#رمان_عشق_پاک
#پارت138
سه روز توی بیمارستان بستری بودم که به اصرار خودم مرخص شدم مامان اصرار داشت که برم خونشون تا خودش ازم مراقبت کنه اما من دلم میخواست خونه خودمون برم و قبول نکردم و رفتم خونه خودمون.....
خداروشکر دستم خوب شد و یک ماهی از اون ماجرا میگذره!
هنوزم هروقت یاد اون روز میوفتم که قرار بود بریم کربلا بغضم میگیره و دلم میشکنه!
محسن میدونست که چقدر دلم زیارت میخواد. توی خونه بودم و دلم گرفته بود و دلم زیارت میخواست محسن اومد خونه و با خوشحالی گفت
_خانومممم کجایی؟
از توی اتاق گفتم
_اینجام جانم؟!
سریع اشکامو پاک کردم
محسن اومد توی اتاق و گفت
_سلااام چطوری
_سلام عزیزم ممنون چه خبر ؟
_خبرای خوب!
_چیشده؟!
_حدس بزن!
_محسن باور کن حدسم نمیاد خودت بگو دیگه!
_باشه باشه اصلااا به ذهنت فشار نیار میوفتی رو دستم
بلند خندید
_بگو دیگه!
_خب از طرف کارم گفتن میبرن مشهد منم اسممونو نوشتم!
اشک توی چشمام جمع شد فقط همین خبر میتونست حالمو خوب کنه!
_واااای محسن راست میگی؟!
_بلهههه
_چقدر دلم برای امام رضا تنگ شده!:))
#رمان_عشق_پاک
#پارت139
_فقط حسنا!
_جانم؟!
_من یکم دیر فهمیدم که قراره ببرن مشهد!
_یعنی چی؟!
_یعنی اینکه متاسفم!
_محسنننن!
اشک توی چشمام جمع شد
_یعنی اینکه باید امشب کارامونو بکنیم چون فردا پروازه!
از خوشحالی پریدم بغل محسن و گفتم
_وااای داشتم سکته میکردم!
_خدانکنه بریم وسیله هامونو جمع کنیم که فردا مثل اون دفعه نشه!
با محسن وسیله هامونو توی چمدون چیدیم و ساعت گوشیمونو کوک کردیم که سر ساعت زنگ بخوره
از خوشحالی شب زود خوابیدم و همش دعا میکردم که صبح خواب نمونیم!
صبح چشمام باز شد و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۶ صبحه خداروشکر زود بیدار شدم ساعت هشت قراره بریم!
رفتم و صبحانه رو چیدم و محسن رو صدا کردم و صبحانه رو خوردیم چون مشهد رفتنمون یهویی شد محسن گفت که بریم در خونه مامان بابامونو و ازشون خداحافظی کنیم!
سریع اماده شدم و محسن وسیله هارو برد بیرون و اول رفتیم خونه خاله
با خاله خداحافظی کردیم که حسن آقا گفت خودش میرسونتمون فرودگاه خاله هم همراهمون اومد و رفتیم خونه مامانم تا خداحافظی کنیم
زنگ خونه رو زدم که فاطمه جواب داد
_بله؟!
_حسنام!
درو باز کرد و رفتم داخل
#رمان_عشق_پاک
#پارت140
بابا داشت اماده میشد که بره سر کار با مامان و بابا و فاطمه خداحافظی کردم و تا دم در بدرقمون کردن و مامان گفت که با خاله اینا میاد دنبالمون و بعد باهاشون برمیگرده!
رسیدیم فرودگاه ایندفعه نیم ساعت زودتر از پروازمون فرودگاه بودیم!
بالاخره وقت رفتن رسید و با همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار هواپیما شدیم و نشستم کنار محسن دلشوره عجیبی داشتم و خیلی خوشحالم سعی کردم به یاد بیارم آخرین باری
که رفتم مشهد کی بود؟! تقریبا پنج شش سال پیش بود!
رسیدیم مشهد و من از خوشحالی روی پاهای خودم بند نبودم اصلا!
رفتیم هتل و چمدون ها رو گذاشتیم و اماده شدیم بریم حرم!
توی راه حرم به محسن گفتم
_انقدر خوشحالم که نمیدونم وقتی رسیدم چیکار کنم؟!
