری برو کوله بخر اینا همش یعنی من راضی ام 😍 به خدا و امام حسین ع سپردمت بلاخره کرم امام حسن ع کربلاییم کرد من به کرم امام حسن کربلایی شدم اربعینی شدنم را مدیون حسنم😊 پایان قسمت دوم @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجویی قسمت سوم همون شب حاج آقا متوسل تو جلسه گفته بودندبه دلیل چندتا کنسلی جا اضافه داریم و اگر دوست و آشنایی دارید با شرایطی می تونه بیاد خانمی که سنش بین ۲۰تا۴۰باشه که تو مسیر پیاده روی اذیت نشه بعد از رضایت مادرم سریع زنگ زهره زدم بهش خبر دادم که حاج آقا قبول کردند که بیایی مسئله عجیب دیگه این بود که گذرنامه موقتشون سه روزه اومده بود و صبح همون شنبه به دستشون رسیده بود قرار شد زنگ پدرشون بزنند اجازه رو بگیرند خوشحالی زاید الوصفی داشتیم 😍😍😍 در پوست خود نمی گنجیدیم همون شب بچه ها حنابندون گرفته بودند که پاهامونو حنا کنیم تاول نزنه می خندیدیم و میگفتیم حنابندون گرفتیم مثل شب های عملیات جبهه یا میریم کربلا شهید میشیم یا بر می گردیم و عروس میشیم 🤭🤭🤭 صبح یکشنبه رفتیم پی کارهای تعهد نامه و تامین هزینه و... یکشنبه شب خوابگاه سفره حضرت رقیه س بود نماز رو به جماعت خوندیم و بسته بندی های پذیرایی رو به سرانجام رسوندیم و سفره رو انداختیم من باید برای خریدن ملزومات سفر میرفتم بیرون رفتم امام زاده سید جعفر نمایشگاه ملزومات اربعین رو جمع کرده بودند ولی انگار قسمت بود به زیارت زیارتی کردمو سوره یاسینی خوندمو زدم بیرون با تاکسب رفتم میدون مجاهدین راننده تاکسی که فهمید میخوام برم کربلا گفت شما تو این اوضاع نا آروم عراق نمی ترسید می رید کربلا لبخندی زدمو گفتم اینا همش ترقه بازیه خیال کردند میتونن از شکوه اربعین کم کنن😏 کتاب دعایی از جلو ماشینش برداشت و گفت این کتاب دعا رو بگیر و اونجا دعا بخون و برا کسی که عکسش اولشه دعا کن کتابو گرفتم اولش عکس یه خانم بود به نظر ۴۰-۴۵ ساله می اومد پرسیدم خانمتونه؟گفت بله ۷/۷/۹۷مریض شد بردمش بیمارستان و۲۳/۱۲/۹۷در اثر سرطان فوت کرد خدا بیامرزی گفتم و پیاده شدم رفتم داروخونه یه مشت خرت و پرت خریدم بعدشم پیاده روی تا میدون مجاهدین و کفش شادی و سر و کله زدن با آقای سمیعی فرد برای خریدن کفش و تخفیف گرفتن .کفش رو خریدم و با معرفی آقای سمیعی فرد رفتم کیف هدیه برای خریدن کوله وبعد از تردیدهای بسیار کوله رو خریدم و تاکسی گرفتم و اومدم خوابگاه دیر رسیده بودم سخنرانی تموم شده بود بچه ها رو در پخش آش رشته و پذیرایی ها کمک کردم آش خوردیم جمع و جور کردیم رفتم بخوابم صبح خیلی کار داشتم پایان قسمت سوم @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... 🔻 علیه السلام فرمود: اگر کسی از شما در نقطه‌ی دوردستی قرار گرفت، به‌گونه‌ای که رفتن برای امام بر او شاقّ است، به پشت بام خانه‌ی خود برود و دو رکعت نماز بخواند و با اشاره کردن به قبرهای ما، سلام و صلوات بر ما بفرستد که به ما خواهد رسید. 👤 📚 از کتاب 📖 صفحات ۴۵ و ۴۶ ❤ @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصوصا دوستانی که مراسم پیاده روی اربعین را از نزدیک دیدند🌷 حرکت عجیب و زیبای به نیابت از ايراني ها ببخش آقا ...😔🏴🏴 @npatogh
