هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
#پایدرسدل
یڪ خشم فرو خوردن آدم را
از هزار رڪعت نماز مستحبی
زودتر به خدا میرساند
#استادفاطمینیا🌱
@omidgah
#امام_زمان
#معرفیکتاب
#کتابجادهبهشت
این کتاب ماجرای نویسنده ای ست که شخصیت های داستانش برای یافتن حقیقت سفری شگفت انگیز را آغاز می کنند . سفری به جاده بهشت و کشف رازی بزرگ برای رسیدن به قایق نجات و عبور از رودخانه سنگی.
کتاب جاده بهشت به قلم مجید پورولی ، رمان جذابی درباره مدعیان دروغین در عصر حاضر است
------------------
برشی از کتاب :
من روی یک بلندی که نمی دانستم کجاست ایستاده بودم و داشتم جهان را تماشا می کردم. تمام کوچه ها و خیابان ها و شهرها پر از آب شد. از طرف آسمان هم باران تندی مثل سيل داشت می بارید. تمام مردم دنیا وحشت کرده بودند. نمی دانستند چه کنند و کجا بروند. از هر طرف کسی مردم را صدا می زد و می گفت: “دنبال من بیایید تا نجات پیدا کنید. یکی دیگر می گفت: “راه نجات من هستم.” شخص دیگری فریاد می زد: “بیایید زیر پرچم من تا غرق نشوید.” مردم دنیا هم پراکنده شده بودند و هرکس رفته بود زیر یک پرچم. صاحب پرچم، مردمی را که به او پناه برده بودند سوار یک قایق میکرد و آنها را از یک رودخانه بزرگ می گذراند تا نجاتشان دهد! وقتی تمام پرچم ها و قایق ها به وسط رودخانه رسید، آب رودخانه تبدیل به سنگ شد. قایق ها تبدیل به سنگ شدند. پرچمدارها و مدعیان نجات هم سنگ شدند. مردم دنیا فهمیدند به آدم و پرچم اشتباهی اعتماد کرده اند؛ اما دیگر دیر شده بود. تمام آدم ها تبدیل به سنگ شدند. تصورش را بکن! یک رودخانه سنگی با قایق ها و پرچم ها و آدم های سنگی!
حرف از جــدایی
خوشحال بود. گفت: خبر خوشی دارم. پرسیدم: چیه؟ گفت: فردا حرکت میکنیم میریم گیلان غرب. منم خوشحال بودم که میتوانم با او بروم. اما حرف کشید به شهادت و جدایی من و اصغر. قبلا هیچ وقت اصغر اجازه نمیداد به راحتی درباره مرگ خودم و اتفاقاتی که ممکن است برای من بیفتد و باعث دور شدن ما از هم شود، حرفی بزنم. نمیدانم؛ ولی آن شب ساکت نشست تا من هرچه میخواهم بگویم. حس غریبی داشتم. حرفهایی به زبانم میآمد که هیچ وقت تا قبل از آن بهش فکر نکرده بودم. گفتم: دیر یا زود برای من اتفاقی میافته؛ در آن لحظه تو بالای سرم نیستی. بعد خبردار میشی. وقتی آمدی زیاد بی تابی نکن، مبادا منو تنها بذاری. دلم میخواد با من باشی. تا اون وقتی که منو خاک میسپارین. اصغر اما هیچ نگفت. بعد آرام و شمرده یک به یک مراحل بعد از خاکسپاری را همان طور که دوست داشتم برایش شرح دادم. گفتم: دلم میخواد بعد از دفن و رفتن مردم، سرخاکم بمونی، زود نرو، تنها نذار…بعدشم تا تونستی بیا سرخاکم. برایم سوره یاسین بخوان. بدون که صداتو میشنوم…یادت نره. این حرفها را که میزدم اصغر فقط تماشا میکرد. خودم هم تعجب کرده بودم حرفم که تموم شد با لحن غم انگیزی گفت: تو خیال میکنی من تحمل این چیزایی رو که گفتی دارم؟ ازش خواستم تقاضایم را بپذیرد. اصغر هم در مقابل فقط یک جمله گفت: از کجا معلوم من زودتر از تو نرم؟
-بهنقلازهمسرشهید
#شهیداصغروصالی
@omidgah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#هفته_وحدت #میلاد_پیامبر_اکرم و امام_صادق علیهم السلام بر #امام_زمان عج و همه ی مسلمانان مبارک🌸'
@omidgah
#رزقشبانھ
۱۴صلواتهدیہمےکنیم
جهتتعجیلدرفرجامامزمان"عج"
بهنیت #شهیدهبنتالهدیصدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از روزے ڪھ فھمید توجـھ نامحرم و بـھ تیپ و ظاهرش جلب ڪرده ،
با یِ تغییر از این رو بـھ اون رو شد..!
