eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرش را تکان داد جهان پیدا شد ؛ اولین بار که خندید زمان پیدا شد ((:
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -جون دلم؟ مامان : حواست به نور چشمت هست دیگه؟ نفسم رو از سینه بیرون دادم و سرم رو پایین انداختم . مامان : منو ببین! اصلا دیدیش چطور شده؟ زن حامله باید اون جوری باشه؟ آروم گفتم : به خدا نمیدونم باید چیکار کنم ، خودش رضایت قلبی میده بعد اینجوری میکنه ، هرچی بهش میگم اینطوری نکن گوش نمیده. منم گفتم بزار حداقل خالی بشه مامان : توقع هات بالا نره پسرم! رضایت قلبی داده تا قلب تو آروم بگیره حتی به قیمت اینکه به کل زندگیش آتیش بکشه! اما باز هم میخواد قلب تو آروم باشه! حال تو خوب باشه! بی معرفتیه حواست بهش نبوده ، تو که میدونی اون اصلا آروم نمیشه -میگی چیکار کنم مامان؟ یه کلمه حرف هم نمیتونم باهاش بزنم ، تا بیام چیزی بگم سریع اشک هاش میان پایین نه چیزی میخوره ، نه چیزی میگه مامان : چشم شما روشن آقا رضا ! همین جوری میخوای بزاری و بری؟ خواستم چیزی بگم که مامان گفت : امشب سجاد پیش من می مونه ، توام امشب وقت داری آرومش کنی! -سجاد رو میبرم اخه اذیت.. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 مامان : رضا ! همین که گفتم! بچه به اون آرومی هی اذیت میکنه ، اذیت میکنه خندیدم : با مادرش نباید مشورت کنم؟ مامان : آقای زرنگ ، تو یه درصد فکر کن من اول رای رو به تو صادر کنم و از رئیس بالا اجازه نگرفته باشم . هماهنگ شده زدم زیر خنده . گونه اش رو بوسیدم و گفتم : نوکرتم به مولا مامان هم خندید و گفت : برو برو ، مزه نریز! تا آرومش نکردی سمت من نمیای -اوه اوه ، چشم فرمانده مامان : چشمت بی بلا خواستم از آشپزخانه بیرون بیام که مامان گفت : وایسا ببینم ، آدم زن حامله رو با موتور میبره و میاره؟ دستی روی گردنم کشیدم . چطور میگفتم امر خودش بوده؟ چیزی نگفتم و جایش گفتم : ببخشید مامان: ببخشید؟ اگه خدایی نکرده ، زبونم لال یه بالایی سرش بیاد چی؟ چیزی نداشتم که بگم مامان نوچی کرد و گفت : برو ببینم - چشم از آشپزخانه بیرون رفتم . کار خوبی نکرده بودم که با موتور آورده بودمش هرچقدر هم که اصرار کرده بود نباید می آوردمش. به سمت زینب رفتم و گفتم : خانمم پاشو آماده شیم بریم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب : باشه باهم به اتاقم رفتیم . -میگما خوب با مامان و بابای من زیر زیرکی حرف میزنید و رای صادر میکنید . منه بدبخت هم از همه جا بی خبر ، باید انجامشون بدم زینب تک خنده ای کرد و گفت : دیگه بلخره ما اینیم دیگه من هم تک خنده ای کردم و گفتم : عجبااا سجاد در اتاق رو زد و بعد وارد شد . سجاد : بابایی امشب بمونم اینجا؟ خندیدم : اگه قول بدی اذیت نکنی سجاد دست هاش رو بهم زد و گفت : قول میدمممم -باریکلا پسرم خودش رو توی بغلم انداخت . سفت فشارش دادم و بعد لپ هاش رو محکم بوسیدم . از خودم جداش کردم و گفتم : اخیشششش ، جیگر کی بودی تووو سجاد : توووو سه تایی خندیدیم . -قربونت برم من ، اذیت نکن ، مراقب خودت هم باش تا فردا میام دنبالت بریم باهم خوش گذرونی سجاد : آخخخخخ جووونننننن ممنونممممم بابااااااا محکم بوسم کرد . خندیدم و من هم محددذکم بوسش کردم . از بغل من بیرون اومد و به طرف زینب رفت . زینب رو هم بوسید و بهش قول داد اذیت نکنه . عازم رفتن که شدیم ، نیایش و ستایش اومدن پیش زینب و بهش گفتن : درباره ی حوری های بهشت با داداش رضا دعوا موا نداری؟  ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 هر دومون خندیدیم . -عجب ادمایی هستناا ، آتیش بیارای معرکه ایدااا زینب : والا من میخوام ی بار این بچه رو آزاد بزارم شما دوتا نزاریداااا هی ذهن منو ببر به جاهای منفی من و نیایش و ستایش خندیدیم . -خودشم بخواد من بی شیله پیله برم یه جایی ، شما دوتا خواهرشوهر نزارید ستایش پشت چشمی نازک کرد و گفت : همینی که هست فاطمه اومد و کنارم ایستاد . فاطمه : داداش ، نمیشه بری ولی شهید نشی؟ تو هنوز جوونی! خیلی میتونی برای نظام و اهل بیت کار کنی! چرا میخوای آنقدر زود بری؟ هنوز جنگ ها داریم! نابودی اسرائیل!! نمیخوای باشی؟ اصلا مگه شهید همدانی نبود که بعد اون همه خدمت شهید شد؟ با لبخند دستم رو دور شانه اش گرد کردم : آره آبجی؛ درست میگی ولی فرق میکنه که برای چه کسی فدا بشی! فدا شدن برای حضرت زینب یه مزه دیگه‌ای داره ! فکرشو بکن ، بری فدایی حرم کسی بشی که پدرش امیرالمؤمنینه ع ، مادر حضرت زهرا (س)ست ، برادرش امام حسن ع و امام حسینه (ع) . این‌ها همه کریم فرزند کریمن ! ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
عشق را طبعِ خداوند به توصیف آورد شرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد🌱 @One_month_left
سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت
شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد
مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد
بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود دردامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست
دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید
راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُرة العین نبی وصله به چادر دارد
فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست💕
عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد
کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی؟! وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست🤍
اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد
آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است
او که چون مادر خود پای ولایت مانده یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها «یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز
بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست♥️:))!
تـولـدت مـبارک ، بـزرگ مـرد تـاریخ :) .🌱🕶
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
-
ـ گفت:ازعشق بنویسید! نوشتیم مادر.. گفت:ازمھربنویسید! نوشتیم مادر.. گفت:از نور بنویسید! نوشتیم مادر.. گفت:ازجان بنویسید! نوشتیم مادر.. گفت:از مادر بنویسید! نوشتیم (س)💚