✅سفرنامه عشق 🌹خاطرات کاروان اربعین دانشجویی قسمت چهارم همش تو فکر جمع کردن وسایل سفر بودم تاظهر درمونگاه بودم وقتی رسیدم دانشکده نمازمو خوندم رفتم اتاق اساتید و ازشون خداحافظی کردمو حلالیت خواستم از دوستام خداحافظی کردمو و چون تصمیم گرفته بودم کلاس زبان رو نرم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و با سرویس اومدم خوابگاه😉 یه استراحت کوچیکی کردم مادر گرام با خاله اینا اومده بودند یزد با زنگ مامان بیدار شدم شروع کردم به جمع کردن وسایل سفر مامان اومدند خوابگاه یه سری وسایل برام آورده بودند و یه عالمه خوراکی لیست ملزومات سفر رو نوشتم و شروع کردم به بستن کوله عصری بود که کوله بسته شد حموم رفتم و چادرمم شستم فقط کوله دو چیز کم داشت دمپایی و لیمو تازه از خوابگاه زدم بیرون و با خط رفتم باغ ملی و از اونجا رفتم بازار روز دمپایی که میخواستمو به سرعت پیدا کردم یه طرحی میخواستم چاپ کنم برا گروه خودمون اونم چاپ کردمو رفتم میوه فروشی لیمو و سیرم خریدم ساعت حدود ۷ بود دختر عمه ها که صبح ساعت ۱۱از تهران حرکت کرده بودند رسیده بودند سریعا با خط خودم رو به خوابگاه رسوندم و با دختر عمه ها رفتیم داخل کوله ها رو یه سامونی دادیم و هرچی کم داشت بهش اضافه کردیم در همین حین مامان گلم اومدند خوابگاه جالب اینکه ایشونم رفته بودند برام دمپاییو لیمو خریده بودند 😂 آخرین دیدارها و آخرین لحظات بود شام رو خوردیم قرار بود فخری و آقاش بیان دنبالمون همون آقا و خانمی که اربعین امام عشق شده بود نقطه وصل شون و پارسال با گذشت ایام اربعین و شروع شدن ماه پر خیر و برکت ربیع یا علی گفتند و عشق رو آغاز کردند❤️❤️ از همسایه ها خداحافظی کردم و حلالیت خواستم مادرم برام آینه و قرآن گرفت هم اتاقیام بدرقه م کردند مادرم به گریه افتاد دل کندم و خداحافظی کردم امان از دل کندن😢 با فخری روبوسی کردم مامانم دلش طاقت نیاورده بود و تا در اصلی خوابگاه اومده بود با فخری روبوسی کرد و منو به فخری سپرد سوار ماشین شدیم دست فرمون آقاشونم که بماند😱 رسیدیم مسجد امام صادق از آقای دهقان(شوهر فخری)تشکر کردیم و خداحافظی و و این دو تا تازه عروس و دوماد روتنها گذاشتیم فخری خیلی دوست داشت آقای دهقان باهامون بیاد حاج آقا هم رضایت داده بودند ولی آقای دهقان کسیو پیدا نکرده بودند بذارن جاشون تو مدرسه خیلی دیر رسیده بودیم مانور پیاده روی تموم شده بود حاج آقا از دست مون عصبانی بود😡 من وفخری سر گروه بودیم و داشتیم اینقدر دیر میرفتیم رفتیم سر قبر شهید گمنام عرض سلام و ارادت رفتیم طبقه بالای مسجد جا گیر شدیم اصلا گروهمو نمیشناختم پیداشون کردم نمی دونستم یه روزی میاد که خیلی دوست شون خواهم داشت فروغ،راضیه،مهدیه،زهرا،زینب بسته های فرهنگی رو تحویل گرفتیم چفیه زرد تسبیح صورتی جوراب مشکی کوله ها رو سبک کردیم زدیم تو کار تعریف و خوش و بش وصیتامون رو در قالب صوت کردیم این اصوات در گوشی زهرا کارگرفر موجوده وصایای شهیدان نجفی،بناکار، قربانعلی زاده،کارگرفر،مغانلو و .