eitaa logo
مَلجَــــــا
282 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ مثل آن شیشه که در همهمه ی باد شکست ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست... ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_🌱- - - در فاصله چندمترے با عراقیا درگیر‌شدیم، رفتم‌ڪنارش و دیدم خونِ‌زیادے ازش‌رفته، خواستم بلندش‌ڪنم ڪه گفت : "برو و مَنو اینجا بزار " بهش گفتم :" تو‌رو می‌رسونم بیمارستان " اما ڪاظم گفت :" آقا در مقابلم نشسته .. " آرام گفت : " السـلام‌عـلیڪ‌یـا‌صـاحب‌الـزمـان وَ پَر ڪشید .. " 🕊 .........
🌿 آیتـــــ الله آقامجتبےتهرانے(ره): طبق‌روایاتـــــ معصومین(علیه السلام) انسان اگر چهـــل روز نگـــوید هر گــــره‌اے داشته باشد باز مےشود @omidgah |~
تو‌همانے ڪھ‌دلم‌لڪ‌زدھ‌لبخندش‌را . . .(: ᵒᴍɪᴅɢᴀʜ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ در کتاب اسم تو مصطفاست، زندگی‌نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده را به روایت همسرش، سمیه ابراهیم‌پور و قلم راضیه تجار می‌خوانید ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ برشۍ‌ا‌زڪتابッ اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشسته‌ام و زیر چادر، تیک‌تیک می‌لرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی‌بخشد. انگار با موذی‌گری می‌خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک‌تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می‌دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانه‌مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم‌هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای‌جایش لکه‌های خون بود و شلوار سبز لجنی شش‌جیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!» گفتم: «مگه نه اینکه هروقت می‌خواستم جایی برم، همراهی‌م می‌کردی؟ حالا می‌خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه‌به‌شانه‌ام آمدی. به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!» ـ چرا فکر می‌کنی تنها؟ ـ پس با کی؟ ـ آقامصطفی! پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشم‌هایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و به‌سمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته @omidgah|🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 کلاغ وقتی قهر کنه هزار تا گردو به نفع باغبونه پاسخ رهبری به آقای احمدی نژاد @omidgah•|
هدایت شده از ڪمے‌حرف(=
سلام‌ممبر‌جان🌱 خیلی‌ممنونیم نظر‌‌لطفتونھ(مایه‌دلگرمی‌هستید) بمونید‌برامون♥️
"بہ‌نام‌تو -یا‌غَفــّارالذُنوب✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ســـــردار دلها حــــــــــاج قاســـــم ذڪـــــاوتــــــــــ، یعنـــــے: در ڪمین شــــــــــهادت نـــــشستن...!! @omidgah|♥️
شهید محمدابراهیم همت : بعضی ها فکر می کنند، اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند کار تمام است نه باید مانند شهدا زندگی کرد..🕊🌿
226.1K
برا‌دیدن‌تو‌ دیگھ‌ تنگ ِ دلم… ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ در این داستان، ماهان یک ایرانی است که برای شفای چشم های کور فرزندش شهر به شهر در پی طبیب میگردد. به او خبر می‌رسد که در مدینه پیامبری از جانب خدا نازل شده و اعجاز می‌کند. او به قصد شفای چشمان فرزندش به مدینه می‌رود و در آخر فرزند او شفا پیدا می‌کند. ماهان که حین طول سفرش در جریان واقعه غدیر خم قرار گرافته بود، شروع به نوشتن تاریخ سفر خود و همچنین آخرین حج رسول خدا و ماجرای غدیر خم می‌کند. ماهان راهی ایران می‌شود تا ایرانیان را از واقعه غدیر آگاه سازد اما در بین راه بصورت اتفاقی متوجه توطئه کفار برای ترور پیامبر اکرم می‌شود. کفار که در صدد از میان برداشتن ماهان، و جلوگیری از رسیدن خبر غدیر خم به ایران، بر می‌آیند به تعقیب او می پردازند… رمان “کتاب مخفی”، نوشته مجید پورولی کلشتری در 108 صفحه، با موضوع واقعه تاریخی غدیر و توطئه قتل پیامبر (ص) منتشر شده است. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ برشۍ‌ا‌زڪتابッ «این را بار ها گفته ‏ام و خندیده‏ اید؛ علی بشر نیست، او از ما جداست، با ما یکی نیست. چشمانِ او پشت دیوارها و درها و درونِ سینه‏ ها را می‏‌بیند. دستانِ او کوه را مثل پیاله‌‏ای سفالین جا به جا می‏‌کند. زبانِ او بُرنده و گزنده و اعجاب ‏آور است. شیر را می‏‌ترساند و فولاد را نرم می‏‌کند. علی بشر نیست. یتیمان عرب دوستش دارند و پهلوانان عرب از او می‏‌هراسند. این‏ها قصّه نیست خالد. من جنگاوری علی را دیده‌‏ام... ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