#محرم
#معرفےکتاب
#زیباترازنسرین
کتاب زیباتر از نسرین، زندگینامه داستانی شهید رقیه رضاییلایه است که در هفت فصل، روند سراسر تلاش و انتخاب برای رسیدن به والاترین معنی عشق و تکامل را در زندگی شهیدی روایت میکند که در اوج جوانی به آن دست یافت.
______
#برشےازکتاب
وقتی به دنیا آمد، چون الماسی درخشان به زندگی ماتم زده پدر و مادرش روشنی بخشید. پیش از آمدنش چهار فرزند دیگر خانواده، یکی بعد از دیگری آمدند، اما تاب زندگی کردن را در خود ندیدند و رفتند. پدر و مادر که غم از دست دادن چهار فرزند پیرشان کرده بود، با جان و دل پرورشش دادند. با خنده هایش خندیدند و با گریه هایش غصه دار شدند. نگهبانی اش کردند تا آنجا که زبانزد فامیل شد: باهوش ترین، زیباترین، درسخوانترین و...
انقلاب که از راه رسید فرزندان خود را طلب کرد. او هم صدای انقلاب را شنید و به سویش رفت. در دامانش قرار و آرام گرفت. پیام هایش را دریافت و برای رساندن آن همت گماشت. سرانجام زینب وار در مراسم برائت از مشرکان، با صدایی رسا پیامش را به گوش جهانیان فریاد کرد و توسط ماموران حکومت آل سعود در خون خود غلتید
جهٺشادےارواحطیبہشهداصلوات
⌈@omidgah ⌋
#پسازبیستسال
#معرفےکتاب
#اربعین
سلمان کدیور در رمان پس از بیست سال تلاش کرده است تا این پرسش را پاسخ دهد و خواننده را با جوابهایی برای این سوال روبهرو کند. پرسشی که آخرین کلمات رمان بزرگ او است و کتاب با آن پایان مییابد.
داستانی که از کربلا آغاز میشود و با یک چرخش زمانی به روزگار خلافت خلیفه سوم و حکمرانی معاویه در شام میرسد و تصویری از آن زمان در کنار دسیسهها و نیرنگ پسر هند را به خواننده نشان میدهد.
او به مخاطبش نشان می دهد که معاویه چگونه برای حفظ قدرتش دست به هر توطئه و حیلهای میزده تا بتواند دو روز بیشتر در جایگاه حکومت شام باقی بماند
-------------
#برشےازکتاب
شکسته، مضمحل و روبهمرگ، به خانه رسید. غلامان و ملازمان زیر بازوانش را گرفتند و بهسختی از اسب بهزیر آوردند. قامتش خمیده بود و چشمانش از فرط اشک سرخ و پفآلود، چنانکه هرکه او را میدید یقین میکرد به داغی بزرگ و ماتمی ابدی مبتلا شده است؛ داغی که جز شیون آرامش نمیکرد و جز مرگ شفایش نمیداد. در روزی که تمام دمشق در جشن و سرور و پایکوبی غرق و تمام خانهها و خیابانها زینت شده بود، عمارت او تنها نقطهٔ شهر بود که صدای ناله و شیون و عزا از آن به گوش میرسید.
ناامید به اطرافش نگاه کرد. هیچکس بهاستقبالش نیامد بود. چه از اشراف و بزرگان شهر که همیشه با چاپلوسی احاطهاش میکردند و چه از مردم عادی که او را بهخاطر پدرش دوست میداشتند. هیچکس نبود تا خود را در غمش شریک بداند و به او تسلّی خاطر بدهد. آنانی که سالهای سال از قدرت و نفوذش بهرهها برده و کسیهها دوخته بودند.
@omidgah
مَلجَــــــا
#معرفےکتاب #رازیکفریب امروزه مشکل رفتارهای اجتماعی دختران و زنان، کمبود کتاب درباره حجاب نیست، فر
#برشےازکتاب
اگر زندگی تنها دستیابی به رفاه و لذت بود آدمی به این همه استعداد انبوه چه نیاز داشت؟! با همان غرایز (و اندکی هوش) میتوانست به همه لذتها دست پیدا کند. این همه استعداد برای دستیابی به لذت و خوشی، نه فقط زیاد است که حتی مزاحم است.