‌.. مجددا شام کوچکی نوش جان کردیم قرار بود اون شبو طبقه بالای مسجد بخوابیم که ساعت ۲حرکت کنیم پیوستن همسفری های دقیقه نودی هم در نوع خودش جالب بود خواب از سرم پریده بود رفتم پایین پیش شهید گمنام برا درد دل و تشکر و ... یه ربع گذشت که شهیدان بناکار و مغانلو و قربانعلی زاده و کارگرفر به جمع مون اضافه شدند آقایون کاروان از همون شب امر خطیر پاسبانی از ما رو آغاز کرده بودند و در طبقه پایین مسجد به سر می بردند باید مواظب می بودیم صدامون بالانره عکس گرفتیم عکسامون استوری شد زیارت عاشورا خوندیم نیمه شب گذشته بود رفتیم بالا بخوابیم پتو کم بود و هوا سرد بماند که تا صبح بعضیا به خود لرزیدند خوش به حال اونهایی که پتو مسافرتی باخودشون آورده بودند اذان صبح بود وضو گرفتیم نماز رو به جماعت خوندیم صبحونه نون و پنیر و سبزی و چای رو میل نمودیم برخاستیم حرکت کوله به دوش آخرین عکس ها رو گرفتیم آدم هایی رو می دیدم که فکر نمی کردم روزی انقدر برام عزیز باشند و کلی باهاشون خاطره داشته باشم طلوع آفتاب رو مهمون صحن مسجد امام صادق ع بودیم 🌞🌞🌞 از شهید گمنام خداحافظی کردیم و بهش قول دادیم که نایب الزیاره ش هستیم و ازش خواستیم برا زیارت با معرفتمون دعا کنند حرکت کردیم و سفر رسما آغاز شد😊 پایان قسمت چهارم @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . .این حرفی بود که ده سال قبل از افراد با سابقه می شنیدم وقتی سوال میکردم چرا؟؟ جواب این بود که. .که تاعمر دارید اسیر میشوید در یک جاده ای به نام . .این را از سر دلسوزی میگفتند که بدانید بعد از اربعین دلتان جامی ماند. . باورم نمیشد اگر بگویم زائر اربعین یک سال زندگی میکند به امید روز های‌پیاده روی اربعین سال بعد 👌 بیجا نگفته ام.... ولی امسال حسرت و آه شده است کارمان @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید با خود بگویی: از خانه هم می‌توانم به حسین سلام دهم؛ 👌از خانه هم می‌توانم زیارت اربعین بخوانم.!!؟ چرا باید سختی چند روز پیاده‌روی را به جان بخرم و مسیری طولانی را در گرما و سرما طی کنم تا کسی را زیارت کنم که همین لحظه هم در کنار من است؟؟؟ _______________________ پس بشنو سخن زینب را که به یزید فرمود: «به خدا که نمی‌توانی ما را محو و نابود کنی.» اگر من از خانه‌ام سلام دهم و تو از خانه‌ات سلام دهی؛ دیری نمی‌پاید که داستان کربلا از یادها می‌رود. کاری زینبی است. خدا را شکر که امسال مردم عراق هستند و نمی‌گذارند این 🏴علم بر زمین بماند 🌹🌹🌹🌹🌹👌 اربعین ۹۸ @npatogh
هزار مرتبه مُردم دوباره جانم داد تکان پرچم سرخ حرم «تکانم»داد پیاده آمده بودم سواره برگشتم حسین از کرمش باز هم امانم داد @npatogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا