💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_دو
من - نمیخواستم مثل اون شب بشه
سری به حالت تأسف تکون داد
امیرمهدی - چیکار کردم من که آدمی که هميشه راست میگفت ناچار شده دروغ بگه
من - تقصیر خودم بود
امیرمهدی - گناهتون به گردن منه باعث و بانی این دروغ من بودم
من -هميشه سعی کردم دروغ نگم دروغ حالم رو بد میکنه چه گفتنش چه شنیدنش
امیرمهدی - همین خصلتتون هم بود که من رو جذبتون کرد
من - من هیچ وقت به گناه بودن و نبودنش اهمیت ندادم ولی برام فاجعه بوده
امیرمهدی - از این به بعد باید به گناه بودنش اهمیت بدین الانم گناه دروغتون به گردن منه
من - میدونم تا چند روز اعصابم به خاطر این دروغ غیر عمد به هم میریزه
امیرمهدی - امیدوارم تاوانش برای هر دومون ناراحتی چند روزه باشه نه بیشتر
من - مگه کار غیر عمد تاوان داره ؟
امیرمهدی - غیرعمد نه
من -پس...
امیرمهدی - بهش فکر نکنین خدا از دل آدما خبر داره
همراه هم به سمت بقیه رفتیم ... وقتی نتیجه ی حرفامون رو گفتیم ... لبخند عمیقی روی لب ها نشست و نگاه ها مهربون تر و آشنا تر شد
بوسه ی پر مهر طاهره خانوم روی پیشونیم لبخند همه رو عمیق تر کرد و شاید همون نگاه ها و لبخند ها باعث شد تعلق خاطرم رو به امیرمهدی عمیق تر کرد و تعهدم رو نسبت بهش بیشتر.
***
شب های احیا آروم اومد و آروم گذشت ...هر سه شب همراه مامان با خونواده ی امیرمهدی رفتیم مسجد
هر سه شب دعای جوشن کبیر خوندیم هر سه شب من بودم و دعاها و حرفایی که یه عمر یا نشنیده بودم یا بهش بی توجه بودم
شب اول فقط ترجمه ی دعا رو خوندم ترجمه ش هم برای من سنگین بود نه اینکه نمی فهمیدم چی نوشته نه ...
بلکه مونده بودم تو اون همه صفاتی که از خدا گفته بود، من بودم و صفاتی که هر کدوم به تنهایی باعث میشد عاشق مالکش بشی
شب دوم با سختی دعا رو به عربی خوندم
شب سوم هم دعا رو خوندم هم معانیش رو نگاه کردم و هم همپای بقیه اشک ریختم
نه به خاطر خواستن چیزی از خدا که برای صفات قشنگی که با چشم دیده بودم و با تموم وجودم درک کرده بودم
ای اجابت کننده ی دعاها... راستی که اجابت کننده بود... راستی که میشنید هر دعایی رو و اجابت میکرد...مگه تو اون چند ماه دعاهای من رو بی جواب گذاشته بود ؟
ای آمرزنده خطاها...ای برطرف کننده بلاها... ای منتهای امیدها... به واقع خدایی که بهش ایمان آورده بودم همین بود
خدایی که از خطاهای من در گذشته بود و باز هم جواب دعاهام رو داده بود... خدایی که بلای سقوط رو ازم دور کرده بود و کسی مثل امیرمهدی رو نصیبم کرده بود
خدایی که امیدم برای هر کاری بود... ای که برای خواننده اش اجابت کند... ای که به مطیع و فرمانبردارش دوست است... ای که به هر که دوستش دارد نزدیک است... ای که برای هرکس که از او نگهبانی خواهد نگهبانست
من به واقع تک تک این صفات خدا رو با چشم دیده بودم... تو کوه .... سقوط هواپیما .... زمانی که برای سلامت امیرمهدی نذر کردم ... وقتی امیرمهدی سالم برگشت... وقتی بهم ابراز علاقه کرد...
من در مقابل این پروردگار باید چیکار می کردم ؟
هر تکه ای دعا چشمای من رو بیشتر و بیشتر باز کرد... انگار در حین دعا خوندن تموم اتفاقات از لحظه ی سوار شدن به هواپیما تا همون لحظه بر پرده ی ذهنم به نمایش در اومده بود
امیرمهدی راست میگفت شناخت خدا حال ادم رو عوض میکرد....مسئولیت آدم رو بیشتر میکرد
انگار حس تلافی خوبی های خدا تو وجود آدم به غلیان می افتاد
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