eitaa logo
حریم عشق
151 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نفس عمیقی کشید و سری تکون داد به معنای باشه نیم نگاهی به جمع در حال بحث انداخت و دوباره به طرفم برگشت و مثل من لب زد امیرمهدی - اجازه بگیرین تا بریم ابرویی بالا انداختم من - خودشون که میدونن چرا اجازه بگیرم ؟ اخم ظریفی کرد امیرمهدی - اجازه بگیرین با تردید به طرف راستم چرخیدم و با دست ضربه ای به مامان زدم با این کارم رضوان که بین ما نشسته بود حواسش جمع ما شد مامان نگاهم کرد و کمی خودش رو بهم نزدیک کرد و آروم گفت: مامان - چیه ؟ من - امیرمهدی گفت اجازه بگیرم که بریم حرف بزنیم مامان با ابروی بالا رفته نگاهم کرد مامان - خدا پدرش رو بیامرزه که داره یادت میده احترام ما رو حفظ کنی مات نگاهش کردم یعنی توقع داشت هر بار برای حرف زدن ازش اجازه بگیرم ؟ یعنی من هميشه که سر خود کاری انجام میدادم باعث ناراحتیشون میشدم ؟ یاد شب عروسی مهرداد افتادم و رفتنم با پویا بدون اجازه ی مامان و اون اخمش پس به عنوان بزرگتر من ازم انتظار داشتن که به عنوان احترام اجازه بگیرم بابت این بی توجهی خجالت کشیدم و به جبران تمام بی توجهی هام گفتم من -اجازه دارم ؟ لبخندی زد مامان - برو با تردید پرسیدم من - بابا چی ؟ مامان - قبلاً ازش اجازه گرفتم برو لبخندی زدم پس همیشه به جای من از بابا اجازه میگرفت و بی توجهی من رو رفع و رجوع می کرد ! ماه بود مامانم و من با بی توجهی این طور احترام گذاشتن رو فراموش کرده بودم و باعث ناراحتیش شده بودم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