『📚 |#معرفیکتاب 』
فواره گنجشکها با سی دو داستان کوتاه به قلم محمود پوروهاب بر اساس روایات مستند به صورت پیوسته زندگانی امام جعفر صادق (ع) را معرفی مینماید
------
#برشیازکتاب🖇'-
ابن ابیالعوجا گفت: «عجب! اگر تو از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان که او هرگز اینگونه با ما حرف نمیزند. او بارها این سخنها را که تو آن را کفرآمیز میخوانی از ما شنیده؛ ولی هرگز از حدّ ادب بیرون نرفته و دشنام نداده است. او مردی بسیار خردمند، آرام و بردبار است. سخنان ما را به خوبی گوش میدهد تا آنچه در دل داریم، بر زبان بیاوریم؛ طوری که گاهی گمان میکنیم بر او پیروز شدهایم. آنگاه او با کمترین سخن، دلیلهای ما را باطل میسازد، چنانکه نمیتوانیم پاسخ بدهیم. اگر تو از پیروان او هستی، چنانکه شایستهی اوست با ما سخن بگو!»
-@omidgah
#معرفیکتاب
مثلیکخوابشیرین
کتاب مثل یک خواب شیرین نوشتۀ طیبه مختاربند است. تمام تلاش نویسنده برای نشاندادن سبک زندگی شهدا برای علاقهمندان به این مسیر بود اگرچه این کتاب قطرهای از دریای شخصیت پدری است که ۳۳ سال از عمر نویسنده را در کنار او اسپری بوده است.
.....
#برشیازکتاب
آن ساعت ریاضی داشتیم، با آمدن دبیر ریاضیمان، خانم صادقی همه به سر جای خود برگشتند. خانم صادقی از دیدن من جا خورد، گرهای به ابروانش انداخت و با قدمهای تند به سمتم آمد. گوشه مقنعهام را گرفت و با عصبانیت گفت: "این چیه سرت کردی؟ تو هم احمق شدی؟ از تو بعیده، مثلاً شاگرداول کلاسی." سرم را پایین انداختم از شدت ناراحتی صورتم داغ شده بود، صدای نفسهایم را میشنیدم. سکوت سنگینی همه کلاس را فراگرفته بود. خانم صادقی بهطرف میزش رفت، کیفش را با حرص روی آن کوبید، بعد تکه گچی برداشت و با اوقات تلخی شروع به درس دادن کرد. من هنوز سرم پایین بود و از توهین خانم صادقی جلوی بچههای کلاس حسابی پکر بودم. این اولینبار بود.
-@omidgah
「📚|#معرفیکتاب」
💭|رفیق،مثلرسول
کتاب رفیق مثل رسول، که نوشتهی نویسندهی حوزهی مقاومت شهلا پناهی است، نگاهی به زندگی و خاطرات مدافع حرم شهید محمدحسن (رسول) خلیلی دارد از دوران کودکی تا روز شهادتش دارد که نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.
-
#برشیازکتاب
چقدر این رفاقت بر جان می نشست، وقتی از مرام، معرفت، همراهی، بی آزاری، مهربانی و در یک کلام از خون گرمی رسول تعریف می کردند. از شمالی ترین تا جنوبی ترین نقطهٔ این شهر خاکستری که آدم ها یا به دنبال نام هستند یا به دنبال نان، رسول دوستانی را در دایرهٔ محبت خود داشت که همه زلال و یک رنگ بودنش را دوست داشتند. فرمانده ای از لبنان «حبیبی» و دوستی شتی» خطابش می کردند. خلق خوش، ظاهری آراسته، معطر و َاز شهر ری «م به قول امروزی ها به روز بودنش، برتر از حجب، حیا، تقوا و صداقتش نبود؛ سکوت، صبر، بخشش و راز داری اش کم رنگ تر از شیطنت ها، مهارت و تبحرش در کار نبود و برای من درک این گسترهٔ روح سخت بود. به قول برادرش؛ «رسول روحش بزر گ تر از کالبد جسمش شد و همین دلیل شهادتش بود.»
-شهیدرسولخلیلی-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب به مجنون گفتم زندهبمان،شهید مهدی باکری، روایاتیاززندگیورشادت های این شهید بزر
#معرفیکتاب
کتاب مرگ از من فرار میکند؛ شهید مصطفی چمران، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ دفاع مقدس است
.
#برشیازکتاب
فقط ۱۵ سالم بود که رفتم به خانم
غاده گفتم : ما الان باید خیلی کارها
بکنیم . از حرف زدنش در حسینیه
خوشم آمده بود .خیره شد به چشم
هام و گفت :اسمت چیه؟
گفتم : هیام
گفت فلان روز و فلان ساعت بیا دکتر
ببیندت.
