eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
28هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه ۱۵
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
پاسخی به شایعات درباره سلامتی رهبر انقلاب فضائلی، معاون موسسه فرهنگی انقلاب در توییتی نوشت: «به کوری چشم دشمنان و به فضل الهی و با دعای خیر ارادتمندان، حضرت آقا سلامت و با نشاط به انجام برنامه‌های خود طبق روال مشغول هستند». 🌷👌سرت سلامت عزیز دل ما😍❤️
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و میگریست، نزدیکش شدم و به نقطه ایی که خیره شده بود با دقت نگاه کردم، نوشته شده بود؛ "این هم میگذرد" علت را پرسیدم، گفت؛ این دست خط من است، چند سال پیش ...
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_هجدهم دیگه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ چندتا نفس عمیق کشید و بعد چند قدم اومد جلو و همونجور که انگشت اشارشو به حالت تهدید جلو صورتم تکون میداد گفت: +بالاخره کار خودتو کردی آره؟فکر میکردم آدم شدی...فکر میکردم اون سیلی که تو صورتت زدم کارساز بود...ولی نگو تاثیر حرفای اون دوتا امل بیشتر از منیه که یه عمره پدرتم...چی تو گوشِت خوندن که اینطور شدی هان؟تو که سرت به کار خودت بود... پوزخندی زد و ادامه داد: +یا نه...شاید من اینطور فکر میکردم...منِ احمق این همه سال فکر میکردم تو سرت به کار خودته...گفتی هیچ دوستی نداری گفتم دخترمه امکان نداره دروغ بگه...مطمئنن هیچ دوستی نداره...برا همین به کریستن گفتم این دختر دوستی نداره بیشتر هواشو داشته باش...سرشو گرم کن...نذار کمبودی حس کنه... ولی منِ احمق به این فکر نکرده بودم که شاید دخترم بخواد بهم رودست بزنه...حالا هم به درک...برو هر غلطی میخوای بکن...البته فکر نکنم دیگه غلطی مونده باشه که انجام نداده باشی...ولی این رو خوب تو گوشت فرو کن تو با این کارت دیگه جایی تو این خونه و خونواده نداری...حالیته؟ یک قدم بهم نزدیکتر شد و تو صورتم داد زد: +از خونه ی من گمشو بیروووون.... صداش اونقدر بلند بود که ناخودآگاه چشمام رو بستم... بعد از دادی که زد با سرعت طول اتاق رو طی کردو از اتاق خارج شد و در اتاق رو هم محکم به هم کوبوند... با خارج شدن بابا از اتاق دیگه طاقت نیاوردم...زانوهام خم شد و افتادم روی زمین... زمان و مکان و همه چیز رو فراموش کردم و فقط گریه کردم... دلم میخواست در اتاق باز بشه و مامانم بیاد دل داریم بده...بیاد بگه من با پدرت حرف میزنم...قانعش میکنم...ولی میدونستم نمیاد...از اونجایی که تو خانواده ما مرد سالاری هست میدونستم مادرم جرأت نمیکنه بیاد تو اتاقم... نمیدونم چند ساعت گذشته بود...نمیدونم چقدر گریه کردم...فقط میدونم ظهر شده بود...از آفتابی که نورش کل اتاقم رو فرا گرفته بود فهمیده بودم ظهره... سرمو بلند کردم که نگاهی به ساعت اتاق بکنم ولی لایه اشک جلو دیدمو گرفته بود...دستی به چشمام کشیدم و خواستم دوباره نگاهی به ساعت بندازم که در اتاق به شدت باز شد و از برخوردش با دیوار صدای بدی ایجاد کرد... نگاهی به چهارچوب در انداختم... بابا با قیافه ای سرخ از عصبانیت واستاده بود... به ثانیه نکشیده شی بزرگی جلوی پام پرت شد و صدای بدی داد... متعجب نگاهی به جلوی پام انداختم که دیدم یه چمدونه... هنگ کرده بودم...توانایی تجزیه و تحلیل این چمدون رو نداشتم... با صدای گرفته و خش داری زمزمه کردم: _what...wh...what is...this?