💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_چهل_و_نه
نرگس – تو ماشین منتظرمون می مونی ؟
امیرمهدي – نه . منم تو پاساژ کار دارم .
نرگس سري تکون داد و پیاده شد . ما هم پیاده شدیم و قبل از اومدن امیرمهدي هر سه داخل پاساژ شدیم و رفتیم سمت پارچه فروشی مورد نظر .
داخل مغازه ، نرگس از فروشنده خواست که پارچه هاي چادریش رو نشونمون بده . فروشنده چند توپ پارچه بیرون آورد و تاي پارچه ها رو یکی یکی باز کرد . هر سه بی اختیار دست بردیم سمت پارچه ها و لمسشون کردیم .
طرح هاي جالبی داشتن و بیشترشون نخی بودن و به درد تابستون می خوردن .
رضوان رو کرد بهم .
رضوان – مامان سعیده پارچه چادري نمی خواستن ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – نمی دونم . فکر نکنم .
رضوان – کاش یه زنگ بهشون بزنی . پارچه هاي خوبین .
سري تکون دادم .
من – باشه . الان زنگ می زنم .
گوشیم رو بیرون آوردم و زنگ زدم .
مامان که جواب داد از مغازه بیرون اومدم تا بتونم راحت باهاش حرف بزنم . وقتی بهش گفتم پارچه هاي خوبی داره گفت هم براش پارچه ي چادري بگیرم و هم براي خودم پارچه ي لباس که بدم خیاطم بدوزه .
تماس رو که قطع کردم ، برگشتم برم داخل مغازه که با صداي امیرمهدي سر جام ایستادم .
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه !
برگشتم به سمتش .کیسه ي پلاستیکی سفید رنگی رو به طرفم گرفت و گفت .
امیرمهدي – مال شماست .
با تردید کیسه رو گرفتم .
من - این چیه؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
هدایت شده از ❲ژنرال بدون سایه❳
ولادت حضرت معصومه.mp3
1.88M
اما مسئولیتے که بر عهده داشت...
اندکۍ اضطراب داشت...
در ده قدمے ضریح...
روز دختر مبارک..:)!
• • • ₪ • • •
*نواۍ: بانو زینـب وُ میمِ دال دار
*قلم: ویرگول
*میکس و اِدیت: ویرگول
[@Deldadeh_Sardar]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
لبخند خدا روزت مبارک ❤️☺️
...
حریم عشق
. لبخند خدا روزت مبارک ❤️☺️ ...
خٌداوَند لَبخَندے زَد وَ اَز لَبخَندَش دٌختَر را آفَࢪید🙃❤️
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_پنچاه
سرش رو پایین انداخت و لبخندي زد . دست برد داخل جیب شلوارش ، و انگار داره چیزي رو به یاد میاره به جایی دور خیره شد .
امیرمهدي – بعضی روزا تو عمر آدم بی نهایت لذت بخشن . لذتی که تا آخر عمر فراموش نمی شه . می شن
خاطره اي که هر وقت بهش فکر می کنی ، لبخند رو لبت میاد و حلاوتش رو مثل همون لحظه ي اول حس می کنی . امروز براي من از اون روزاییه که می دونم تا آخر عمرم برام چنین حالی رو داره .
نیم رخش رو از نظر گذروندم .
چه جوري از این آدم خوشم اومده بود ؟ از نظر ظاهري با ایده آل هاي من فرق داشت .
پویاي شش تیغه کجا و امیرمهدي با ریش و سبیل کجا ؟
پویاي سر تا پا مد کجا و امیرمهدي ساده پوش کجا ؟
پویایی که به زور هورمون و شیر و هزارتا سفیده ي تخم مرغ و پروتئین هاي مصرفی زیاد هیکل به هم زده کجا و امیرمههدي کمی لاغر اندام کجا ؟
پویا و افکارش ! ... امیرمهدي و افکارش ! ....
امیرمهدي و لحن بیانش ...
امیرمهدي و احترامی که می ذاشت ...
امیرمهدي و حس آرامشی که به آدم می داد ....
هر چی بیشتر امیرمهدي و ایده آل هاي ظاهري تو ذهنم رو مقایسه می کردم ، بیشتر اون ظواهر رو پس می زدم و می فهمیدم باطن آدم ها مهمتر از ظاهرشونه .
