eitaa logo
حریم عشق
183 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 امیرمهدی - این هفته که شهادته و شبای احیا هفته ی دیگه هم من تو بانک خیلی سرم شلوغه و نمیتونم با خیال راحت به اين مراسما برسم روز عید هم اسباب کشی داریم میمونه برای بعد از اسباب کشی متعجب پرسیدم من -اسباب کشی ؟ سری تکون داد و لبخندی زد امیرمهدی - خونه رو فروختیم من -چرا؟ بعد از مکث چند ثانیه ای جواب داد امیرمهدی - وام گرفته بودم که اگر بشه با فروش ماشینم و یه مقدار پولی که دارم یه خونه ی نقلی بخرم که بابا پیشنهاد دادن با فروش خونه و گذاشتن همون وام یه خونه ی دو طبقه بخریم که طبقه ی دومش مال ما باشه اینجوری دیگه ماشین رو نمیفروشم و با پولی که دارم می تونیم یه عروسی جمع و جور بگیریم با تردید پرسید . امیرمهدی - مشکلی که ندارین با این جور عروسی و زندگی کنار مادر شوهر و پدر شوهر ؟ نمی دونست که جهنمم با حضورش برای من بهشته و پر از دلخوشی ... نمی دونست که من به خاطرش حاضرم هر چیزی رو تحمل کنم ...نمی دونست من رو چنان بنده ی محبتش کرده که حاضر نیستم اين بندگی رو رها کنم ... نمی دونست که این سوال رو پرسید قدمی به طرفش برداشتم برای قرص شدن دلش با اطمینان گفتم من - با تو حاضرم ته دنیا هم زندگی کنم گاهی وقتا واژه ها هم کم هستن برای بیان احساسات آدم حتی اگر دست و پا و نگاه آدم هم بیان کمک باز هم حق مطلب ادا نمیشه گاهی باید با زبونی غیر از زبون واژه ها حرف زد ... گاهی باید به جای حرف زدن عمل کرد و من به خودم قول دادم عمل کنم به چیزی که گفتم به چیزی که تو انديشه ام جولان می داد حتی اگر سخت بود و گاهی خارج از حد توانم شاید اینجوری میتونستم جواب این همه خوبی امیرمهدی رو بدم اما حرفی که زد باعث شد بفهمم هر کاری هم بکنم باز هم چند پله ازش عقب ترم لبخندی زد و گفت امیرمهدی - ممنونم بابت این همه خوبی و من رو گذاشت تو بهت اینکه اگر من خوب بودم پس امیرمهدی چی بود ؟ حیف نبود اگر به خودم لب خوب بودن رو می دادم ؟ قطعاً بی انصافی بود وقتی کسی مثل امیرمهدی تو دنیا وجود داشت، آدمای دیگه " خوب بودن " رو دنبال خودشون یدک می کشیدن کاش خدا آدمایی مثل امیرمهدی رو از ادمای دیگه جدا و بالا ی تپه ای قرار میداد و خوبیشون رو برای همه عیان می کرد تا ادمای دیگه یاد بگیرن خوب بودن رو اروم من رو از دنیای تفکر جدا کرد امیرمهدی - حالا حرف بزنیم ؟ چشم رو هم گذاشتم من - بزنیم دوباره به سمت نیمکت دیگه ای رفتیم و نشستیم ولی اینبار هر دو بیش از اندازه مصمم بودیم و محکم محکم برای ایستادن روی حرفامون خیلی جدی شروع کرد به گفتن و لحنش باعث شد خوب گوش کنم امیرمهدی - من حرفام رو میزنم هر جا که موافق نبودین بگین تا یه فکر دیگه بکنیم باشه ؟ سری تکون دادم من - باشه 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