(این...ای...این...چیه؟!) نمیدونم بابا زمزمه من رو شنیده بود یا نه فقط با عصبانیت داد زد: +go away...pack your bags and get out of here...soon...I don't wanna see you any more...(بروگمشو...وسایلتو جمع کن و از اینجا برو بیرون...زووود...دیگه نمیخوام ببینمت...) باورم نمیشد...بابا داشت منو از خونه پرت میکرد بیرون... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ چیکار باید میکردم... کجا باید میرفتم... خواستم به کریستن زنگ بزنم که حرفاش یادم اومد: +فراموش کن که برادری داشتی...خانواده من رو فراموش کن... چیکار باید میکردم... با چشمای اشکی نگاهی به ساعت انداختم... ساعت دو بود... پاشدم اول نمازم رو خوندم... بماند که چندبار نمازم به خاطر اشکام باطل شد و من مجبور شدم از اول قامت ببندم... بعد از اتمام نماز چند بار با خونه دوقلو ها تماس گرفتم که جواب ندادن...به گوشی حسنا زنگ زدم ولی خاموش بود به گوشی اسما زنگ زدم جواب نداد...نمیدونستم چی کار کنم... دستام میلرزید... به بدبختی به اسما اس دادم که در اسرع وقت بهم زنگ بزنه کارم فوریه... یک ساعت گذشت و اتفاقی نیفتاد فقط من مستاصل طول اتاق رو طی میکردم تا اینکه... 🍃 ساعت طرفای سه و نیم بود که زنگ خونه به صدا در اومد... متعجب از اینکه کی اینموقع روز زنگ خونه رو زده رفتم طرف پنجره اتاق و از بالا به حیاط نگاه کردم و با داخل شدن فرد پشت در به حیاط خونه نفس تو سینم حبس شد... لعنتی از پشت پنجره هم که میبینمش قلبم دیوونه بازی در میاره... رایان اینجا چکار میکنه...اونم اینموقع روز و تو این وضعیت... مثل همیشه با قدم های استوارش طول حیاط رو طی میکنه و میاد سمت ساختمون... رایان با وارد شدنش به ساختمون از دید من خارج میشه و منم به ناچار از پنجره دل میکنم...ولی سریع به سمت در میرم و لای در رو باز میزارم تا شاید از حرفاشون بفهمم چرا رایان اومده اینجا... دست خودم نیس تو بدترین شرایط هم فضولِ هرچیزی هستم که به اون مربوط باشه... هر دفعه که ناغافل میومد خونمون کلی رویای دخترونه برا خودمم میبافتم که نکنه مثلا اومده ابراز علاقه کنه!!! البته خیعلی کم پیش میومد رایان بیاد اینجا... اصن رایان خیلی اینجا نیس...به خاطر درسش و شرکتش کلا نصف سال شیرازه... اما الآن نمیفهمم چرا اینجاس... دلم گواه خوب نمیده... لای در رو باز کردم و گوشمو هم چسبوندم به در ولی هیچ صدایی به گوشم نمیرسه... تا اینکه بابا بلند میگه: +رایان...الینارو ببر!!! خشکم زد...ینی چی؟!منو کجا ببره؟! من که از خدامه با رایان هرجایی برم...حتی قعر جهنم... ولی این حرف بابا...الآن نشونه خوبی نداره!!!... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
👌دوستان لطفا توجه کنید در این کانال👇 🔆هر روز یک صفحه با قــــــرآن🌼🍃 همراه با فایل صوتی و ترجمه صوتی🍃👇 https://eitaa.com/joinchat/4137680975Cdf3f5798ee 👆👆عضو شوید👆👆
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌷آیت الله بهجت ؛ ✨هر ڪس مےخواهد در ڪارش گره نیفتد و بہ هر آنچه مےخواهد برسد، زیاد استغفار ڪند. اگر جواب نداد، پاسخگویش من هستم✨ 📚:توصیه‌های بهجت
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🔸طرح‌جدید ‌شهیدابراهیم‌هادی❤️ 💰هزینه‌استفاده‌: 🔉قرائت‌دعای‌فرج 😍به‌نیابت‌ازشهید ''بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم'' 👤الہے‌عظم‌البلاء...
