هدایت شده از گاه نوشتهای حکمرانی تربیتی - عبداله اسدی
#روایت_دیدار
3) جایی گفته شد "باید این قربانی (آموزش و پرورش) را از زیر دستوپای قُوای مستعجل کشور - اعمّ از دولت و مجلس - نجات داد و اجازه ثباتِ راهبردی و استمرارِ حکمرانی به آن داد."
اینجا آقا دستهایشان باز کردند و با لبخندی گفتند: خب، چجوری این کار رو بکنیم؟ جمعیت خندید.
🟢 اساساً کانون گفتگوهای این جلسه حول محور «چگونگی» بود. تقریباً هرکس هرچه می گفت آقا از همین بُعد ماجرا می پرسیدند. از امکان تحققش، لوازم تحققش، روش تحققش. در قالب سوالاتی از این دست که "چه کسی انجام بدهد؟ شدنی است؟ تعاملش با نظام موجود چطور است؟" که بعضی پاسخ می گرفت و بعضی هم نه.
🔴 برای رفقایی که دارند روی طراحی های جدید فکر می کنند می نویسم:
بحث از ضرورت و ماهیت و باید و نباید و شاید و نشایدها، همه اش محترم! اما اگر بُعد چگونگی تحقق، در طرح ها کمرنگ باشد، بود و نبود آن طرح، چندان توفیری ندارد!
@Abd_Asadi
🔻مهندسی معکوس ظهور🔺
یکی از روزنه هایی که میتواند مارا به دولت و جامعه اسلامی و سپس تمدن اسلامی نائل کند سفر به عصر ظهور با مرکب روایات و احادیث است ، تصویری که روایات و احادیث از دوران ظهور به ما میدهند مارا باید به پرسش «چگونه شدن» برساند شبیه مسافری که راه گم کرده ، اما دیار و وطنش را خوب میشناسد .
چگونه رفتن ، از کدام سمت رفتن با چه تجهیزاتی رفتن ...
باید به مطلوبیت ها و صحنه های متصور از ظهور نگریست و برای پیدا کردن و تحقق الگوهای ان فکر و تلاش مداوم انجام داد.
فرض کنید تکنیسین یا مهندسی را که کارش تولید محصولات تکنولوژیک است و میخواهد محصول شرکت دیگری رو کپی یا به عبارتی مهندسی معکوس کند ، اینبار کمی پیچیده تر ، یک انسان قرون وسطایی را در نظر بگیرید که در بیابان با یک ماشین فوقالعاده پیچیده روبه رو شده ، ماشینی که از چندین قرن اینده به گذشته پرتاب شده و میداند اینده پیش رو و حتمی همین است و سعی میکند کارکردها ، روابط بین قطعات ، راه اندازی و ... را با ذهن ابتدایی نسبت به ماشین کشف کند ...
یا مانند باستان شناسی که با یک خط یا شیع بسیار مبهم باستانی برای اولین بار بر خورده که باید رمز گشایی کرد ...
البته کار به مراتب از این حرف ها پیچیده تر است و مثال ها فقط برای تقریب ذهن بیان میشود چرا که با یک موضوع تک ساحتی روبه رو نیستیم ، موضوع ما یک جامعه پیچیده انسانی و در حال حرکت و تحول است .
باید نشست و فکر کرد به این قطعات دین (احکام ، قاعده ها، توصیه ها ، توصیف ها ، روایت ها ... در متن دین) و ان مطلوبیت های ظهور به روابط بین انها ، چرایی ها. ، چگونگی ها ، فرآیند ها ، روندها و ... ، شاید نمی از یمی حاصل شد .
اینکه حضرت حکومت جهانی تشکیل میدهد، جهان را عدل فرا میگیرد ، زمین خزائنش را بیرون میریزد ، طلا روی زمین افتاده و کسی به ان اعتنا نمیکند ، زمین از کویرها تا نوک قله ها سبز میشود ، درندگان نرم خو میشوند ، نیازمند دست در جیب دیگری میکند و به اندازه نیازش برمیدارد، فقیر پیدا نمیشود ...
البته که گمانه های از دین باید به دین عرضه شود ، فهم فقیهانه لازم است اما لزوماً کل کار به فقیه سپرده نمیشود
اختیار و اراده همه ی مومنین در کیفیت حرکت به سمت ظهور دخیل است فلذا هر کس که به نسبتی فهمی مبتنی بر تحقیق و مطالعه و تفکر دینی دارد فرضیه یا نظریه ای را مطرح میکند در نهایت به داوری فقها یعنی گمانه های تخصصی سپرده میشود تا به حجیت برسد.
شاید کاری مشابه داوری پایان نامه ها و رساله های دانشگاهی ... و کانال های ثبت اختراع ، اثبات نظریه و ارائه طرح و الگو برای انسجام و نظم بخشیدن بر اساس عقلانیت غیر دینی و سکولار که امروزه وجود دارد.
البته فرایندی که در رسیدن به عقلانیت دینی طی خواهد شد ممکن است با تفاوت هایی روبنایی و تمایزات بنیادینی روبه رو شود.
