eitaa logo
حریم عشق
151 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 بی اختیار لبخندی زدم و تو دلم گفتم " آهان حالا شد من که مادر و خواهرت نیستم بهم میگی تو " من - راستش من منزل یکی از آشناها هستم اگر امکان داره یه وقت دیگه با هم حرف بزنیم جناب رحیمی اسکندر - موردی نداره پس تماس بعدی با شما ببخشید مزاحم شدم، خداحافظ ‏ من - خداحافظتون و با خیال راحت گوشی رو گذاشتم تو کیفم با احساس حضور کسی کنارم سر بلند کردم مهرداد بود مهرداد - اسکندر رحیمی بود ؟ سری تکون دادم من‌ - آره مهرداد - بالاخره میخوای چیکار کنی ؟ من - چیو؟ مهرداد - همین دو تا آدمی که یه لنگه پا نگهشون داشتی شونه ای بالا انداختم من -اسکندر که تکلیفش معلومه به اصرار مامان و بابا حاضر شدم بیاد با لبخند ادامه دادم من - امیرمهدی هم امشب معلوم میشه سری تکون داد مهرداد - خوبه بیشتر از این طولش ندین درست نیست سری تکون دادم و همگام با هم رفتیم به طرف ماشین های پارک شده *** سر میز شام بیشتر با غذام بازی کردم مثل هميشه اشتهای چندانی نداشتم و همین باعث شد چندباری اخم های امیرمهدی در هم بره خیلی آروم غذاش رو خورد و بعد از تموم شدنش با اخم خیره شد به بشقاب نیم خورده م خیلی سریع نگاهی به نرگس انداخت و بعد رو کرد به سمت آقایون که درباره ی وضعیت مسکن حرف میزدن منم با گرفتم رد نگاهش گوش سپردم به حرفای آقایون که نفهمیده بودم چه طور به این بحث رسیدن اما با ضربه ای که به پهلوم خورد ناچار نگاه از جمع گرفتم و برگشتم به سمت نرگس که کنارم نشسته بود سرش رو نزدیک آورد و آروم گفت: نرگس - چرا نمیخوری ؟ مثل خودش جواب دادم من - سیر شدم نرگس - تا نخوری نمیذاریم جایی بری ؟ من - مگه قراره جایی برم ؟ با ابرو اشاره ای به امیرمهدی کرد نرگس - مگه نمیخواین حرف بزنین ؟ نفس عمیقی کشیدم من - باز همه خبر دارن غیر از خواجه حافظ شیراز ؟ پلک رو هم گذاشت نرگس - صد در صد من - باور کن سیر شدم نرگس - تا کامل غذا نخوری نمیاد باهات حرف بزنه،داداشم رو میشناسم من - دیگه جا ندارم نرگس - حالا چند تا قاشق بخور با بی میلی قاشقم رو پر کردم و گذاشتم دهنم برگشت و نگاهش رو دوخت به ظرفم قاشق دوم رو هم با بی میلی خوردم ولی قاشق سوم رو تا نیمه بالا بردم و صبر کردم نگاهش به قاشق بود خنده ام گرفت می خواست مطمئن بشه میخورم یا نه به خاطر صبرم نگاهش به صورتم کشیده شد لب زدم من - میل ندارم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