✍ آیت الله بهجت (ره) : کار خیر خود را کم دست نگیرید ، در هر کار خیری خود را به قدر نخود هم شده شریک کنید ، شاید همان کار خیر بی ریا قبول و باعث نجاتتون شد . ضمن اینکه انجام کار خیر توفیق آور است . (توفیق زیارت ، رفیق خوب ، همسر و فرزند خوب و..) انجام کارخیر اول ، کار خیر دوم را براتون ارمغان میاره ، و این خیر دائمی باعث سعادتمندی و نجات انسان میشه.. در حدیث داریم فرزند صالح می‌خواهی زیاد صدقه بده.. صدقه دادن زمینه نسل صالح است.. صدقه تا هزار سال و تا ۷ نسل روی انسان اثر می‌گذارد . 📚 فضائل الصدقه
✨﷽✨ ✍لقمان حکیم، مدتی برده کسی بود که چندین غلام داشت، ولی از میان آنان، لقمان را بسیار دوست می داشت؛ تا آن جا که هرگاه می خواست غذا بخورد، ابتدا آن را برای لقمان می برد تا میل کند و بعد برای تبّرک، باقی مانده غذای او را با میل و اشتیاق می خورد. در یکی از روزها خربزه ای برای ارباب لقمان هدیه آوردند. ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را قطعه قطعه نمود و به لقمان داد. لقمان قاچ های خربزه را از او می گرفت و با میل و اشتها می خورد و وانمود می کرد که بسیار شیرین است. وقتی ارباب مشاهده کرد که لقمان خربزه را با اشتها می خورد، همه خربزه را که هجده قارچ بود به او داد و یک قاچ برای خود برداشت. هنگامی که ارباب آن یک قاچ خربزه را به دهان گذاشت، دریافت که مانند زهر، تلخ است و از تلخی آن گلویش سوخت و حالش به هم خورد. به لقمان گفت: چگونه این خربزه تلخ را خوردی، می خواستی عذر و بهانه ای بیاوری و آن را نخوری!؟ لقمان پاسخ داد: تو ماه ها و سال ها به من غذاهای شیرین و گوارا و مطبوع داده ای، اکنون که یک بار تلخ شده، آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض کنم و نمک دان شکن گردم. لقمان اینگونه بود ...
✍امام علی علیه السلام به خدا قسم! اگر آسمانها و زمین را به من بدهند تا پوست دانه‌ای جو را از به ستم از مورچه‌ای بگیرم هرگز چنین نخواهم کرد. 📚نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴
✨﷽✨ 📚 حکایتی‌ بسیار زیبا و خواندنی ✍مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان سيد علي اکبر صداقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بعضی از انسانها به دلیل داشتن یک ویژگی شخصیتی ؛ هم در دنیا تمام وجودشان پر از آتش است🔥 و هم در قیامت، اند! کدام ویژگی؟ آیا قابل تشخیص، یا قابل درمان است؟
🌷 امام صادق(علیه السلام) : ✍ ما اغْتَنَمَ أحَدٌ بِمِثْلِ ما اغْتَنَمَ بِغَضِّ الْبَصَرِ لِأنَّ الْبَصَرَ لا يُغَضُّ عَن مَحارِمِ اللهِ تَعالي إلّا وَ قد سَبَقَ إلي قَلْبِهِ مُشاهَدَة الْعَظَمَةِ وَ الْجَلالِ. ☘ هيچ غنيمتي مانند غنيمتي كه آدمي از راه كنترل چشم به دست مي آورد نيست ، زيرا ديدگان از نگاه به نا محرم فرو بسته نميشود جز آنكه در قلب او عظمت و جلال الهي مشاهده مي شود. 📚 مصباح الشريعة ، ص٩
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
❌در آینده ای نه چندان دور، واژه های عمو، خاله، دایی و عمه برای فرزندان بیگانه می شود.😔 👈 به فرزندان خود را به پایان برسانیم.👌 ✍کودک ما در کنار هم‌سالان خودش، شاد خواهد بود☺️ 🦋
