سلام رزمنده خدا قوت❤️🌹😘
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۳ 🌼
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا افسر بازجو بعد از من سوال کرد خُب بگو ببینم وقتی اومدید اهواز کجا رفتید؟؟ باز دروغ گفتم ..هیچی اومدیم یه جایی بهش میگفتند پایگاه مدنی ۲ ...گفت خُب اونجا چیکار کردید ؟؟ بازم دروغ گفتم..هیچی یکی دو روز اونجا بودیم بعدشم تقسیم شدیم🥴 گفت کجا تقسیم شدید بیشتر توضیح بده ؟؟ باز دروغ گفتم ...بهش گفتم یه نفری که مسئول بود اومد یه تعداد رو فرستاد تدارکات و یه تعداد رو فرستاد آشپزخونه و یه تعداد هم دژبان شدند من و چند نفر دیگه هم اومدیم یگان پیاده 🙃 گفت خوب بگو ببینم با این اتوبوس های که اومدید هر کدوم چند صندلی داشت...؟؟ مَردک ناکس خیلی مهارت داشت در بازجوی واقعاً حرفه ای بود مثلاً یه موقع میزد جاده خاکی و یه سوال حاشیه ای میپرسید ببینه که چقدر معلومات داری و راست میگی یا دروغ ....مثل همین که پرسید هر اتوبوس چند صندلی داشت🤔 باز دروغ گفتم ...بهش گفتم من که تعداد صندلی هارو نشمردم اما فکر کنم حدود ۳۰ الی ۴۰ صندلی ....گفت ۳۰ یا ۴۰ ؟؟؟ منم یه میانگین گرفتم سریع گفتم ۳۵ صندلی😂 گفت یعنی شما ۳۵۰۰ نفر اومدید سمت اهواز ؟؟ گفتم بله.. آخه گفته بودم ۱۰۰ اتوبوس بودیم...گفت خب بعد اهواز کجا رفتید ؟؟ باز دروغ گفتم....گفتم ۲ اتوبوس اومد سوار شدیم اومدیم سمت سنندج..گفت سنندج کجا رفتید؟؟ اینو راست گفتم چون اینجا رفته بودیم!! گفتم اومدیم یه پادگانی بهش میگفتند دیدگاه...بهم گفت دیدگاه یعنی چی ؟؟ اسم پادگان چی بود؟؟ باز دروغ گفتم ...گفتم ما شب رسیدیم منم توی اتوبوس خواب بودم اما دیگر نیروها میگفتند اینجا اسمش دیدگاه هست 🥴 گفت خُب بعدش کجا رفتید؟؟ باز دروغ روی دروغ گفتم سوار اتوبوس شدیم اومدیم سردشت ...گفت بگو ببینم از سنندج تا سردشت کدام شهر توی مسیر شما بود؟؟ مَردک عوضی اینجوری سوال میکرد ببینه واقعاً من راست میگم یا نه🙃 البته جوابهای من تماماً دروغ بود و ذهنیات ساختگی خودم بودش فقط لطف خداوند شامل حالم میشد 🌹
ادامه دارد....🌸
راوی :،محمدعلی نوریان 🌺
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
عملیات پیروز والفجر ۴ 🌻
در محور لشگر ۸ نجف اشرف🌸
وداع رزمندگان قبل از عملیات🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌻
گزیده سخنرانی شهید مهدی زینالدین قبل از عملیات والفجر ۴🌹
برادران! شما در آخرین لحظات هستید. شما میخواهید به زمین و زمان و ملائکه ثابت کنید که این امانت خون شهیدان را پاسدارید و میخواهید دِین خود را به انقلاب ادا کنید.🌸
پس صبور و پایدار باشید! 🥀
اگر خدا صبر را از شما ندید پیروزی محال است!🌸
شهید زین الدین 🥀
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲
ٱغاز عملیات والفجر ۴ در منطقه عملیاتی مریوان - دشت شیلر💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 💐
قسمت ۱۷۴🌾
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا وقتی افسر بازجو از من پرسید چه شهر های از سنندج تا منطقه جنگی در مسیرتون بود ؟؟ اینو راست گفتم ..گفتم دیواندره و سقز و سردشت ..گفت از سردشت چه جوری اومدید توی منطقه جنگی ؟ گفتم با ماشین وانت تويوتا..البته همین جور بود اگه میگفتم با اتوبوس اومدیم صدرصد متوجه میشد از اول تا الان رو کلاً بهش دروغ گفتم آخه منطقه جنگی یه منطقه کوهستانی و بعضاً گردنه های صعب العبور داشت که اتوبوس توان حرکت رو نداشت🥴 گفت خُب بگو ببینم با چند تویوتا اومدید منطقه ؟؟ گفتم حدود یه ۱۰ الی ۱۲ تویوتا ...گفت ۱۰ یا ۱۲ ؟؟ گفتم ۱۰ تویوتا ...گفت هرتویوتا چند نفر سوار شدید؟؟ گفتم ۷ نفر ...البته اینها همه سوالهای تخصصی بود واقعاً چون با اون آمار هر اتوبوس ۳۵ نفر مقایسه میکرد..