eitaa logo
حریم عشق
182 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 اتفاق شبِ قبل مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد گرچه که تموم شب خوابش رو دیده بودم و فقط به واسطه ی بیدار شدن و اسم زیارت رفتن برای چند لحظه فراموشش کرده بودم حالم گرفته شد اون اتقاق چیزی نبود که بشه بهش فکر کرد و بی اهمیت از کنارش گذشت حداقل اینکه هنوز برای من تازه و داغ بود و بی توجهی بهش دور از ذهن بود آروم گفتم: من - تو هم فهمیدی پویا بوده ؟ رضوان - مهرداد ماشینش رو شناخت من - فکر کردم فقط خودم فهمیدم رضوان - فکر میکنی مامان سعیده و بابا جمشید نفهمیدن ؟ من - فهمیدن ؟ رضوان - بی شک پس امکان نداشت بی تفاوت از کنار قضیه رد بشن و کاری نکنن من - کاش نمیفهمیدن رضوان ابرویی بالا انداخت رضوان - مشکل فهمیدنشون نیست اینه که مدرکی ندارن که بتونن ثابت کنن چه کاری می خواسته انجام بده من -به کی ثابت کنن ؟ رضوان - خونواده اش ، قانون من - مامان و بابا چیزی گفتن ؟ رضوان - داشتن آروم با هم حرف میزدن من فقط کلمه ی شکایت رو از بین حرفاشون شنیدم من - از چی شکایت کنن ؟ میتونه تو دادگاه منکر هر کاری بشه ‏ رضوان - ولی اگر مدرک داشتیم و شکایت میکردیم هم تاوان اون همه هول و سکته ی ناقص ما رو میداد و هم مطمئن می شدیم دیگه اين کار رو تکرار نمیکنه الان باید هر لحظه نگرانت باشیم من - نگران نباشین بلدم مواظب خودم باشم رضوان - دیشب دیدیم چقدر مواظبی ! شونه ای بالا انداختم من -حالا که اتفاقی نیفتاده آهی کشید رضوان - آره ، البته به لطف نرگس و امیرمهدی و البته تغییر مسیر ماشین من - چطور ؟ بلند شد و رو به روم دست به سینه ایستاد رضوان - تو که مات و مبهوت ماشین پویا شده بودی تکون هم نمیخوردی ما هم داشتیم جیغ میزدیم ،مهرداد میخواست بیاد طرفت که دید اونا لباست رو گرفتن کشیدن برای همین کمی عقب کشیده شدی و ماشین هم یه مقدار مسیرش رو کج کرد که یهت نخورد کمکم کرده بودن ؟ یا بهتره بگم کمکم کرده بود ! اونم کی امیرمهدی ! لبخندی روی لبام نشست 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