eitaa logo
مَلجَــــــا
246 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سلمان کدیور در رمان پس از بیست سال تلاش کرده است تا این پرسش را پاسخ دهد و خواننده را با جواب‌هایی برای این سوال روبه‌رو کند. پرسشی که آخرین کلمات رمان بزرگ او است و کتاب با آن پایان می‌یابد. داستانی که از کربلا آغاز می‌شود و با یک چرخش زمانی به روزگار خلافت خلیفه سوم و حکمرانی معاویه در شام می‌رسد و تصویری از آن زمان در کنار دسیسه‌ها و نیرنگ پسر هند را به خواننده نشان می‌دهد. او به مخاطبش نشان می دهد که معاویه چگونه برای حفظ قدرتش دست به هر توطئه و حیله‌ای می‌زده تا بتواند دو روز بیشتر در جایگاه حکومت شام باقی بماند ------------- شکسته، مضمحل و روبه‌مرگ، به خانه رسید. غلامان و ملازمان زیر بازوانش را گرفتند و به‌سختی از اسب به‌زیر آوردند. قامتش خمیده بود و چشمانش از فرط اشک سرخ و پف‌آلود، چنان‌که هرکه او را می‌دید یقین می‌کرد به داغی بزرگ و ماتمی ابدی مبتلا شده است؛ داغی که جز شیون آرامش نمی‌کرد و جز مرگ شفایش نمی‌داد. در روزی که تمام دمشق در جشن و سرور و پایکوبی غرق و تمام خانه‌ها و خیابان‌ها زینت شده بود، عمارت او تنها نقطهٔ شهر بود که صدای ناله و شیون و عزا از آن به گوش می‌رسید. ناامید به اطرافش نگاه کرد. هیچ‌کس به‌استقبالش نیامد بود. چه از اشراف و بزرگان شهر که همیشه با چاپلوسی احاطه‌اش می‌کردند و چه از مردم عادی که او را به‌خاطر پدرش دوست می‌داشتند. هیچ‌کس نبود تا خود را در غمش شریک بداند و به او تسلّی خاطر بدهد. آنانی که سال‌های سال از قدرت و نفوذش بهره‌ها برده و کسیه‌ها دوخته بودند. @omidgah