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
♦️تلنگر 🔅 میدونستی طبق کلام : مقام و پاداش کسی که میتونه گناه کنه ولی آلوده نمیشه ...... 💔
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
داستان مرد فاسق و زن زیبا شخصی همراه خانواده اش با کشتی مسافرت می نمود . در وسط دریا کشتی گرفتار توفان و امواج سهمگین شد و شکست و تمام سرنشینان آن غرق شدند مگر زن آن شخص که محکم به تخته پاره ای چسبیده و به ساحل رسید . در آنجا جوان راهزن و فاسقی که از هیچ گناهی فروگذار نمی کرد، زندگی می نمود . وقتی که چشمش به آن زن افتاد، خوشحال شد و به طرفش رفت . جوان فاسق به آن زن نزدیک شد و همین که خواست دست خیانت به سوی آن زن دراز کند ... دید آن زن مضطرب شده و می لرزد ، پرسید : چرا مضطربی؟ آن زن اشاره به آسمان کرد و گفت : از خدایم می ترسم ، پرسید : هرگز گرفتار این گونه گناه شده ای؟ گفت : نه، به عزّت خدا سوگند که هرگز این گناه را مرتکب نشده ام ، گفت : تو هرگز چنین کاری نکرده ای، چنین از خدا می ترسی و حال آن که به اختیار تو نیست و تو را به اجبار به این کار وا می دارم ! پس من مستحق ترم به ترسیدن و سزاوارم به خائف بودن، پس برخاست و از عمل خود پشیمان شد و به درگاه الهی توبه نمود . او آن زن را رها نموده و به سوی خانه خود روان شد . در بین راه به راهبی برخورد و با او همسفر گردید ؛ وقتی که مقداری راه رفتند ، هوا بسیار گرم شد و نور خورشید آنها را اذیت نمود. راهب به آن جوان گفت : دعا کن که خدا ابری بفرستد تا بر ما سایه افکند ، جوان گفت : من در پیشگاه خدا خجلم ، زیرا علاوه بر آن که حسنه ای ندارم ، بلکه غرق گناهم . راهب گفت من دعا می کنم و تو هم آمین بگو ، چنین کردند، بعد از مدت کمی ، ابری بر سر ایشان پیدا شد و سایه افکند . مقداری از راه با هم بودند تا بر سر دوراهی رسیدند و با هم وداع نمودند، جوان به راهی رفت و راهب به راه دیگر روان شد، ابر سمت جوان رفته و بر بالای سر جوان سایه افکند ، راهب فوری خودش را به آن جوان رساند و گفت: تو از من بهتری، زیرا که دعای من با آمین شما مستجاب شد ، بگو چه کرده ای که مستحق این کرامت شده ای ؟ جوان قضیه خود را نقل کرد ، راهب گفت: چون از خوف خدا ، ترک معصیت او کردی ، خدا گناهان گذشته تو را آمرزیده است، سعی کن که بعد از این خوب باشی . 📖شیخ حسین انصاریان
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
نیش مار.mp3
1.23M
✨﷽✨ 💠 سخنرانی کوتاه 🎤حاج آقا هاشمی نژاد 🚨 نیش مار ⏰ زمان 2:23 ثانیه
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ✨وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ ﴿۱۰۹﴾ ✨پروردگارا ايمان آورديم بر ما ببخشاى ✨و به ما رحم كن كه تو بهترين مهربانى (۱۰۹) 📚سوره مبارکه المؤمنون ✍بخشی از آیه ۱۰۹