آقا ابراهیمهادیُ میگمااا:)♥️
مجـٰازی و حقیقـےنداره مشتـے..!
ماها این روزا چیڪار میکنیم
فقط حواست باشـھ ،
شھید نشـے میمیری..!
⸤
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
@omidgah
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#ارسـالـی_شـمـا ✉🌱
دنیای عجیبی شده بود... اصلا حال خوبی نداشتم... هر روز به بیهودگی میگذشت و من هر بار از خدام دور تر میشدم... شاید اگه منو کسی میشناخت باور نمیشد تا این حد عوض بشم!!! اطرافیانم، اتفاقات، فضای مجازی، جامعه... همه و همه باعث شده بود که من از خودم دور شم!!! دیگه خودمو نمیشناختم... یه مرده متحرک... نمیدونم چه جوری... یعنی هرچی فکر میکنم هم یادم نمیاد😅 شبیه یه معجزه... یه کتاب وارد زندگیم شد!! سلام بر ابراهیم.... یه شب لبخند عکس روی جلد منو جذب کرد... برش داشتم و چند صحفه ای رو خوندم! کم کم عادتم شده بود هر شب قبل خواب چند تا داستان رو ازش بخونم و بخوابم حالم خیلی بهتر شده بود✨انگار اون اومده بود که فقط و فقط حال منو خوب کنه... یه شبایی به کارای عجیب داداش ابراهیم فکر میکردم... مگه میشه یه آدم انقدر خوب باشه؟؟! باورش سخته ولی... اره ... میشه! اون هر آدمی نبود.... شهید بود... کسی که خدا انتخابش کرده .... :) مگه میشه انتخاب خدا بد باشه؟ مثل یه تلنگر وارد زندگیم شد و منو به خودم آورد... من دوباره خودمو شناختم ... و قبل اینکه خودمو بشناسم خدامو شناختم!!!🌷 خیلی خوبه یه رفیق شهید داشته باشی مثلا وقتی کارت گیره... مثل پارتی میمونه که بیاد بین تو و خدا واسطه شه و همه چی درست شه خیلی حس نابی هست که یه شبایی بشینی تا سحر براش درد و دل کنی و کلی باهاش بخندی و گریه کنی... خیلی خوبه که اون نگاهش حتی در قاب عکس، تو رو از انجام گناه باز داره و اون لبخندش بهت قوت قلب بده که محکم تو مسیر خدا قدم بردار و نگران هیچ کس و هیچ چیز نباش!☺️ داداش ابراهیم خیلی لطف ها در حق من کردند.... همه تلاشمو میکنم همون جور که من تو دنیا با دیدنشون لبخند رضایت به لبم میاد و ته ته قلبم میگم اون رفیق شهید منه! این بزرگوار هم اون بالا ... نگاه من کنه و لبخند بزنه و بگه... اون رفیق منه....✨
مَلجَــــــا
-
گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند
عرشیان و فرشیان نام محمّد میبرند
#عاشقانعیدتانمبارک💚
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
همهشادینمایید
کهمیلادنبیشد...
جلوهینورصادقزبعدش
منجلیشد....
#خوشنویسی
#میلاد_پیامبر_اکرم
@maljakhat
هدایت شده از °|حوالےتو|°
~🕊
#شهیدانه
مادرش میگوید:
به دوستانش گفته بود، دعا کنید
تا #حرم تمام نشده من شهید شوم
و پیش شهیدباقری بروم
که روز اخر محرم، او هم شهید شد.
وقتی اعلام کردن جوانترین شهید مدافع حرم
است خیلی خوشحال شدم..
و خدا را شکر کردم که باعث افتخار و سربلندیام شد...
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
@mah_e_shahid
#رزقشبانھ
۱۴صلواتهدیہمےکنیم
جهتتعجیلدرفرجامامزمان"عج"
بهنیت #شهیدسیدمصطفیموسوی