هر چند من کلاً دروغ و چِرت و پِرت تحویلش میدادم اما کمک خدا و عنایت امام حسین بود که به مغزم میزد که اینجوری بگم و این احمق کُودَن هم باور کنه😂 گفت خُب با تویوتا تا کجا اومدید؟؟ بازم دروغ گفتم ...گفتم تا خط مقدم اومدیم ...گفت اونجا که خط مقدم شما بود اسمش چی بود؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم منطقه میله مرزی...دقیقاً چیزی که توی بازجوی اول گفتم ...یه وقت گفت کلب ابن کلب ( پدر سگ ) این منطقه کُلش میله مرزی داره آخه شما کجاش مستقر بودید ؟؟ اسمش چی بود؟؟ شروع کردم قسم خوردن که بخدا ما پشت میله مرزی بودیم باور کنید راست میگم..🥴 گفت خُب بگو ببینم خط مقدم شما استحکاماتش چه جوری بود؟؟ واقعاً این سوال تخصصی و بدردبخوری بود که از من سوال میکرد...اما خداوند عنایت کرد❤️جوری دروغ تحویلش میدادم که تا بحال هیچ کس مثل من چنین افسر استخبارات ( اطلاعات ) عراقی رو سر کار نزاشته بود😂🥴
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان ساده و بیپیرایه، پیرمرد عارف بسیجی, رزمنده تیپ الغدیر-- یزد🌻
دوران دفاع مقدس 🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۷مهر ماه مهر ۱۳۶۲ - سالروز عملیات والفجر ۴ ، حماسه بزرگ رزمندگان اسلام با رمز یا الله، یا الله، یا الله، در منطقه پنجوین و جبهه شمالی🌹
دوران #دفاع_مقدس🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
-------------------------------------------
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۵🌻
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا این مطلب رو بگم زمانی که ما از خط مقدم خودمون حرکت کردیم برای شناسایی ...اصلاً اون محل استحکامات محکم و منظمی نداشت فقط و فقط من یک سنگر دفاعی انفرادی دیدم اونجا و یک سرباز ارتش با یک اسلحه ژ۳ که این محل با یک میدان مین ضعیف محصور شده بود🥴 خُب به نظر شما من در بازجوی چه باید جواب افسر بازجو رو میدادم که از ضعف استحکامات ما سوء استفاده رو نکنند و ضربه نزنند🙃 گفت خط مقدم شما چه استحکاماتی داشت ؟؟ اینجا دروغ گفتم ...گفتم جلوی خط ما یک کانال حَفر شده بود ..گفت خُب دیگه چی ؟؟ گفتم لبه های کانال رو دو الی ۳ ردیف گونی خاک گذاشته بودند..گفت خُب دیگه چی ؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم هر۴۰ الی ۵۰ متر یک سنگر دفاعی داشتیم که این سنگرها از طریق همین کانال به سنگرهای تجمع نفرات (خواب ) و سنگرهای پشتیبانی و سنگرهای مهمات،وصل میشد 😂 گفت سلاح های دفاعی شما چی بود ؟؟ باز دروغ روی دروغ تحویلش میدادم اون احمق خَر هم باورش شده بود ...گفتم سلاح ما تیربار دوشکا و تیربارهای گیرینف و موشک انداز آرپی جی ۷ و اسلحه کلاشینکف و نارنجک هم.. هرچی دلت بخواد هست😂 واقعاً توی کف حرفهای من مونده بود که عجب خط دفاعی مستحکمی هست..گفت چند انبار مهمات دارید؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم یک انبار مهمات مرکزی داریم که پُر مهمات هست و دست نخورده و چند انبار مهمات فرعی داریم که بین سنگرهای دفاعی قرار داره🙃🤥 گفت انبار مهمات مرکزی شما چقدر مهمات و چه تعداد هستند ؟؟ باز دروغ گفتم ...گفتم والا نمیدونم آخه نگهبان داره هر کسی اجازه نداره به انبار مهمات مرکزی نزدیک بشه 🥴 گفت انبار مهمات مرکزی توی این مدت به مهماتش اضافه نشده ؟؟ این واقعاً سوال تخصصی بود..چرا ؟؟ اگه میگفتم چرا مهمات اضافه شده احتمال نزدیک بودن عملیات رو نشان میداد.. هرچند کل مطالب من از بیخ دروغ بود😂 باز دروغ گفتم ...گفتم نه تا جای که من میدیدم هیچ خبری نبود🌹
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
دولت بعث 5 هزار سرباز #اردنی را برای حفاظت داخلی عراق در شرایط جنگ با ایران وارد این کشور کرده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی قدیمی از شعارهای اسیر ایرانی در چنگال بعثیهای صدامی