📖سوره نساء، آیه ۵۸ 🕋«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا 🌱🔅ﺧﺪﺍ ﻗﺎﻃﻌﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎﻧﺶ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﺩﺍﻭﺭی ﻣﻰﻛﻨﻴﺪ ، ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺍﻭﺭی ﻛﻨﻴﺪ. ﻳﻘﻴﻨﺎً [ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪﻥ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺭ ﺩﺍﻭﺭی] ﻧﻴﻜﻮ ﭼﻴﺰی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ; بی ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ. 🌸🍃🌸🍃🌸 💠مراتب امانتداری از ادای اماناتی است که مردم به ما می سپارند، تا بالاترین مرتبه آن که ادای حق امانت ولایت می باشد. 🔸اگر کسی در ادای مرتبه اول امانتداری( امانتی که مردم به ما می سپارند) موفق نباشد قطعا در مرتبه بالاتر آن موفق نخواهد بود. 🔹مثل وزنه بردار که تا قدرت بر زدن وزنه های سبک تر را پیدا نکند، توان بر زدن وزنه های سنگین را نخواهد داشت واین قاعده ایست که در تمام معارف دین واخلاقیات جاری است. ✳️به همین جهت همه دستورات دینی راه های رسیدن به ولایت است. ✅خون شهدا نیز امانتی است در دستان ما که ادای آن با حمایت ودفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی محقق می شود. 🌸🍃🌸🍃🌸 👈آیا پله ی اول امانت داری را طی کرده ایم؟👉
💎 هر چیزی که می‌بینیم ... 💎 💢 دریچه چشم انسان، دروازه معرفت و ارتباط او با همه عالم است. 🔰 ولی خدا در پشت چشم، مغز انسان را قرار داده تا هر چه را می بیند تحلیل کند و درباره آن تفکر کند. ♻️ نه آنکه بدون تفکر با سر به سوی آن برود. 💠 بعضی ها پشت دریچه چشم شان دیوار کشیده اند. 🌐 وقتی چشم باز می کنند، هیچ تفکری پشت نگاهشان نیست. 🌴 علیرضا پناهیان 🌴 🌴🌈🌴🌈🌴🌈🌴🌈🌴🌈🌴
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🔔تلنگر دشوارترین است. بسیارے از مردم مردود مے‌شوند چون سعے مے‌کنند از روی دست هم بنویسند، غافل از این که سوالات موجود در برگه‌ے هر کسے فرق می‌کند. 🧐 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 🍃✨🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🍃 ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جایِ دیگر هستیم، باید برای اونجا خیلی تلاش بکنیم. دلها رو بسپارید به خدای متعال، متوسل بشید به ائمه اطهار و در رأس اونها امام حسین شهید عزیز... امروز زیر پرچم آیت الله خامنه ای داریم این لشکر و این سپاه رو اداره می‌کنیم که تحویل بدیم به حضرت مهدی (عج) | شهید حاج احمد کاظمی |
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_بیستم چیکار
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ صدای متعجب رایان بلند میشه و قلب بی قرار من رو بی قرار تر میکنه: +کجا ببرم دایی؟! صدای بابا برای جواب رایان بلند شد،معلوم بود داره کلمات رو جوری بیان میکنه که مثلا عصبانیت توش پیدا نباشه: +هرجا که میخواد بره و... بلند تر داد زد: +باید بره... معلوم بود میخواد من بشنوم... اشکام که چنددقیقه ای بود خشک شده بود دوباره راه پیدا کردن... خدایا چرا آخه؟مگه مسلمون بودن چه مشکلی داره؟!... چند دقیقه ای هیچ صدایی از پایین نیومد و منم فقط اشک میریختم تا اینکه چندتا تقه به در اتاقم زده شد... فکر میکردم مامان باشه...اشکام رو پاک کردم و منتظر شدم بیاد تو... اما در کمال تعجب هیچ کس وارد اتاق نشد... دوباره چند تقه به در زده شد که منو وادار کرد با صدایی گرفته جواب بدم: _yes?!(بله؟!) +Elina...it's me...open the door...(الینا...منم...در رو باز کن...) وااای نه...خدا نه...