جهتمطالعهیهرقسمتازرمانها
ذکریکصلواتبهنیتتعجیلدرفرجالزامیست...!
هدایت شده از امیــرالنَّـحــل
درود خدا بر او فرمود:
شایسته نیست به سخنی که از دهان کسی خارج شد، گمان بد ببری، چرا که برای آن برداشت نیکویی نیز میتوان داشت
نهجالبلاغهحکمت۳٦۰
#شهیدانه
سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام اعضاء خانواده دور هم جمع بودیم و صحبت میکردیم. ناگهان دیدیم که صدای خودمان را می شنویم. به عقب برگشتیم نادر را دیدیم که کنار ضبط صوت نشسته است و صدایمان را ضبط کرده است.. گفت به صحبتهایتان گوش کنید و ضبط را روشن کرد
↫ وقتی حرفهایمان را شنیدیم همه ناراحت شده بودند که چرا حرفهای بیخودی زده ایم.
نادر با این کار می خواست بگوید از این حرفها نزنید صحبتی بکنید که برای آخرت شما مفید باشد
بعد نادر گفت: تمام حرفهای شما ضبط می شود و در نزد خداوند محفوظ است مراقب اعمال و صحبتهایتان باشید.
-شهیدنادررضایی-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب مرگ از من فرار میکند؛ شهید مصطفی چمران، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزر
#معرفیکتاب
کتاب تو که آن بالا نشستی؛ شهید مهدی زینالدین، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ دفاع مقدس است.
-
#برشیازکتاب
همیشه نمره هایش خوب بود
رتبه هایش عالی بود نه اینکه
همه ی وقتش را درس بخواند
نه، بازی هم میکرد.تویکارخانه
کمک هم میکرد. هوای برادر و
خواهرش را داشت.کمی هم که
بزرگ تر شد رفت توی مغازهکنار
دست پدرش.صبح ها مدرسه بود
و بعد از ظهرها مغازه ،پدرشگاهی
میگفت به اومدنش عادت کردم
اگهنیاد مغازه،کارها لنگ میمونه!
-توکهانبالانشستی-
#رزقشبانھ | #امام_زمان
۱۴صلواتهدیہمےکنیم
جهتتعجیلدرفرجامامزمان"عج"
بهنیت#شهیدنادررضایی
#شهیدانه
برای عروسی هیچ هدیهای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگیمون بشه؟ تمام وسایل زندگیمون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروریمون رو بخریم، نه بیشتر...
کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱
-شهیدمهدیباکری-
جهتمطالعهیهرقسمتازرمانها
ذکریکصلواتبهنیتتعجیلدرفرجالزامیست...!
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب تو که آن بالا نشستی؛ شهید مهدی زینالدین، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بز
#معرفیکتاب
کتاب رد خون روی برف؛ شهید محمود کاوه، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ دفاع مقدس است
.
#برشیازکتاب
گوش به زنگ بودم زنگ بزند
بهش بگویم چی شده بخندانمش،
نزد.خیلی وقت بود ازش خبری
نداشتم . مادرش آمد خانه ی
مادری ام گفت : نمیداند هنوز
محمود؟
سر سفره بودیم داشتیم ناهار
میخوردیم که همسایه مان آمد
گفت تلفن با شما کار دارد. ما
خودمان تلفن نداشتیم .همه مان
بلند شدیم رفتیم منزل همسایه
گوشی را اول من برداشتم سلام
را هم اول من کردم .با این نقشه
که سریع بگویم چیشده و...
نتوانستم .خجالت کشیدم...!
-بهنقلازهمسرشهید
-ردخونرویبرف-