eitaa logo
حریم عشق
151 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 صدای پچ پچ های آرومی سکوت فضا رو کمی آشفته کرده بود نه می دونستم چه حرفی رد و بدل میشه و نه میدونستم گوینده چه کسایی هستن ترجیح دادم چشمام رو ببندم و در همون حال با صحنه ی نزدیک شدن ماشین دوباره برام تداعی شد انقدر فکر کردم و حرف های پویا با اتفاق پیش اومده رو مرور کردم که نفهمیدم چطور زمان گذشت و خونواده ی درستکار برای بار دوم قصد رفتن کردن نذاشتن برای بدرقه شون بلند شم و همونجور ازم خداحافظی کردن نگاه امیرمهدی لحظه ی رفتن پر بود از نگرانی " مواظب خودتون باشید " ی که زیر لب گفت پر بود از حس دلنگرونی و شاید من دلم خواست نگاه و حرفش رو اینجوری تعبیر کنم چند دقیقه بعد هم خونواده ی رضوان رفتن ولی مهرداد و رضوان شب پیش ما موندن زودتر از بقیه به خواب رفتم با یه ذهن درگیر و پر از سوال بیشتر خوابم کابوسی بود که من در اون از پویا دلیل کارش رو میپرسیدم و هزاران جواب بی سر و ته تحویل می گرفتم *** با صدای رضوان چشم باز کردم رضوان - مارال ! مارال جان ! نگاهش کردم گیج و خوابالود لبخندی زد رضوان - نمیخوای بلند شی ؟ پاشو دست و صورتت رو بشور و حاضر شو میخوایم بریم بیرون بی حوصله گفتم: من - اول صبحی بازیت گرفته ؟ زبون روزه تو این گرما کجا بریم ؟ رضوان - اتفاقاً الان وقت خوبیه میخوایم بریم زیارت با همون چشمای خمار ابرویی بالا انداختم من - زیارت ؟ کجا ؟ رضوان - مامان سعیده دلش هوای شاه عبدالعظیم کرده چشمام رو بستم من - زیارت میام ولی چادر سرم نمیکنم ! رضوان - تو چادر ملی من رو بپوش راحت تر از چادر معمولیه من از مامان سعیده چادر می گیرم من - چادر چادره ملی و معمولیش فرق نداره روی سر من بند نمیشه اگر بهمون خندیدن ناراحت نشین ! رضوان - نگران نباش اگر از سرت هم بیفته رو زمین ولو نمیشه ، بلند شو دیگه با کشیدن لباسم ناچار با سنگینی بلند شدم و روی تخت نشستم من - آخه الان چه وقت زیارت رفتنه ؟ برگشتم نگاهش کردم ببینم عکس العملش چیه که دیدم خیره شده به صورتم همونجور خیره پرسید رضوان - چرا پویا اون کار رو کرد ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