دیده بود بروجردی فرماند منطقه است، آمده بود پیشش. گفته بود دشمن داره می آد جلو، هیچ امکاناتی هم نیست. بروجردی هم که همیشه ی خدا می خندید. این بار هم خندیده بود. طرف عصبانی شده بود؛ زده بود زیر گوشش. برای چندمین بار بود که یکی می زد توی گوش بروجردی. بلند شده بود، صورتش را بوسیده بود، گفته بود شما خسته شده ای. بیا بشین. درست می شه. [یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی]

-بہ‌نام‌تو🌱 -یا‌مَلجَــا‌ڪُل‌ِّمَطرود

السلام‌علیڪ‌یااباعبداللّٰه‌الحسین🌱

#شهیدانه همیشه یک دستمال پارچه ای داخل جیبش داشت. وضو که می گرفت، آن را درمی آورد و با آن دستانش را خشک می کرد و هیچ گاه از حوله استفاده نمی کرد . گاهی بعد از نماز ذکر مصیبتی خوانده می شد. شدیداً متأثر می شد و اشک می ریخت. همان دستمال را درمی آورد و جلوی چشمانش می گرفت. عشق و علاقه فراوانی نسبت به ائمه داشت. شهید یوسف کلاهدوز [کتاب هاله‌ای از نور، ص102]

آقا! اگر فرج شما نزدیک نیست از خدا مرگ مرا بخواهید:) 🪴؛کتاب:‌قبله‌ی‌آخرین _______ @omidgah|ملجا

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست 
که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم

-حافظ-

-بہ‌نام‌تو🌱 -یا‌مَلجَــا‌ڪُل‌ِّمَطرود

السلام‌علیڪ‌یااباعبداللّٰه‌الحسین🌱

شهیدان سلیمانی:)💔 -

شادی‌روحشون‌صلوات

-