و بیشتر حسرت می خوردم که چرا امیرمهدي مال من نبود . سهم من نبود .
سرش رو کامل به زیر انداخت و با نوك کفشش طرح کوچیکی روي زمین کشید .
امیرمهدي – امروز یکی از بهترین چیزهایی که می شد تو عمرم بشنوم ، شنیدم !
سر بلند کرد و نگاهش رو به چشمام دوخت .
و من حس کردم چقدر ارادي و به خواست خودش با من چشم تو چشم شد . گرچه که خیلی سریع نگاهش رو
نسیم وار از نگاهم گرفت .
امیرمهدي – وقتی تو ماشین گفتین یادتون رفته نماز ظهر و عصرتون رو بخونین ، انگار کسی بهم مژده ي
بزرگی داده .انقدر خوشحال شدم که نتونستم مژده گونی این خبر رو ندم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_پنچاه_و_یک
این توجهات از کسی مثل امیرمهدي براي من زیاد بود ؛ خیلی .
با سوال امیرمهدي دست از سکوت برداشتم .
امیرمهدي – چی شد که حاضر شدین نماز بخونین ؟
حرف خوبش درباره ي من بود . گرچه که تأکیدش روي نماز خوندنم بود . ولی هر چی بود درباره ي من بود و
همین به قدري برام خوشایند بود که لبخند رو به لب هام هدیه داد .
من – یادم بود گفته بودي راه حرف زدن با خدا نماز خوندن . یه بار نیاز شد باهاش اساسی حرف بزنم . هر جور
که حرف زدم جواب نگرفتم . به اعتماد حرفت ، از راهی که خودش گفته بود استفاده کردم . وقتی دیدم چقدر
زود جوابم رو داد دیگه از حرف زدن باهاش دست برنداشتم .
سري تکون داد .
امیرمهدي – مطمئن بودم اگر یه بار امتحان کنین دیگه ازش دست نمی کشین .
من – چرا مطمئن بودي ؟
امیرمهدي – آدم صادقی مثل شما انقدر درونش پاکه که زود به معنویت پیوند می خوره .
ازم تعریف کرد ؟ آره دیگه . گفت درونم پاکه .
و این حرف از آدمی مثل امیرمهدي یعنی تعریف و تمجید . که خیلی صادقانه و بدون هیچ حسی از اغراق بیان شد .
ذوق کردم . مگه می شد ذوق نکرد ؟
و باز حس شرمندگی از آهنگ تو ماشین .
دلم نمی خواست ناراحتش کنم . ولی باز هم با بی فکري این کار رو کردم .
براي عذرخواهی لب باز کردم .
من – من تو ماشین فقط می خواستم یه مقدار اذیتت کنم . اگر می دونستم از اونجور اهنگا بدت میاد ...
باز هم نذاشت ادامه بدم .
امیمهدي – قرار شد در موردش حرف نزنیم .
مصرانه گفتم .
من – باید بگم . به خدا نمی خواستم ناراحتت کنم . ادامه ي همون اذیتاي اون شب بود که قرار گذاشتیم به بعد موکول بشه
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوالهای شب اولِ قبر سخته یا آسون؟🥺📝
چی میشه که یه نفر ۸۰سال در دنیا بوده ولی
شب اول قبر که ازش میپرسند خدای تو
کیست؟ نمیتونه جواب بده!
چنان زندگی کن که کسانی که تو را میشناسند
اما خدا را نمیشناسند، به واسهی تو، با خدا
آشنا شوند.🌱
✍🏻شهیدمصطفیچمران
صدای خندهی خدا را میشنوی؟
دُعاهایت را شنیده و به آنچه مَحال میپنداری، میخندد :)
در سکوت شب
نقش رویاهایت را
به تصویر بکش
ایمانداشته باش به خدایی
که نا امید نمی کند
و رحتمش بی پایان است
شبتون بخیـــر💫💥
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دو
با سر اشاره اي به کیسه ي تو دستم کرد .
امیرمهدي – هم سوغاتیی که براتون آوردم و هم مژده گونی خبر نماز خوندنتون ، هر دو داخلشه . امیدوارم خوشتون بیاد .
کیسه رو کمی بالا آوردم و نگاش کردم .
