شرارت دو شب پیش رژیم صهیونیستی نه باید بزرگنمایی شود و نه کوچکانگاری. باید خطای محاسباتی رژیم صهیونیستی به هم بخورد. باید قدرت و اراده و ابتکار ملت ایران و جوانان کشور را به آنان فهماند.
۱۴۰۳/۸/۶
رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار خانوادههای شهدای امنیت
#ارتش_قهرمان #وعده_صادق #رهبرانه
@One_month_left
- به فضل خدا و همّت شما رفقا ، میخوایم به نیت ِ داداش آرمان ختم ِ صلوات بگیریم ؛
هر کس میتونه حتی به اندازه یک صلوات بسم اللّٰه .
لطفا اینجا تعداد رو ثبت کنید که بدونیم چقدر جمع شده :
https://EitaaBot.ir/counter/0icd
برای دیگران هم ارسال کنید .
مطمئن باشید شهید براتون جبران میکنن ، هم دنیاوهم آخرت🙂🤍
#آرمان_عزیز #شهیدانه #فور
@One_month_left
تو قربان گشتهی عشق خدایی
شدی در راه معشوقت فدایی
خدا لعنت کند فتنه گران را
زدندَت با جفا و بیحیایی
عزیزم هست یادت وقت دَفنَت؟
درون قبر با حالِ بُکایی
به قلبم هاتفی اینسان ندا داد
که در آغوش شاهِ کربلایی
همیشه بر تو حسرت خورده ام من
چه زیبا ابتدا و انتهایی!
تنت پر از جراحت بود، خیلی
شبیهِ آن امام سر جدایی
شبیهِ آنکه شمر آمد سراغش
نگفتش تو گلِ خیرُ النّسایی
سرش را از قفا، ملعون، برید و
صدا زد با صدای بس رَسایی
منم آنکه تنش در خون کشیدم
سرِ فرزند زهرا را بریدم
🥀 سرودهای از حاج امیر عباسی تقدیم به شهید آرمان علیوردی
#آرمان_عزیز #شهیدانه
@One_month_left
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
|جانمفدایرهبر|
آرمان آقا رو عاشقانه دوست داشت
میگن دل به دل راه داره .
همیشه میگفت《جانم فدای رهبر》
به حرفش عمل کرد ، جانش را داد
همیشه میگفت به حرفی ک میزنید عمل کنید و پاش وایسید!
_بهروایتازمادرِبزرگوارِشهید
#آرمان_عزیز #شهیدانه
@One_month_left
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_نود_و_نهم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
دکتر محمدی : آفرین کار خیلی خوبی میکنی ، فعلا برو به اون دختر خانم زنگ بزن تا کاری انجام نداده
خداحافظ
-خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و سریع زنگ زدم به سارا و به طرف ماشین رفتم . سوار ماشین شدم و ماشین رو راه انداختم .
سارا : چی شد؟؟
چشم هام رو بستم و گفتم : قبوله ! فقط خواهش میکنم الان بیا پایین تا من بیام
سارا : نه ! تا تو نیای از اینجا پایین نمیام
داد زدم : چرا انقدر نفهمی؟ میگم بیا پایین میام دیگه
سارا : صداتو برای من بلند نکناا خودمو میندازم پایین راحت بشیااا
عصبی مشتم رو روی فرمون کوبیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم .
-باشه باشه ، ببخشید ! به خاطر من ...
باید با حرف هام کاری می کردم که کوتاه بیاد : به خاطر زندگیمون ، خواهش میکنم بیا پایین ، خواهش میکنم
سارا : خیلی خب ! میام پایین اما از اینجا بیرون نمیرم تا بیای !
-باشه باشه !
سارا : با عاقد میای !!
به فرمون فشار آوردم و گفتم : باشه !!
و بعد هم سریع گوشی رو قطع کردم و روی پام انداختم .
پام رو گاز گذاشته بودم و سریع حرکت میگردم .
سجاد : بابایی چیشده؟
آنقدر عصبی بودم و ذهنم درگیر بود که جوابی بهش ندادم و زینب گفت : هیچی مامانی ، بشین پیش خاله ها کمربندت رو هم ببند ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خداروشکر سجاد پیله نکرد و به حرف زینب گوش داد .
باشنیدن صدای گرفته زینب ، نگاهی بهش انداختم و از دیدن اشک هاش عصبی گفتم : دِ لعنتی گریه نکن دیگه ، من که گفتم هرکاری میکنم تا این ویروس رو از شر زندگیمون خلاص کنم !! اینا همش به خاطر توعه زینب !! به خدا اگه تو نباشی نمیخوام دنیا باشه !! چرا نمیفهمی آخه !!
هقی زد و چیزی نگفت .
دستم رو لای موهام بردم . نفسم رو از سینه بیرون دادم و دستمال کاغذی ای برداشتم و سعی کردم همون طور که رانندگی میکنم ، دستمال رو به صورتش کشیدم که خودش دستمال رو از دستم گرفت .
سعی کردم لحنم رو آروم کنم و گفتم : نریز اونارو قربونت برم ، نریز!
بازهم چیزی نگفت و من چیزی نگفتم .
کمی که گذشت گفتم : ماشین رو نگه میدارم تو بشین پشت فرمون ، دوست هات رو برسون خونه هاشون و بعد هم خودت برو خونه تا بیام
بلخره صحبت کرد : نه ! منم میام
-زینب جان خواهش میکنم ...
زینب : همین که گفتم
-یعنی چی؟ میفهمی اصلا؟ دوست هات دستمون امانت هستن باید برسونیمشون خونشون ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️