خداوکیلی مرد فقط این 😂😂
باید اسیر باشی تا بفهمی این جوان دلیر ایرانی که گرفتار شده واقعاً مَرد که چه عرض کنم جوان مَرد بوده ❤️👏👏🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
قسمت ۱۷۶ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقایی که شما باشید حالا در بین این باز جوی های این نبود که من مثل یک مَرد نشسته باشم و بدون ترس و دلهره و اضطراب جواب بدم ..واقعاً میترسیدم و بدنم به لرزه در اومده بود جوری که پشت میز که نشسته بودم سر زانوهام بهم میخورد و عجیب معده ام بهم ریخته بود از سر گرسنگی و ترس...یه موقع هم احساس کردم دستشویی دارم😂 به افسر بازجو گفتم من دستشویی دارم !!! گفت چند سوال دیگه جواب بده بعدش برو توالت...بهش گفتم من دیگه طاقت ندارم حالا هم خودمو و هم صندلی رو...و،این اطاق رو نجس میکنم 🥴 گفت خُب یالا برو ..از روی صندلی پاشدم اومدم از اطاق بیرون یه نگهبان دنبالم اومد که توالت رو نشانم بده ..منم دستمو گرفتم به دیوار و لنگان . لنگان میرفتم سمت توالتی که نگهبان منو میبرد 🙃 اومدیم پشت ساختمان بهم گفت برو اونجا..منم عجیب دستشوی داشتم ..رسیدم درب توالت رو باز کردم دیدم ایی بابا این سنگ توالتش خیلی کوچکه اما از بس عجله داشتم سریع نشستم سَر سنگ توالت 🥴 یه موقع که راحت شدم و چشمهام خوب باز شد دیدم ای .. وای ..خاک بر سَرم شد بیچاره شدم ..من باید اون پیراهن عربی ( دشداشه ) رو موقع نشستن سر دستشوی میکشیدم بالا یادم رفته بود😂 و توی همون پیراهن عربی ( دشداشه ) دستشوی کرده بودم...حالا منم سَر دستشویی نشستم و نمیدونم چه خاکی بر سَرم کنم ..همینطور که نشسته بودم نگاه کردم ببینم پیراهن عربی اگه دگمه داره ..دگمه هاشو باز کنم !!! دیدم نخیر...پیراهن جلو بسته است و فقط سه دگمه بالاش قرار داره🥴 حالا نگهبان هم هِی فریاد میزنه ولِک یالا اُخرج ( آهای بیا بیرون ) منم ماندم که با این وضعیت اسفبار چکار کنم😂
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌻
تکریت ۱۱ 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم | آخرین تصاویر ثبت شده از مهدی باکری قبل از شهادت🌻
فرمانده مخلص لشکر 31 عاشورا، آنقدر خدایی بود که هیچ جاذبهای نتوانست او را پایبند زمین کند🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌼
قسمت ۱۷۷ 🌸
موضوع ؛ زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا به هر جهت تصمیم گرفتم بیام بیرون ..یعنی چاره ای نداشتم ..درب توالت رو باز کردم اومدم لنگان .لنگان . بیرون اما خیلی یواش و بیحال میرفتم ..یه موقع نگهبان بهم گفت ها اِشبیک ( ها چِته ) با اشاره دستم بهش گفتم نجس . نجس .و اشاره به پُشتم میکردم😂 یه موقع نگهبان اومد سرشو کج کرد ببینه چی شده...یه موقع متوجه شد من داخل پیراهن عربی ( دشداشه ) دستشویی کردم ..یه وقت قاه . قاه . قاه شروع کرد به خندیدن 😂 خُب من اسیر بدبخت فلک زده از خجالت سَرمو انداخته بودم پائین و یاد بچگیم افتاده بودم که شلوارمو نجس میکردم ..یه وقت نگهبان نامرد . ناکس شروع کرد به فریاد زدن و تمام سرباز و درجه دارهای اطراف رو جمع کرد که بیائید ببینید این اسیر داخل پیراهن عربیش( دشداشه ) دستشویی کرده 🥴 آقایی که شما باشید این عراقیها آمدند و شروع کردند قاه .قاه بخندند ...منم یه ماشین آیفا اونجا بود رفته بودم پُشتش ایستاده بودم ..حالا اینجای کار بابت اسارتم ناراحت نبودم ..بیشتر نارحتی و خجالتم این افتضاحی بود که به بار آورده بودم🙃 یه موقع نگهبان رفت یه پیراهن عربی دیگه آورد بهم داد و گفت یالا بپوش ..حالا باز مصیبت سر بیرون آوردن اون پیراهن عربی کثیف بود..آخه دگمه نداشت که من بازشون کنم و از تنم در بیارم باید اون سه دگمه بالای پیراهن رو باز میکردم و از سَرم میکشیدم بیرون ...وای . وای .وای عجب افتضاحی باز دوباره کمر و گردن و پُشت سَرم کثیف شد 😂🥴🙃 خلاصه کلام پیراهن رو در آوردم و اون یکی رو پوشیدم و شدم راحت و دوباره لنگان .لنگان . رفتم طرف اطاق بازجویی