من در مقابل این همه خوبی باید چیکار می کردم ؟
آدمی که رو به روم ایستاده بود واقعاً آدم بود یا فرشته ؟
چرا انقدر خوب بود ؟
و من در مقابل باهاش چیکار کردم ؟ با آهنگی که می دونستم اصلاً ازش خوشش نمیاد ، اذیتش کردم .
و چقدر شرمنده شدم از کارم .
اول لب به تشکر باز کردم .
من – ممنون . اصلاً انتظارش رو نداشتم .
و بعد نادم از رفتارم ادامه دادم .
من – بابت اون آهنگ ، واقعاً عذر ....
نذاشت جمله م رو کامل بگم .
امیرمهدي – بهتره راجع به چیزهاي خوب حرف بزنیم . بازگو کردن مسائل ناراحت کننده ، حلاوت اتفاقاي
خوب رو از بین می بره .
حرف خوب ؟ می خواست با من راجع به چیزهاي خوب حرف بزنه ؟ حرف بزنه ؟
آخ که چه حالی داشت شنیدن این جملات از دهنش .
در مقابل حرفش فقط سکوت کردم . انقدر گفتارش براي من شیرین بود که قدرت تکلم رو ازم گرفت .
مگه این همون پسري نبود که حرف زدن زیاد با نامحرم رو گناه می دونست .
همونی نبود که اون شب تو کوه گفت فقط به خاطر اینکه خوابمون نبره با هم حرف بزنیم ؟
خودش بود . همون پسر ، ولی می خواست با من حرف بزنه .
و چه لذتی داشت حرفش و توجهش به من حتی به اندازه ي یه سوغاتی یا کادویی به بهونه ي مژده گونی و یا حرفاي خوب
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه
لبخند محوي زد .
امیرمهدي – موردي نداره . فقط ...
گره کمی بین ابروهاش افتاد .
امیرمهدي – شما واقعاً این آهنگا رو گوش می کنین ؟
مگه ایراد داشت ؟ آهنگش که مشکلی نداشت !
من – مگه چش بود ؟
امیرمهدي – من کاري به ریتم آهنگ ندارم . ولی متنش ...
لب هاش رو کمی جمع کرد .
امیرمهدي – زیادي سبک بود .... سخیف بود ..... هجو بود ... چرا می ذارین گوش و ذهنتون درگیر این آهنگا
بشه ؟ اگر یه متن درست داشت حرفی نبود !
بی حواس گفتم .
من – وقتی زیادي شادم این آهنگا رو گوش می دم . یا وقتی می خوام برقصم .
و وقتی جمله م رو کامل کردم تازه فهمیدم چی گفتم ! و با بهت گفتم .
من – اي واي !
و با دست کوبیدم روي دهنم .
با ترس نگاهش کردم .
یکی نبود بگه دختر عاقل جلوي این آدم از رقص حرف می زنی ؟ خوب الان یه چیزي بهت بگه خوبه ؟ اسم
رقصیدن بردي جلوي نامحرم ؟
کی می شد یاد بگیرم هر حرفی رو نباید به زبون آورد ! اونم جلوي آدمی مثل امیرمهدي!
منتظر یه عکس العمل توپ ازش بودم . احتمال دادم این دفعه با لگد من رو از خودش دور کنه
ولی نه تنها کاري نکرد ، بلکه بدون تغییري در صورتش بحث رو عوض کرد .
امیرمهدي – چند روز دیگه ماه رمضونه . روزه می گیرین ؟
وحس کردم اینجوري ، با عوض کردن مسیر صحبت می خواد حرفم رو نشنیده بگیره !
پس تصمیم گرفتم با جواب دادن به حرفش ، بحث قبل رو پشت گذر زمان دفن کنم .
من – تا حالا روزه نگرفتم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان من و امثال من ارزش ندارد که
موسیٰبنجعفر میرود وقتی به قربانش:)♥️
#حضرت_معصومه | #روز_دختر #ولادت_حضرت_معصومه
enc_16845867956796536114302.mp3
8.5M
روزِ دخترِ و دستِ بـےبـے رو سرمہ . . '
روزِ دخترِ و هدیہ ے همه حرمھ : )!
#سیدرضانریمانی | #مولودی