May 11
اینطوری نیست که چیزایی همه که می ذارم ارت باشه
فقط حسامو
میکشم یا می نویسم
همونقدری که میتونم 😶🌫️
رهگذر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر جدید دلبر نه ساله ی ما.
امروز بهش پیام دادم
و این اشتباه بزرگی بود شاید
این بار تا رفتم پاکش کنم همون لحظه سین خورد
این بار پرده دری شد
جواب داد ولی
درد قشنگی که طلب کرده بودم کم شد
خودمو گول زدم
قشنگی ارتباط فرای ماده رو با کلام مادی نجس کردم
قشنگی ارتباط با کسی حقیقی تر از این آدم رو...
کاش فرصت جبران پیدا بشه
هرچند این بار سخت تر خواهد بود
رهگذر
امروز بهش پیام دادم و این اشتباه بزرگی بود شاید این بار تا رفتم پاکش کنم همون لحظه سین خورد این
مشکل اینه که آدم میره سراغ مُسَکِّن
مسکنا بت هایی میشن که نمیذارن دردامونو از عمق جون لمس کنیم و نمیذارن اون درد بدرمون واقعی وصل مون کنه! که حس نیاز و دنبال درمون رفتنو بهمون بده!
بی دردی ناشی از مسکن، توهم سلامتی بهمون میده... !❤️🩹
دختر با قد کوتاه و بارونی گشاد و بلند، لچک روی سرش گذاشته و زیر گلوش گره زده.
تنها ایستاده و چشمای درشتش روبه آسمونه و نگاهش رو گاهی به اطراف می چرخونه
نم نم بارون میزنه و کم کم شدید میشه
اما هیچ صدایی نیست.
هوا خاکستری شده و رگه های کوچیکی از مه سفید وسط این غبار کمی بوی لطافت به فضا میده.
همون موقع
یه دست گرم
یه دست گرم و بزرگ، البته نه خیلی بزرگ میاد و دختر رو درآغوش میگیره و نزدیک قلبش میبره.
آغوشی که تماس فیزیکی بهش نداره اما عمیق بودنش رو حس می کنه
سرما و لرز بدنش با گرمای اون آغوش آروم تر میشه
انگار از شیره ی وجودش به دهن روح دخترک میذاره و عطش گرسنگی توی سینه ش کمی قرار میگیره.
هرچقدر عمق این آغوش بیشتر میشه، آشفتگی اضطراب دخترک کمتر و کمتر میشه و لطافت و نرمی هرچیزی رو بیشتر حس میکنه
حرکت غبار توی هوا رو هم مثل نوازش روی گونه ش حس میکنه