ادامه دارد....🌻
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌸
28.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم | شرح زندگی و مجاهدات خلبان شهید، سید علی اقبالی دوگاهه🌻
او که به دستور صدام، بدن او زنده زنده به دونیم شد🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
این تصویر مربوط به یک فیلم تبلیغاتی در قبل از انقلاب است که برای جذب خلبان ساخته شده واین جوان خوشچهره کسی نیست جز سرلشکر #شهید_علی_اقبالی
جوانترین استاد خلبان جنگنده در نیروی هوایی ارتش، بلایی بر سر ارتش بعث عراق آورد که بدستور صدام پیکرش را به دو نیم تقسیم کردند.🌹
روحش شاد و راهش پُر رهرو🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
خلبان شهید، سید علی اقبالی دوگاهه 🥀
در محله دوگاهه پایینبازار رودبار به دنیا آمد.(سال1328)🌼
پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.🌻
اقبالی دوگاهه در سال46 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزشهای نظامی و موفقیت در آزمونهای زبان انگلیسی، مهارتهای فنی و تخصصی، انجام دورههای پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در مرداد 47 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکااعزام شد.
وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در سال 48 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.🌸
اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیتهای مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیتهای پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود🌷
اقبالی دوگاهه جوانترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.🥀
وی به دلیل آگاهیهای بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.🌹
او مسئولیتهایی در پایگاههای بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پستهای راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرحهای عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیتهای خود را آغاز کرد.💐
وی یکی از جوانترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار میرفت.🌾
اقبالیدوگاهه در یکم آبانماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برونمرزی با هدف بمباران یکی از سایتهای راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیتآمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت🌼
پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
خلبان جوان و دلیر ایرانزمین پیشتر تلمبهخانهها و نیروگاههای برق عراق را از کار انداخته بود و طرحهای عملیاتی وی موجب گشت تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد؛ از این رو دشمن بعثی کینه عمیقی از او در سینه داشت.🌻
به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با اسرا، به فجیع ترین و بیرحمانه ترین وضع به شهادت رسید. این خلبان سرافراز را میان دو ماشین بستند و با حرکت دو ماشین برخلاف جهت در واقع او را دوتکه کردند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در قبرستان محافظیه نینوا و نیمی در قبرستان زبیر موصل عراق مدفون شد.!!🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۸🌼
