💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_سی_و_دو
آروم بلند شدم و همراه نرگس به سمت رضوان و رضا و مهرداد رفتیم که نمیدونستم در چه مورد حرف میزدن که لبخند روی لب هاشون بود
به کنارشون که رسیدیم نرگس ایستاد و من آروم رد شدم و به طرف اتاقش رفتم گرچه که مطمئن بودم مهرداد کاملاً حواسش هست دارم کجا میرم !
جلوی در اتاق ایستادم و چند ضربه به در نیمه باز اتاق زدم و بدون اينکه منتظر باشم جواب بده از لای در گفتم
من -اجازه هست ؟
با شنیدن بفرماییدش وارد شدم
سر به زیر کنار تخت گوشه ی اتاق ایستاده بود و کراواتی تو دستش بود
ابروهام بالا رفت خود به خود
من - کارم داشتی ؟
کراوات رو بالا آورد
امیرمهدی - میخوام برای چند دقیقه امتحانش کنم بلد نیستم گره بزنم زحمتش رو خودتون بکشین
این چه زجری بود که به خودم و مرد دوست داشتنی رو به روم دادم ؟ به دیوار پشت سرم تیکه دادم و یکی از دست ها رو هم پشتم گذاشتم خیره به کراوات گفتم:
من --ولش کن
امیرمهدی - میخوام چند دقیقه امتحانش کنم ضرری که نداره
من - گفتم ولش کن
امیرمهدی - برای چی ؟ مگه دیشب نگفتین ...
پریدم وسط حرفش
من -امشب میگم ولش کن دیگه کراوات برام مهم نیست
امیرمهدی - من نمیخوام آرزوهاتون رو ازتون بگیرم
مرد رو به روم بیش از اندازه خوب بود و من باید برای این همه خوبی ارزش قائل می شدم حتی با پا گذاشتن روی یه سری چیزا
مگه با چادر سر نکردنم کنار نیومده بود ؟ پس منم میتونستم
من - من بدون کراوات عاشقت شدم پس می تونم بدون کراوات عاشقت بمونم
آروم و نرم نرمک لبخند مهمون لباش شد
امیرمهدی - مثل من که بدون چادر بهتون دل باختم
من - برای همین با چادر سر نکردنم کنار اومدی ؟
سر بالا انداخت
امیرمهدی - نه ! به اين باور رسیدم که آدم میتونه حجابش چادر نباشه اما خدا رو قبول داشته باشه، دروغ نگه ،نماز بخونه و روزه بگیره نمیگم دیگه اعتقادی به چادر ندارم که هنوزم از نظر من بهترین حجاب چادره . ولی وقتی شما دوسش ندارین منم اصراری ندارم . هر چیزی تا زمانی که با میل و رغبت انتخاب بشه ارزش داره اگر من مجبورتون کنم چادر سر کنین هم دیگه ارزشی نداره و هم باعث دوری ما از هم میشه و من اين رو نمیخوام
من - منم دیگه اصراری به کراوات ندارم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