( پرانتز، امروز بسیاری از علمای صاحب نظر در فقه اجتماعی معتقدند دستگاه فقه و اصول برای چنین توانمندی باید ارتقاء یابد که از حیطه سواد بنده خارج است )
و این همان مقدمات شکل گیری یک نظام کارشناسی مبتنی بر عقلانیت دینی است .
جامعه مطلوب و اینده وعده داده شده ما ظهور است نه ان ارمان شهرهای مدرن و ... که امت های کافر یا بی تفاوت به ادیان ترسیم و تصویر میکنند.
روانشناسان میگویند هدف ها و ارزوهایتان را نقاشی کنید یا بنویسید و جلوی چشمانتان به دیوار اتاقتان بزنید تا زندگی و ذهن شما رنگ ان هدف را بگیرد تا نه تنها جدیت های شما بلکه فراغت ها ، علایق ، شادی ها و انتخاب هایتان به شکلی نا خوداگاه به سمت هدف میل کند ، فلذاست که ویرانشهر ها و مدینه های مفسده شان را برایمان با هزار ترفند هنری، تبلیغاتی ، سینمایی و رسانه ای رنگ میزنند تا دچار دوبینی ها ، اختلالات ، تغییر تمایلات ، ارزش ها و زیبایی شناسی ها شویم.
و انسان عصر مدرن را به جای انسان عصر ظهور به ما قالب کنند .
عصر ظهور و جامعه ارمانیمان باید عینک چشمانمان ، قطب نمای راهمان ، چراغ شبهایمان ، لالایی شیرخواره ها ، قصه کودکانمان و پروژه فکری اندیشمندانمان باشد .
پیشرفت و پسرفت هایمان را در نسبت با ان بسنجیم ، شاخص هایمان را با خطکش ظهور شاغول کنیم ،
و خودمان را در ایینه ظهور ببینیم .
#رویای_امت
✍️ مهدی اخلاقی
https://eitaa.com/ommat_Dream
قصه شهر ۴
مدرنیته | بیگانگی فراتر از روابط انسانی 👇
https://eitaa.com/ommat_Dream
رویای امت
قصه شهر ۴ مدرنیته | بیگانگی فراتر از روابط انسانی 👇 https://eitaa.com/ommat_Dream
🔸قصه شهر ۴
🔻مدرنیته | بیگانگی فراتر از روابط انسانی
ساعت یازده است نزدیک ظهر و هوا گرم
یکی از کارگرهای شهرداری در میان کاج های داخل بلوار در حال جمع آوری خشکه برگه های سوزنی کاج هاست ...
چند دقیقهای به کار و رفتارهایش خیره شدم ...
گمان نمیکنم هیچوقت در طول تاریخ ، اِنقدر انسان با درخت و درختچه بیگانه بوده باشد ، اینجا نه درخت به پرستارش برکت و بهره میدهد و نه او به درخت و شکفتنش لبخند میزند .
🔆گرمای هوا و سردی دل به هم آمیخته ، او حتی مثل گذشتگانش باغبان اجیر هم نیست نه درخت او را میشناسد و نه او درخت را از ابتدای بلوار که کارش را شروع کرده تا انتهای بلوار که لای آخرین درختان پریشان و شلوغ کاج را پاکسازی میکند تفاوتی برایش نمیکند ، احتمالا او فردا در بلوار دیگری مامور است .
جهان امروزمان عالم غریبه ها و غریبگیست او آنقدر با شاخ و برگهای نوک تیز غریب است که با خودرو های در حال عبور از بلوار ، همانقدر که با من !
درخت از دیر زمان برای انسان ها ایت برکت ، سرزندگی و رزق بوده و مایه شکرگزاری میگویند پیامبر درختانش را حتی نام گذاری میکرد .
درختی که به دست انسان کاشت ، داشت و برداشت میشد حکم فرزندی را داشت که حاصل دستان ترک خورده و زمخت اما مهربان باغبان بود که از عرق جبینش نوشیده بود و به وقتش جواب زحمت های بی دریغ را با سخاوتی بیشتر میداد.
یادش به خیر شهسوار مرد خوش مشرب زواِرمی ... راستی من اهل خراسانم شمالی ، طریق الرضا ، شیروانی کرمانج ، زواِرم (زو ، اِرم (دره بهشت)) روستایی در بیست کیلومتری ما...
شهسوار میگفت کل جوانیم کوه های بالای زوارم رو درخت گردو کاشتم ، یه چشمه بالای باغ هست که هر وقت میرم سر چشمه میشینم با آب همصحبت میشم و فکر میکنم این تلاطم آب و صدای شرشر آن سلام و خوش آمدیه که آب به من میگه و روبه من میاد ، با کیفیت کمی از آن را به آغوش دستانم میکشم و ممنونم از این همه زلالی و خنکی که به من و درختانم میبخشه...
اخر عمری به شهر امده بود اما دلش در روستا، کنار درختان گردو و چشمه جا مانده بود ... در دلم کسی به شهسوار میگفت از دره بهشت به شهر هبوط نکن ...
بگذار اینجا باشد و اهلش ...
درختان شهر و باغبانش هم رنگ شهر و آدم هایش را دارد.
#قصه_شهر
✍️ مهدی اخلاقی
https://eitaa.com/ommat_Dream