#شهیدانه
توي مسجد دور هم نشسته بوديم. سيّدجمال وارد مسجد شد. يکي از بچّهها با خنده گفت:« تابلوي غيبت ممنوع! حرفتون رو عوض کنين! ».
نزديکمان شد. با همديگر دست داديم و احوالپرسي کرديم. موقع نشستن گفت:« اگه از بيکاري دارين غيبت ميکنين من نيستم!».
يکي از بچّهها گفت:« ما ميگيم فلاني اين کار رو کرد نبايد انجام ميداد اشتباه کرده، غيبته؟».
جدي گفت:« اگه حرفي بزنين که راضي نباشه آره! ».
شهید سید جمال احمد پناهی
[منبع فرهنگنامه شهدای سمنان]
دیده بود بروجردی فرماند منطقه است، آمده بود پیشش. گفته بود دشمن داره می آد جلو، هیچ امکاناتی هم نیست.
بروجردی هم که همیشه ی خدا می خندید. این بار هم خندیده بود. طرف عصبانی شده بود؛ زده بود زیر گوشش.
برای چندمین بار بود که یکی می زد توی گوش بروجردی. بلند شده بود، صورتش را بوسیده بود، گفته بود شما خسته شده ای. بیا بشین. درست می شه.
[یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی]
#شهیدانه
همیشه یک دستمال پارچه ای داخل جیبش داشت. وضو که می گرفت، آن را درمی آورد و با آن دستانش را خشک می کرد و هیچ گاه از حوله استفاده نمی کرد .
گاهی بعد از نماز ذکر مصیبتی خوانده می شد. شدیداً متأثر می شد و اشک می ریخت. همان دستمال را درمی آورد و جلوی چشمانش می گرفت. عشق و علاقه فراوانی نسبت به ائمه داشت.
شهید یوسف کلاهدوز
[کتاب هالهای از نور، ص102]
آقا!
اگر فرج شما نزدیک نیست
از خدا مرگ مرا بخواهید:)
🪴؛کتاب:قبلهیآخرین
_______
@omidgah|ملجا
ایکسانیکهایننوشتهرامیخوانید،
اگرمنبهآرزویمرسیدمودلازایندنیاکَندم،
بدانیدکهنالایقترینبندههاهم
میتوانندبهخواستِاو، بهبالاترین
درجاتدستیابند..!
البتهدرایـنامرشکینیستولےباردیگر
بهعینهدیدهایدکهیكبندهیگنھکارِخدا
بهآرزویشرسیدھاسـٺ:)🥀!
#شھیدامیرحاجامینی
__________
@omidgah|ملجا
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
همهیِ کارها از سلام کردن تا خداحافظی،
باید برایِ رضایِ خدا باشد ..
که اگر چنین نباشد،
سخت در ضرر و اشتباه هستیم!
[شهیدسجادزبرجدی]