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا حالا وقتی که رسیدم داخل اطاق بازجوی نشستم روی صندلی ..اما چیزی که بَرای من تازگی داشت و تعجب آور بود !! لهجه کلام اون مترجم بود ..آخه اصلا لهجه عربی نداشت..و یه جورایی با حرفهاش منو مسخره میکرد..مثلاً به من میگفت اصفهونیه کوجای؟؟😳 بعد من متوجه شدم این پدر نامرد از همون ایرانی های خائن هست که جزء گروهک منافقین و دارودسته رجوی هست که با عراق همکاری میکنند.. حالا اینجا تقریباً هوا داشت رو به تاریکی میرفت افسر بازجو تا اینجای کار رو تمام کرد و منو تحویل یه سرباز داد اونم منو عقب یه ماشین سرپوشیده سوار کرد و شروع به حرکت کرد چند دقیقه ای نگذشت که توقف کرد..راننده از ماشین پیاده شد درب عقب ماشین رو باز کرد اما خییییلی عصبانی و به عربی فحش میداد😂 وقتی من از ماشین پیاده شدم حالا هوا هم تاریک من دیدم باز قفل یه درب فلزی رو باز کرد و با فحش به من گفت یالا روه داخل ( یالا برو داخل ) اومدم برم داخل با لگد محکم زد به باسَن من😂 حالا اون موقع هم که اومدم از ماشین پیاده بشم با لگد زد به سَرم ..توی دلم گفتم الهی پاهات بشگنه مردک عوضی 🥴 وقتی رفتم داخل متوجه نشدم اینجا کجاست اونم درب فلزی رو بست و رفت ..شروع کردم دیوار رو دستمالی کنم ببینم آخه اینجا کجاست که منو آوردند مهمانی 😂 بعدش شروع کردم توی اون تاریکی زمین رو دستمالی کردن متوجه شدم ایی بابا !!! اینجا توالت هست ..حالا از بابت اون لگدها هم سَرم درد میکرد هم باسَنم🥴 بهر جهت توی اون تاریکی بدون خوردن شام سَرمو گذاشتم روی زمین کف توالت و از فرط خستگی و ترس و استرس بازجویی ها تاصبح راحت خوابیدم ..صبح دوباره همون نگهبان بداخلاق اومد درب توالت رو باز کرد چندتا فحش نثارم کرد گفت یالا تَعال ( یالا بیا ) باز سوار ماشین شدم رفتم اطاق بازجویی ...وقتی نشستم روی صندلی افسر بازجو بهم گفت ها محمدعلی چطوری؟؟ با اخم و دلخوری گفتم خوبم 😣 آخه چاره ای نداشتم چی باید میگفتم🌹
ادامه دارد.....🌻
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
قسمت :۱۷۹🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقایی که شما باشید افسربازجو بهم گفت ها محمدعلی دیشب بِهت خوش گذشت ؟ خوب خوابیدی ؟ منم مثل طلبکارها بهش گفتم نه چه خوشی اون سرباز شما موقع پیاده شدن من از ماشین با لگد زد توی سَرم و سرَم درد میکنه ..ببین اینهم جای لگدش...حالا بالای چشمم سیاه و کبود شده بود بهش نشان دادم😂 ..یه موقع شروع کرد قاه .قاه .قاه . خندیدن حالا نمیدونم به مترجمش چی گفت که اونم میخندید بعدش باز شروع کرد به بازجویی کردن.. .بهم گفت محمدعلی میدونی چیه ؟؟ گفتم نه والا نمیدونم !!! گفت تو دیروز هرچی به ما گفتی دروغ گفتی و تو فرمانده هستی😳 آقا منو بگو !!! توی دلم گفتم ایی خاک برسَرم شد بدبخت و بیچاره شدم..نکنه همه چیزو اینها فهمیدند..منم توکل به خدا و توسل به امام حسین کردم و خودمو از پا ننداختم 😔 این افسر بازجو ناکس هم زیر چشمی به من نگاه میکرد ببینه حالا من چه عکس العملی نشان میدم...اما متوجه نبود من هرچند از نظر او سِنم کم بود اما به قُول معرف یه ظرب المثلی هست که : ( من اینقدر مار خوردم که خودم اَفعی شدم ) 😂 فوری بهش گفتم من اصلاً به قیافه ام میاد که فرمانده باشم ؟؟ گفت مگه فرمانده ها چه مشخصاتی دارند؟؟ باز شروع کردم به دروغ گفتن...گفتم اولاً فرماندهان همه شون پاسدارند و پاسدارها قدشون بلند و چهار شانه و ریش بلند هستند... آخه من یه بچه و بسیجی هستم ..🥴گفت خُب فرمانده دسته که هستی ؟؟ متوجه شدم داره زِر یا مُفت میزنه هیچ یک از حرفهای من دستگیرش نشده و به هیچ اطلاعات دلخواهی نرسیده 🙃 باز شروع کردم قسم بخدا و به حضرت عباس خوردن که من دفعه اولم هست اومدم جبهه و یک آدم بیسواد هستم ...کار خدا و توسل به امام حسین اثر کرد و این افسر بازجو.. احمق کودَن ..دیگه گیر نداد😜
ادامه دارد.....🌺
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکسها متعلق به برادر آزاده مفقودالاثر حسن طاهری 🌻