گفتم : کدام دکتر؟
گفت :دکتر مصطفی.
پیش دکتر رفتن خطرناک بود و مسیرش
دور بود و بعدها تحت تعقیب قرار گرفتن
داشت و من باید خیلی احتیاط میکردم .
-مرگازمنفرارمیکند-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب مرگ از من فرار میکند؛ شهید مصطفی چمران، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزر
#معرفیکتاب
کتاب تو که آن بالا نشستی؛ شهید مهدی زینالدین، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ دفاع مقدس است.
-
#برشیازکتاب
همیشه نمره هایش خوب بود
رتبه هایش عالی بود نه اینکه
همه ی وقتش را درس بخواند
نه، بازی هم میکرد.تویکارخانه
کمک هم میکرد. هوای برادر و
خواهرش را داشت.کمی هم که
بزرگ تر شد رفت توی مغازهکنار
دست پدرش.صبح ها مدرسه بود
و بعد از ظهرها مغازه ،پدرشگاهی
میگفت به اومدنش عادت کردم
اگهنیاد مغازه،کارها لنگ میمونه!
-توکهانبالانشستی-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب تو که آن بالا نشستی؛ شهید مهدی زینالدین، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بز
#معرفیکتاب
کتاب رد خون روی برف؛ شهید محمود کاوه، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ دفاع مقدس است
.
#برشیازکتاب
گوش به زنگ بودم زنگ بزند
بهش بگویم چی شده بخندانمش،
نزد.خیلی وقت بود ازش خبری
نداشتم . مادرش آمد خانه ی
مادری ام گفت : نمیداند هنوز
محمود؟
سر سفره بودیم داشتیم ناهار
میخوردیم که همسایه مان آمد
گفت تلفن با شما کار دارد. ما
خودمان تلفن نداشتیم .همه مان
بلند شدیم رفتیم منزل همسایه
گوشی را اول من برداشتم سلام
را هم اول من کردم .با این نقشه
که سریع بگویم چیشده و...
نتوانستم .خجالت کشیدم...!
-بهنقلازهمسرشهید
-ردخونرویبرف-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب من، زندگی، موسیقی توسط حجت الاسلام محمد داستانپور با هدف رونمایی از پشت پردههای ج
#برشیازکتاب
|من-زندگی-موسیقی|
بحثی تحت عنوان "موسیقیدرمانی" در دنيا مطرح است. اگر موسیقی بد ست پسچطور درمان با آن اتفاق میافتد؟
•موسیقیدرمانی فعلا در حد یک فرضیهست.
•آیا هر دارویی برای هر دردی مناسب است؟
پس هر موسیقی برای هر دردی مناسب نیست. زمانی میتوانم بگویم موسیقی درمان ست که نسبت به درد خود شناخت داشته باشم و نسبت به آن فعال عمل کنم نهمنفعل.
در بحث موسیقی از دو جهت میتوانیم به موسیقی نگاه کنیم:
•• بعد فعلی: زمانی که فقط من و این نوع موسیقی مطرح هستیم من باید تعامل خودم این موسیقی را بسنجم.
•• بعد فاعلی: زمانی که موسیقی دست فردی می افتد و او به طور خاص از آن استفاده میکند.
حتی اندیشمندان هم موسیقی را به دو دسته خوب و بد تقسيم می کنند. با دسته بد کاری نداریم. اما همان موسیقی خوب را هم میتوان بهنوعی استفاده کرد که بد باشد.
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب کتاب من، زندگی، موسیقی توسط حجت الاسلام محمد داستانپور با هدف رونمایی از پشت پردههای ج
#معرفیکتاب
سکوت، آرامم نمیکند! نیمنگاهی به زندگی و اوج بندگی شهید محسن فرجالهی به قلم نسرین یحیی بیگی است.
-
#برشیازکتاب
درست یادم نیست که چند ماه از ورودش به سپاه میگذشت. یه روز اومد کنارم نشست و گفت:
آجی! میدونی قبل از اینکه وارد سپاه بشم، استخاره انداختم؟
-استخاره؟
- آره!
-خوب؟!
-جواب استخاره این بود که اگه وارد سپاه بشم آخرش ختم به کربلا میشه!
-چهطور کربلا؟!
-خواهر من؛ یعنی تو سپاه به شهادت میرسم!
وقتی از شهادت دم میزد مث یه بچه کوچولو ذوق میکرد و التماسکنان میگفت: «آجی! واسه شهادت برادرت دعا کن!»
