eitaa logo
حریم عشق
173 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5866096066935393578.mp3
6.84M
- أنت كل أصدقائي , آه حسین؛ * برای امشب ؛ شب جمعه
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - اگر گوش کنین میگم که... سمیرا - تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردی صیفه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمیکنن چه برسه بخوان حرف بزنن!!! من - صیغه برای .... مرجان - حتماً خوندن پس رسماً زن و شوهرین! آفرین خیلی زرنگیا! سمیرا - خیلی خری که یه کلام حرف نزدی و بگی نامزد کردی مگه می خواستیم نامزدیت رو به هم بزنیم که نگفتی مرجان - نترس مارال مخ شوهرت رو نمی زنیم ما اهل اینجور ازدواجا نیستیم سمیرا - خدایی چه فکری کردی که دعوتمون نکردی ؟ سکوت کرده بودم ‏ نمیذاشتن حرف بزنم برای خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمیدادن که توضیح بدم و واقعیت رو بگم یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا یکی این می گفت و یکی اون امیرمهدی رو ندیده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبیش و می خندیدن حرفاشون مثل آوار رو سرم خراب میشد حال بدی پیدا کرده بودم حق نداشتن کسی رو ندیده به باد تمسخر بگیرن من رو با مانتوی کوتاه در کنار امیرمهدی تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم میکردن و میخندیدن 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 حرفاشون به جایی رسید که ناخوداگاه شرم کردم هاج و واج نشسته بودم و نگاهشون می کردم وقتی گوش هاشون رو به روی شنیدن واقعیت بسته بودن و نمیخواستن بشنون و نمیذاشتن حرف بزنم باید چیکار می کردم ؟ چاره ای جز اینکه ساکت بشینم و بذارم بحثشون رو پیش ببرن ؛ نداشتم زمانی بهتم زیاد شد که بحث رو به دیدن امیرمهدی کشیدن و من نتونستم بحث پیش رفته تا ناکجا آباد رو به مسیر اصلی برگردونم سمیرا خیلی حق به جانب رو به من گفت سمیرا - بالا بری ؛ پایین بیای باید شوهرت رو به ما نشون بدی مرجان - نکنه از بس خوشگله قایمش کردی ؟ سمیرا - فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست مرجان - سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم آره مارال ؟ سمیرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه مرجان - زود بگو کی بیایم برای دیدنش ؟ مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم من -الان که نمیشه مرجان - چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟ سمیرا - آره دیگه الان داره عبادت میکنه وقت نداره و هر دو زدن زیر خنده مرجان میون خنده گفت مرجان - بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟ سمیرا - بابا اینجور آدما خودشون یه پا قرآنن مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن باور کن یه کلمه هم نمیفهمن یعنی مغزشون نمی کشه بهم برخورد حق نداشتن درباره ی هیچ کس اینجوری حرف بزنن یعنی یه روزی منم اینجوری بودم ؟! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام : ‌ 💌 با مَهدیِ ما حجّت‌ها گسسته می‌‌شود؛ او پایان‌بخش سلسلۀ امامان، نجات‌بخش امّت و اوج نور است و رازی پیچیده دارد. ‌ 📙بحار الأنوار، ج ۷۷، ص۳۰۰ و فرجنا به
❣السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه؛ ✋🏻 بــاهـرنفسی سلام‌ڪردن‌عشق‌است آقابہ‌تـواحتـرام‌ڪردن‌عشق‌است اسـم‌قشنگٺ‌بہ‌میان‌چون‌آیـد ازروۍادب‌قیام‌ڪردن‌عشق‌است اللهم عجّل لولیک الفرج وفرجنا به بحق زینب کبری سلام الله علیها 🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از اَنارستــــــون
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👊تو راه خـدا از توهـین ها نتـرس👊 اصلا مومن، مومن نمیشه تا وقتی که تمسخر نشه... 🌱 💚رفقا یادمون نره بلند ترین ارتفاع دنیا که میشه ازش بیوفتی،چشمای امام زمان💚 😍محکم ادامه بدید که قطعا پیروزی از آن جبهه ی ماست😍 🌱اللهم عجل لولیـــک الفرجـ🌱
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️پرونده سنگین / دوربین مخفی 🔹یک روز شگفت انگیز در زندان و همراه با زندانیان جرائم غیرعمد 🔹حیرت زندانیان با مشاهده صحنه ای که انتظارش را نداشتند اگر دلی شکست ما را هم دعا کند.
از لحاظ روحی احتیاج دارم ؛ طبقه بالای حرم امام حسین درس بخونم :)🤍..
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تردید‌ مڪن‌ تصورش هم زیباسٺ🙂 ایواݩ ِ امام ِ مجتبۍ ࢪا ؏ـشق است..(: 👀💚
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 پشت چشمی نازک کردم من - تو که رفتی واسه ی من جای آشتی که نذاشتی .... با آهنگ خوندم ولی بیت دوم رو نگفتم زیادی عاشقانه بود نرگس - یعنی میگی منم بگم آشتی نمی کنی ؟ باز با یه بیت ترانه جوابش رو دادم شاید در اصل میخواستم ذهنش رو منحرف کنم من - من دوست دارم عاشقتم .... اینجوری آزارم نده رضوان - وای نرگس الان هر چی بگی این میخواد با آهنگ جوابت رو بده نرگس با شگفتی نگاهم کرد من - اینجوری نگام نکن ... با نگات صدام نکن ... اینجوری نزن به شيشه ی دلم می شکنه ... رضوان سری به حالت تاسف تکون داد رضوان - نگفتم ؟ این خواهرشوهر من از عجایب هفتگانه ست لبخندی زدم من - یکه زن و یکه سوارم .... هیچ کجا رقیب ندارم .... نرگس خندید نرگس - به خدا تکی مارال من -همه ی دنیا نمیدیدن منو ... من کنار تو تماشایی شدم رضوان - بسه مارال ، بریم سرم رو بالا انداختم و دستم رو به طرف نرگس دراز کردم من - منو با خودت ببر .. ای تو تکیه گاه من ... خوبه مثل تن تو ... با تو همسفر شدن رضوان چشم و ابرویی اومد به معنای اینکه تموم کن زودتر بریم اما من قری به سر و گردنم دادم و در حالی که عقب عقب از اتاق بیرون می رفتم خوندم من -ا برو به من کج نکن ... کج کلاه خان یارمه ... دست هام رو تو هوا حرکت دادم و به خودم اشاره کردم من - خوشگلم و خوشگلم ... دل ها ... چرخیدم به طرف مخالف و از دیدن فرد رو به روم ریتم از آهنگم رفت و حس از خوندنم من - گرف...تا...ر....مه امیرمهدی کنار مادرش ایستاده بود و انگار داشتن حرف میزدن که با ورودم به هال و آهنگ خوندنم متوجهم شدن... حواسش کاملاً به من بود این رو از ابروهای بالا رفته اش فهمیدم چون خودش که نگاهم نمیکرد بهتم از دیدنش به قدری بود که بدون فکر برای جبران حرکتم آروم شروع کردم به خوندن چیزی که مجاز باشه و اولین چیزی که تو دهنم اومد اين بود من - ممد نبودی ببینی ... شهر آزاد گشته ... خون یارانت پر ثمر گشته ... ممد... نگاهم میخ صورتش بود که هیچ تغییر خاصی نداشت نه شگت زده بود و نه خوشحال نه ناراحت و یا عصبانی خنثی بود و این باعث میشد نتونم بفهمم تو ذهنش چی میگذره 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