#یک_قصه_یک_حدیث
#عنوان_قصه:
🌼همسایه در بهشت
روزی روزگاری، یک سلطان داشت در اطراف شهر راه میرفت. او لباس هایش را عوض کرده بود تا کسی نتواند او را شناسایی کند. هم چنین او یکی از بردههای خود را همراه خود برده بود. او میخواست بداند که مردم واقعا راجع به حکومت او چه فکری میکنند.
زمستان بود و هوا بسیار سرد بود. او به مسجدی کوچک رفت. دو مرد فقیر در گوشه ای داشتند به خود میلرزیدند. آنها جایی برای رفتن نداشتند. سلطان به آنها نزدیک شد و میخواست بداند که آنها دارند راجع به چه چیزی سخن میگویند.
فرد شوخ طبع تر راجع به آب و هوا شکایت میکرد: "بعد از اینکه بمیرم، زمانی که به بهشت برویم، اجازه نخواهم داد که سلطان وارد بهشت شود. اگر ببینم که او دارد به دروازهی بهشت نزدیک میشود، کفشم را از پایم در خواهم آورد و ضربه ای به سر او خواهم زد. " نفر دوم مشتاقانه پرسید:
"چرا نمی گذاری سلطان ما وارد بهشت شود؟"
البته که اجازه نمی دهم وارد شود. زمانی که ما داریم اینجا یخ میزنیم، او به راحتی در قصری گرم نشسته است؛ او نمی داند که ما چگونه زندگی میکنیم. چگونه او میتواند همسایهی من در بهشت باشد؟ من به این چنین همسایه ای در آن جا نیاز ندارم. " هر دو خندیدند.
سلطان به برده گفت:
"این مسجد کوچک و این دو مرد را فراموش نکن
زمانیکه سلطان به قصر بازگشت، او افرادش را به مسجد فرستاد. آنها آن دو مرد فقیر را به قصر آوردند. آن دو مرد متعجب شده بودند که چه اتفاقی دارد میافتد. بعد از اینکه با ترس منتظر ماندند، آنها را به اتاقی مجلل بردند و به آنها گفته شد:
"شما میتوانید اینجا بخورید و بنوشید و زندگی کنید و باید برای سلطان ما دعا کنید و نباید به اینکه او در بهشت همسایهی شما باشد اعتراض کنید!"
او عجب سلطان مهربانی است، مگر نه؟
پیامبر ما (سلام الله علیه) کسانی را که به افراد نیازمند کمک میکنند در حدیثی ستایش میکند:
"هر کس که به نیازهای یک مومن در این جهان رسیدگی کند، خداوند در قیامت به نیازهای او رسیدگی خواهد کرد. "
من نفس عن مومن کربه من کرب الدنی نفس الله عنه کربه من کرب یوم القیامه
🌸🌸🌸🌸
#واحد_علمی_و_پژوهشی
#واحد_تعلیم_و_تربیت
#پایگاه_مقاومت_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#ناحیه_مقاومت_سپاه_کاشان