تنها آرزوش همین بود :)
-سکوتاراممنمیکند-
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب سکوت، آرامم نمیکند! نیمنگاهی به زندگی و اوج بندگی شهید محسن فرجالهی به قلم نسرین یحی
#معرفیکتاب
کتاب مرد رویاها نوشته سیدمهدی شجاعی است که انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. مرد رویاها بخشی از زندگی مصطفی چمران در آمریکا، لبنان و مصر است که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است
-
#برشیازکتاب
سکانس ـ شب ـ داخلی ـ بنیاد شهید چمران
در تمام فضای سالن، عکسها و نقاشیهای شهید چمران به دیوار نصب شده و در اتاقهای مختلف، فایلها، کتابها، نوارها و آثار چمران به طور منظم و نامنظم، چیده و ریخته شده.
نویسنده از عکسها و آثار مختلف بازدید میکند و مهندس ادیب در حین حرکت برایش توضیح میدهد.
مهندس ادیب: این بخش کوچیکیه از آنچه مورد نیاز شماست. نمیخوام بگم که برای جمعآوری آثار مربوط به دکتر تلاش کافی نشده یا سهلانگاری شده؛ میخوام بگم که در عین حال، شخصیت دکتر بهگونهایست که امکان جمعآوری همه اطلاعات رو دشوار میکنه.
نویسنده: (با تعجب) یعنی چی؟
مهندس ادیب: توضیحش دشواره؛ فقط وقتی که خودتون درگیر مقوله بشین، منظور منو میفهمین.
نویسنده: خب بالاخره باید از یه جایی شروع کنم. (فکر میکند) مثلاً... از حرفهای دکتر.
مهندس ادیب: هست. حرفها و نوشتهها و سخنرانیهای دکتر هست؛ ولی دکتر بیش از حرف، عمل از خودش باقی گذاشته.
نویسنده: عمل یعنی کارهاش، رفتارش. اینها رو میشه از زبان کسانی که باهاش بودن استخراج و جمعآوری کرد. غیر از اینه؟
مهندس ادیب: تقریباً.
نویسنده: (کلافه) تقریباً آره یا تقریباً نه؟
-کتابمردرویاها-
مَلجَــــــا
آرایشبرایمنمثللباسبود...! بدونارایشاصلانمیتونستمبیرونبرم. #تحول #پیشنهاد_دانلود -@omidga
#معرفیکتاب
کتاب تولد در توکیو نوشته حامد علیبیگی خاطرات اتسوکو هوشینو از مسیری است که برای تغییر و تحول درونی و روحیاش طی کرده است.
-
🔗|#برشیازکتاب
مرکز خرید «گرندبری» جایی است در حاشیهٔ توکیو. هربار تقریباً پنجاهدقیقه توی راه بودم تا برسم آنجا. اما مهم نبود. از وقتی گرندبری را کشف کرده بودم میتوانستم لباس گپ بپوشم؛ کفشهای آدیداس و نایک داشته باشم. آنهم با هزینههایی خیلی کمتر از نمایندگیهای این کمپانیها توی محلهٔ «شینجوکو». فروشگاههای منطقهٔ گرندبری اجناسی را که تکسایز شدهاند ارائه میکنند. همین است که گاهی میتوانی آنها را با تخفیفهای نزدیک به پنجاهدرصد بخری. گرندبری را دیر کشف کردم. روزهای اولی که میخواستم خاص و لاکچری باشم، مثل احمقها سرم را زیر انداختم و رفتم شینجوکو. البته توی توکیو، شینجوکو به پاتوق برندها و خاصها معروف است. میگفتند هانیکو هم لباسهایش را از مراکز خرید شینجوکو میخرد.
با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم. دختری لاکچری و افادهای بود که چشم همه دنبالش بود. اما او به کسی توجه نمیکرد و طوری توی دانشگاه راه میرفت که انگار آنجا ملک شخصی پدرش است. حس میکردم چقدر خوشبخت است. آنهم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا میکنم. ساعتش را که دیگر نگو... معمولاً لباسهای آستینکوتاه میپوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند.
این شد که افتادم به خرید لباسهای مارک و معروف...
-📔|کتابتولددرتوکیو-
مَلجَــــــا
📔|#معرفیکتاب این کتاب توسط حجت الاسلام محمد داستانپور با هدف دادن آگاهیهای لازم برای پیشگیری از بی
#برشیازکتاب
بهشیعیانمانبگوییدالتماسدعا✋🏽'
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب این کتاب ارزشمند ، دفترچه خاطرات یکی از شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی بنام شهید «سعید مرادی»
🔗|#برشیازکتاب
یعنیوزنگناهانمناینقدرسنگیناست؟!