باورم نمیشه... رایان بود...به گوشام شک داشتم...ولی نمیتونستم انکار کنم...صدای گرم رایان بود که از من خواست در اتاق رو باز کنم... ناچار از جام بلند میشم و میرم جلو در... یه نفس عمیق میکشم و در رو باز میکنم... تازه متوجه تیپش میشم...مثل همیشه...اسپرت... سرمو کمی میارم بالا و به چشماش نگاه میکنم... به راحتی میشه نگرانی تو چشماش رو دید... برا یک لحظه آرزو میکنم کاش مسلمون نبودم و میتونستم برم تو بغلش زار زار گریه کنم ولی حیف که دینم این اجازه رو بهم نمیده... انگار خودش خواسته ی قلبمو از تو نگام میخونه که یه قدم میاد و جلو و تا میاد بغلم کنه من میرم عقب... متعجب به من خیره میشه و من سرمو میندازم پایین...واقعا بیشتر از این طاقت ندارم تو چشمای خاکستریش خیره شم... با یه لحن متعجب و شاید کمی عصبانی میگه: +الینا اینجا چه خبره؟تو چت شده؟چرا چند روزه از همه ما فاصله میگیری؟نکنه مرضی چیزی داری هان؟ سرم پایینه و دارم با انکشتای دستم بازی میکنم که میگه: +منو نگاه کن دارم باهات حرف میزنم... اه لعنتی...کاش میفهمید طاقت ندارم نگاش کنم...طاقت ندارم خیره بشم تو چشماش... به ناچار کمی سرمو میارم بالا که اونم ملایم تر ادامه میده: +الینا؟بابات چی میگه؟تو کجا قراره بری؟ آروم زمزمه میکنم: _نمیدونم...رایان...من هیچ جا رو ندارم... گریم شدت میگیره: _رایان...من که کار بدی نکردم...آخه چرا بابا اینطور میکنه؟...رایان... انکار متوجه حال خرابم میشه که دوباره میاد جلو که ارومم کنه...میخواد بازوهامو بگیره که یک قدم میرم عقب و دستمو میارم بالاو میگم: _don't touch me...(به من دست نزن) +Elina... میپرم وسط حرفشو توضیح میدم: _I'm a muslem...(من مسلمانم...) چندثانیه هیچی نمیگه و بعد ناباور سری تکون میده و زیرلب انگار که با خودش حرف بزنه میگه: +no...no...you're laying... Yo...you...(نه...نه...تو دروغ میگی...تـــُ...تو...) بعد بلند تر از قبل خطاب به من میگه: +kidding me?(شوخی میکنی؟) &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
❣️ سلام_امام_زمانم❣️ 🌸یا صاحب الزمان(عج) 🌱سلام بر شما ای حجت خدا 🌼که درب ورود به سوی خدا هستید 🌱و جز از این درب 🌼نتوان راه به خدا یافت 🌸🍃
🌼🌷🌼 ✍امام على عليه السلام: تواناترين مردم در تشخيصِ درست، كسى است كه خشمگين نشود.
✴️ چهارشنبه 👈 19 آذر 99 👈 23 ربیع الثانی 1442 👈 9 دسامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 صدقه صبحگاهی لازم است ‌. 👶مناسب زایمان و نوزادش زیبا و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ آغاز معالجه و درمان . ✳️ فروش جواهرات . ✳️ کودک به مهد نهادن . ✳️ و خوردن نوشیدنی ها نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث شادی دل می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث رو براه شدن امور می شود . 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 24 سوره مبارکه " نور " است. یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم .. و مفهوم آن این است که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و شاهد بیاورد و بر او چیره شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran