| قسمت دوم |
او معلم اخلاقی بود که درسهای مکتبش را زندگی کرده بود.
تسبیح از دستانش نمیافتاد، چون معتقد بود با تسبیح دستانش در دستان خدا گره میخورد، چون نمیخواست گم شود.
میگفت اشکت را برای اهل بیت (ع)، برای طفل رباب خرج کن!
وقتی چهارمین فرزندش هم شهید شد، حاضر نشد با امالبنین مقایسهاش کنند، میگفت من کجا و امالبنین کجا...
روایت زندگی این مادر صبورِ شکور را خواندم و هرچه جلوتر رفتم به این بانوی اصیلِ ایرانیِ تبریزی، بیشتر افتخار کردم.
چقدر زیبا از حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) الگو گرفتی و عاقبت بخیر شدی.
امالشهدا!
ام اعلای نازنینم!
شما مادری کردن را خوب بلد بودی، در پیشگاه حضرت زهرا (س) و فرزندان شهیدت برای ما و اولادمان نیز طلب خیر کن.
#ام_علاء
#زهرا_جمشیدیان
#لطف_مخاطب_عزیز
@omalaa
🛑 همزمان با برگزاری
اولین رویداد فرهنگ کتابخوانی
روشــــ💡ــــــنا تقدیم می کند:
🔶رویداد پایانی پویش مطالعه
«کتاب ام علاء»
🔶با حضور نویسنده کتاب📚
سرکار خانم سمیه خردمند
📆زمان: ۱ اذر ماه ساعت ۱۰ صبح
🔶و رویداد پایانی پویش مطالعه
« کتاب والد سوم»📚
🔶با حضور نویسنده کتاب: استاد تراشیون
📆زمان: ۲ آذرماه ساعت ۱۰ صبح
🏤مکان: سپاهان شهر،مجتمع نگین
📍برای کسب اطلاعات بیشتر
به اپلیکیشن راه بهشت مراجعه فرمایید:
🌐http://Rahebehesht.com
✔️روابط عمومی شرکت فولاد مبارکه
🆔 @msc_cul
چند ماهی می شد که بی بی اُم علاء توی زندان بود.
به مادرم اصرار کردم تا روز ملاقات مرا هم با خود ببرد.
دلم برای بی بی تنگ شده بود.
دلم برای شب های جمعه ای که بی بی رادیوی کوچکش را روشن می کرد و از ما میخواست تا دعای کمیل رادیو ایران را برایش پخش کنیم، تنگ شده بود.
خانه ی ما بزرگ بود و با صفا، حیاطی داشت پر از گل و گیاه.
ولی من خانه ی کوچک بی بی را دوست داشتم و آخر هفته هایم را کنار دایی ها و خاله هایم می گذراندم.
بالاخره مادرم راضی شد مرا هم به ملاقات بی بی ببرد.
در خیالات کودکانه ام تصور دیگری داشتم بعد از مدتها دوری از بی بی.
وارد زندان که شدم، همه جا برایم مخوف بود. حتی قیافه ی مأموران.
من و مادر رسیدیم پشت یک درب آهنی که یک محفظه ی کوچک بالای در بود.
زندانبان درب کوچک را باز کرد و
#ام_علاء را صدا کرد.
قدّم به دریچه نمی رسید، اما صدای بی بی را از پشت درب کوچک می شنیدم.
مادر هرچه می پرسید، بی بی می گفت الحمدلله.
عبای مادرم را کشیدم و گفتم میخواهم با بی بی حرف بزنم.
مادر زیرِ بغلم را گرفت، از جا بلندم کردصورتم رو به روی دریچه قرار گرفت.
قبل از اینکه بی بی را ببینم، حرارت و گرما و بوی نامطبوعی از جانب دریچه خورد توی صورتم.. هنوز هم که هنوز است،پوستِ صورتم آن حرارت و گرما را حس می کند...
بی بی دستهایش را از آن دریچه ی کوچک بیرون آورد و صورت عمارِ شش ساله اش را نوازش کرد.
بُهت و غم شدید آن روز تمام خاطرات ملاقات را از خاطرم محو کرده و اندوه عمیقی روی دلم گذاشت...
#دکتر_عمار_سلامی
#رئیس_دانشگاه_اسلامی_نجف
#نوه_ام_علاء
#مصاحبه_حضوری
#دانشگاه_نجف
#سال_99_شمسی
@omalaa
سلام دوستان کتابنوشان ☘️
امروز قبل ظهر با مهمونام رفتیم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها.
توی مسیر به مزار آیت الله مرعشی نجفی سر زدیم.
توی صحن حرم هم سری به مزار شیخ فضل الله نوری و پروین اعتصامی و ام علا زدیم.
برای مهمونام دیدن مزار این شخصیت های مهم تازگی داشت.
و البته که حین بازدید کتابهای "شهاب دین" و "امعلا" رو معرفی کردم!
بله!
پ.ن: یه کتابنوشانی واقعی از هر فرصتی برای کتابنوشانی شدن اطرافیان استفاده میکنه!
پ.ن: به کتابنوشان خوش آمدی بالدوز*جان( بالدوز یعنی خواهر شوهر) 😎
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32