شکنجه با اتو برقی 😢 سوزاندن کف پا
رزمنده اصفهانی لشگر امام حسین🌸
عملیات کربلای ۴🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض و ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌼
قسمت ۱۸۰ 🌺
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌸
آقا یه موقع افسر بازجو سوال کرد که محمدعلی بگو ببینم این سلاح های که ما داریم کدامشون از شما بیشتر تلفات میگیره؟؟ این سوالی که کرد واقعاً تخصصی و راهبردی بود!!! چرا ؟؟ چون اگه من واقعاً درست جواب میدادم همون سلاح رو بعضاً تقویت میکردند🥴 یادم میاد یه روزی حاج احمد کاظمی فرمانده لشگر اومد توی گردان ما و دربین صحبت هاش میگفت عراقیها وقتی از ما اسیر میگیرند یکی از سوال هاشون اینه که کدام سلاح ما بیشتر از شما تلفات میگیره بعدش اون سلاح رو تقویت میکنند😊 در حین بازجویی و سوال افسر بازجو یک مرتبه یادم اومد به حرف حاج احمد کاظمی...پیش خودم گفتم عجب حرفی زد حاج احمد!!! درجواب افسر بازجو باز دروغ گفتم..گفتم توپخانه..حالا چرا توپخانه؟؟ چون توپخانه حتماً احتیاج به دیدبان باتجربه داره و حتماً باید نقطه ثبتی داشته باشه 😳 حتی موشک انداز کاتیوشا و انواع خمپاره اندازها هم همین طوره..اما معمولاً خمپاره انداز ۶۰ میلیمتری و تیربارهای ۴ لول و ۲ لول و دوشکا و گیرینف و میدانهای مین و مخصوصاً سلاح های شیمیایی اینها بیشترین تلفات رو از ما میگرفت 😔 چرا ؟؟ چون انواع تیربارها رو میشد باچشم از نزدیک دید و محاسبه خطا کمتر بود سلاح شیمیایی هم کل منطقه رو آلوده میکرد و میدان مین هم واقعاً یه مانع دردسر ساز بود جهت پیشروی 🤨 گفت خُب بگو ببینم این چند وقت توپخانه ما از شما تلفات هم گرفت؟؟ باز یه دروغ شاخدار تحویلش دادم که به عمرش اینقدر سر کار نرفته بود 😂
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ اول آبان -- سالروز شهادت فرمانده شجاع و کم نظیر جبهه مقاومت، شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم)🕊🕊
🎞 کسانی که تاکنون او را دقیقاً نمیشناختند این کلیپ فوق العاده انسان ساز را ببینند. کسانی هم که او را می شناختند با دقت بیشتری نگاه کنند و با مقایسه خود با ایشان افسوس بخورند (یا لَیتَنی کٌنّا مَعَک). به نیت برآورده شدن حاجات و با توسل به شهید بزرگوار لطفاً منتشر کنیم.
🌷شهید صدرزاده همان شهید بزرگواری بود که با نام و هویت افغانستانی به سوریه رفت و حاج قاسم به طور کاملاً اتفاقی از پشت بیسیم متوجه حضور او به عنوان یک ایرانی در جبهه سوریه میشود اما به علت جذبهای که داشت به جای دستور اخراج و بازگشت او به تهران، وی را به سمت فرماندهی برمیگزیند تا امروز او و شهیدی تبدیل شود که در تربیت معنوی نسل زمان خود نقش بزرگی داشته است.
♦️مگر که میشود کسی این کلیپ و به خصوص انتهایش را ببیند و عاشقانه گریه نکند!؟ انتهای این کلیپ تفسیر عملی صحبت حضرت زینب(س) و عبارت تاریخی «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» است.
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
ترکشی که گناهان شهید۱۵ساله را پاک کرد🌻
شهید وحید رزاقی🌸
از لشکر ویژه ۲۵ کربلا🌺
.
▫️شهید رزاقی از رزمندگان گیلانی لشکر ویژه ۲۵ کربلا, که در نوجوانی، با سن و سال کم و باجثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد🌼
یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:«وحید رزاقیان در منطقه ی شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.»🥀
.
به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز، ۱۵ روز است که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه ی مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند🤲
راوی : سردار میرشکار
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
.