مَلجَــــــا
#معرفیکتاب این کتاب ارزشمند ، دفترچه خاطرات یکی از شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی بنام شهید «سعید مرادی»
#معرفیکتاب
این کتاب به روایت خاطرات کونیکویامامورا می پردازد. وی تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده سالهای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبههها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
.•.•.•
#برشیازکتاب
همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پُر به سراغم آمد و، درحالیکه پدر و مادرم میشنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: «تو هیچ میفهمی زندگی با یک مسلمان چه سختیهایی دارد؟! آنها هر گوشتی نمیخورند! شراب نمیخورند! اصلاً تو میدانی ایران کجای دنیاست که میخواهی خاک آبا و اجدادیات را به خاطرش ترک کنی؟!» هیداکی رگ غیرت برادریاش میجوشید و صورتش مثل کوره سرخ شده بود. بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همانجا که اتسوکو نشسته بود و با غیظ و غضب نگاهم میکرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد. دوست داشتم از خانه بیرون میزدم و صاف میرفتم مقابل شرکت مرد ایرانی و از او خواهش میکردم درِ خانه ما را نزند و مرا فراموش کند.
-مهاجرسرزمینافتاب-
مَلجَــــــا
📚|#معرفیکتاب کتاب حاء. سین. نون زندگی امام حسن مجتبی (ع) را از زمانی که حضرت علی (ع) به شهادت رسید
#برشیازکتاب
-برادرم حسین جانم! میبینےکه خبر جدمان
رنگ واقعیت گرفت؟که چهره ام از اثر ضعف
به کبودی نشستھ و...
-کدام خبر مولایم؟
-پیامبر مرا فرمود؛در معراج،که گذر از بھشت
می کردم، دو قصر دیدم به شباهت تمام، یکے
از زبرجد سبز و دیگرے از طاقوت سرخ.
جبرئیل امین را پرسیدم که این دو منزل برای
کیست و چرا به دو رنگ؟
-جبرئیل پاسخ داد که آن که از از زبرجد سبز
است براے فرزندت حسن کھ با زهر شهید
می شود و آن هنگام، چهره به کبودے نشسته
و آن یاقوت سرخ برای فرزند دیگرت حسین ،
که هنگام شهادت، محاسن، خضابِ خونش...
#معرفیکتاب
کتاب حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس با تدوین و نگارش فاطمهسادات میرعالی بهتازگی توسط انتشارات راهیار شده است.
____
#برشیازکتاب
شوهرم چند ماه یک بار از جبهه میاومد خونه، بیچاره مرا با دستهای زبر و زخم شده میدید. تازه بوی وایتکس هم میدادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول ِ مصاحبهها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه میشدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش میکردند راهی برای شستن لباسهای رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من میپرسیدند »راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمندهها رو بشوریم؟«، معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم میخورد. خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیتهای انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانمها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگهای آش صلوات میفرستادند و شعار میدادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود.
-کتاب:حوضخون-
#معرفیکتاب
کتاب ستاره ها چیدنی در ۱۳ فصل نوشته شده است. این رمان ایرانی که از زندگی یک دختر آمریکایی الهام گرفته شده است، با توصیف وضعیت یک دختر آغاز می شود.
_______
#برشیازکتاب^^
صبح زود روز یکشنبه، وقتی پدر و مادر سارا هنوز خواب بودند، سارا بهسمت مرکز اسلامی نیویورک به راه افتاد و ماشا هم در میانه راه به پیوست. سارا با لبی خندان و تصویری بشاش به ماشا رسید. وقتی ماشا به خاطر خوشحالیاش را پرسید. سارا گفت برایش باورنکردنی که بعد از صحبت با پدرش، تا حد زیادی از مخالفت پدرش کم شده است.
موضوع از این قرار بود که: شب گذشته، سارا بعد از چند روز ماندن پیش ماشا، بالاخره عزمش را جزم کرد که به خانه برگردد و با پدرش صحبت کند. برای همین وقتی از تماس تلفنی ماشا به پدرش -که به خواست سارا انجام شد- فهمید پدرش کمی سرحال است و وقت مناسبی برای صحبت کردن با اوست، از ماشا خداحافظی کرد و به خانهشان رفت.
📚؛کتابستارههاچیدنینیستند'