لبخندی زد و همینطور که دستم توی دستاش بود گفت
_با دلت که بری خودش میفهمه چیکار کنه! خودش هُلت میده جلو دستتو میگیره و میبردت پای حرم، به حرف دلت گوش کن هروقت خواست نماز بخون دعا بخون هروفتم دلت خواست یه گوشه بشین و فقط به ضریح نگاه کن و با اقا حرف بزن!
محسن لحن حرف زدنش عوض شده بود و به قول خودش انگار داشت با دلش حرف میزد!
به صحن که رسیدیم اذن دخول رو با صدای مردونه میخوند و منم تکرار میکردم نزدیک اذان شد و صدای نقاره خونه بلند شد محسن رفت کنار حوض و آستین هاشو بالا زد و جوراب هاشو در اورد گفتم
_تو که وضو گرفتی! نگرفتی؟!
خندید و گفت
_مگه نشنیدی وضو روی وضو نور علی نوره! تااازه لب این آب وضو گرفتن یه صفای دیگه داره!:)
وضو گرفت و رفتیم سمت فرش هایی که توی صحن پهن کرده بودن رو بهم کرد و گفت
_نمازمون رو بخونیم بعد میریم زیارت کی وعده؟!
منظورش رو نفهمیدم تکرار کردم
_وعده؟!!
خندید و گفت
_منظورم اینه که از هم جدا بشیم بعد دوباره سر یه ساعتی بیایم همین جا!
آقایاباعبــداللّٰــہ...
90 درصد دوستانی که فردا صبح آزمون دارن تو این حال قرار میگیرن😂 پ.ن:یکیش هم خودم😂 #روزمرگی
وضعیت من پس از برگشت از حوزه ی امتحانی😢:
#روزمرگی
آقایاباعبــداللّٰــہ...
وضعیت من پس از برگشت از حوزه ی امتحانی😢: #روزمرگی
ولی وقتی نخونده میری میشینی سر جلسه همانند اینه که بدون تفنگ بری جنگ همونقدر لذت بخش😂
بـسمـ ربِّ مھد؎ فـٰاطمہ♥️🌿
﴿اَلـسَلامُعَلَیـکیـٰابَـقیَةاللّٰه﴾🖐🏻🌱
سلام ادمین های عزیز حالتون خوبه؟
ایام فاطمیه را به شما تسلیت میگم 💔
بنده ادمین جدید خادم الزهرا بشناسید و دهه هشتادی هستم و استان فارس همسایه برادر امام رضا علیه السلام شاهچراغ هستم ☺️
از امروز فعالیت هام شروع میکنم و هر وقت شرایط داشتم ناشناس میزارم ان شاء الله از فعالیت هام راضی باشید 🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آروم جونم،
دل نگرونم...
الهیتامحرمتزندهبمونم
#حسین_جانم❤️🩹
نگــاهیبکــنبهآهِدلــم،!
فقــطکـــربلاست،پناهِ دلــم..!
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
26.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمتنگِحالوهوایحرماست:))
خوشابرحالکسیکهحالاحرماست؛
#السلاموعلیکیاضامنآهو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابارضا منم ببر حرم قول میدم اومدم حرم ساکت باشم، دستتو ول نکنم، شیطونی نکنم و فقط بی صدا بشینم پیش خودت ..ツ💔
محبوبِ من
اما زنده ماندن،
بی شما خیلی دشوار است . . .<>
#بابامهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'ایدراینحادثهها،
نامتوآرامشمن...
یاصاحبالزمان'
#امام_زمانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین تو قلبم داره ریشه حسین که#تکراری نمیشه :))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کُنج از حرم...
بِهِم
جا
بده....!
دِلَم
تَنگِته خُدا شاهده...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشهکهضامنمبشی؟!
ضامنآهو
#امام_رضا_جانم❤️🩹
ز هوای کوی تو عشق می جویم
ز دعای نماز تو اسم می جویم
تا بیابم یاد و نام خویش را
آری ز قلب تو عشق می جویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامحُسینمن❤️🩹!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهمعجللولیكالفرج🤍!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونهبینالحرمینِ،مگهنه؛؟♥️
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مِـهمـارمـهربـونُویِواشبَورین🥺💔 ..
مــهدِلپُرخـــونهـــا . . . .
#دلَمهَوایفاطمیهکرده💔
#واےمادرم💔
#مداحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعست هوایت نکنم میمیرم💔
من بی تو میمیرم ابا عبدالله😭
#حضرت_زیبایی