eitaa logo
آموزش کودکان ام ابیها
88 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
739 ویدیو
77 فایل
برنامه هفتگی گروه: ✅شنبه: آموزش ریاضی ✅یکشنبه: پخش شعر ✅دوشنبه: آموزش فارسی ✅سه شنبه: آموزش زبان انگلیسی، آموزش حروف الفبا ✅چهارشنبه: ایده کاردستی و آموزش نقاشی ✅پنج شنبه: کلیپ حفظ سوره ✅جمعه: ورزش ادمین: @chf8r46g
مشاهده در ایتا
دانلود
گردش علمی_صدای اصلی_233665-mc.mp3
12.43M
🌸 گردش علمی 🍃بچه های مدرسه ی حیوانات به گردش علمی رفته بودند. آقا معلم می خواست تمام جنگل را به حیوانات نشان بدهد. بچه ها هم خیلی دوست داشتند همه جا را ببینند. مثلا آبشار بزرگ جنگل و رودخانه را دیدند. ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ذکر روز شنبه شنبه شروع هفته خدا یادم‌ نرفته خالق این جهانه خدای مهربانه ذکر لبم همینه یا رب العالمینه ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐍 مار بدجنس و شغال دانا   روزی بود و روزگاری بود در جنگل سرسبزی کلاغی در بالای درختی لانه داشت. اتفاقا در همسایگی او مار سیاه بزرگی نیز لانه داشت کلاغ که تازه صاحب چند جوجه ناز و کوچولو شده بود از ترس اینکه مار جوجه هایش را نخورد از لانه بیرون نمی رفت برای همین جوجه هایش همیشه گرسنه بودند. کلاغ تصمیم گرفت شبها برای آوردن غذا از لانه خارج شود تا اینکه بالاخره مار فهمید و در فرصت مناسب همه ی جوجه های کلاغ راخورد. کلاغ که از این وضع ناراحت بود شروع به داد و فریاد کرد شغال دانایی در جنگل در نزدیکی درخت زندگی میکرد تا سر و صدای کلاغ را شنید به او گفت: چرا اینقدر سر و صدا می کنی؟ کلاغ هم همه ی ماجرا را برایش تعریف کرد. شغال ناراحت شد و در فکر فرو رفت وبعد از مدتی فکری به ذهنش رسید. رو به کلاغ کرد و گفت: تو پرنده هستی می توانی هرکجایی بخواهی بروی پس به حرفهای من خوب گوش بده. فردا صبح به روستایی که در نزدیکی ما است برو و یک چیز با ارزش از روستایی ها بردار و کاری کن دنبال تو بیایند و وقتی دنبال تو آمدند آن را در کنار لانه مار بگذار و در کناری بایست و تماشاکن. فردای آن روز کلاغ به روستا رفت زن کدخدا در کنار چشمه لباس می شست و النگو های طلایش را درآورده بود و روی سنگی گذاشته بود کلاغ تا چشمش به طلاها افتاد به سرعت پایین آمد وآنها را با نوک خود گرفت و غار غار کنان به طرف لانه اش حرکت کرد زن کدخدا با داد و فریاد همه ی اهالی ده را خبرکرد. همه ی اهالی با بیل و وسایلی که داشتند برای گرفتن کلاغ به دنبال او راه افتادند کلاغ هم که شاهد تمام وقایع بود خوشحال به راه خود ادامه داد و به طرف لانه مار رفت کمی صبر کرد تا اهالی ده به او نزدیک شوند وقتی همه نزدیک لانه مار رسیدند تمام طلاهارا درکنار لانه ی مار انداخت و بالای درختی نشست اتفاقا مار که از سرو صدای مردم ده بیرون آمده بود تا چشمش به طلاها افتاد به طرف آنها حرکت کرد مردم ده که به لانه او رسیده بودند تاچشمشان به مار افتاد با بیل و وسایلی که در دست داشتند به طرف او حمله کردند و او را از پا در آوردند. کلاغ که دیگر از دست مار راحت شده بود خوشحال به در لانه شغال دانا رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و به خاطر کمک او از او تشکر کرد و به لانه اش رفت اوخیلی زود صاحب چند تا جوجه ناز و قشنگ شد و در کنار آنها سالها خوش و خرم زندگی کرد. ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