eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
27.9هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🗞️
🔸🔶وأَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسافَةِ 💖 و همانا مسافر به ‌سوی تو مسافتش نزدیک است 📗 فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی 💥سحر نورانی💥
هدایت شده از 🗞️
✨بسم رب النور✨
✴️ دوشنبه 👈 24 آذر 1399 👈 28 ربیع الثانی 1442👈 14 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی اسلامی . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . 👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و روزی دار خواهد شد . ان شاءالله 🤒 بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله ✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب . مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، فرزند آن امکان سقط شدن دارد . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز انجام امور زیر نیک است : ✳️ ختنه نوزاد . ✳️ آغاز تعلیم و تعلم . ✳️ و امور بازرگانی نیک است . 📛 برای فروش جواهرات و حیوان و قرض و وام خوب نیست . 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست . 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب قوت دل می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد . 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود . ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ... و از مفهوم ان استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی🌸
هدایت شده از 🗞️
┄┅═✼✿‍✵🌹💠🌹✵✿‍✼═┅┄ ✳️➖بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ➖✳️ 🔸🔷لاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ 🔷🔸 ➖➖➖➖➖➖ 🔰چرا بعضی ها دروغگو هستند :👇 🔻🔴رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:👇 «دروغگو دروغ نمی گوید، مگر به خاطر خواری و حقارتی که در خود احساس می کند.» 🔑نکات کلیدی : 👇 ⁉️چه کسی خودش را پست می بیند؟ ✅ کسی که روحش رشد نکرده است. ⁉️چه کسی روحش رشد نمیکند؟ ✅ کسی که در تغذیه روح کوتاهی کرده است. ⁉️تغذیه روح چیست؟ ✅ دستور العملهای خالق روح، که در قالب دین آمده است. ⁉️مهمترین و اصلی ترین غذای روح چیست، که هر روز باید آن را میل کرد و واجب است برای همه؟ ✅ خداوند وضو و نماز را هر روز برای بندگان در 5 وعده واجب کرده است، نماز صبح 2 واحد غذای روح(2 رکعت) نماز ظهر 4 واحد غذای روح(4 رکعت) نماز عصر 4واحد غذای روح(4 رکعت) نماز مغرب 3 واحد غذای روح(3 رکعت) نماز عشاء 4 واحد غذای روح(4 رکعت) 👈مجموعاً 17 رکعت ⁉️چرا بعضی ها از غذای روح غافلند ؟ ارتکاب به حرام های الهی و گناهان ،همه غذای آلوده روح هستند که میل انسان را به نماز کم میکنند. 🌷اللّهم صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🌷
امیرالمؤمنین علیه السلام: شفاى دردهاى خود را از قرآن بجوييد و در سختیها و گرفتاری‌هايتان، از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن، درد كفر و نفاق و انحراف و گم‏راهى است... هر كس كه قرآن در روز قيامت، برايش شفاعت كند، شفاعت می‌شود و هر كس كه قرآن در روز قيامت، از او شكايت كند، محكوم می‌گردد از خطبه 176 نهج البلاغه
عطریاس☘ عزیز: به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام... دل تو را مے طلبد، دیده تو را مے جوید...صائب شب بین آشفته خیالے ات به دنبالش مے گردے. بین همه ے بودن ها و چشم ها... میان چادرنماز و سجاده و عطرے که تا به ابد آن جا، جا ماند... جستجو میکنے تا دستهایش در اوج نیاز مانند بچگے هایت بر روے سرت بنشیند... تمام لغت نامه ها را براے رسیدن و هجے کردن نامش زیر و رو میکنے... وچه خوب گفتے: یک روزه مادر شدم... مادر یعنے به دوش کشیدن کوله بارے که بلند کردنش کار قهرمانان داستان هاے افسانه اے هم نیست... شنیده اے خدا به بندگانش مے فرماید: [انالله وانا الیه راجعون]. راجعون...برگرد... بنده به سوے خدایش بازگردانده مے شود. این یعنے بنده ے من حواست به خودت باشد، تو امانتے هستے ازمن، دست خودت... آیه ے بعدے را هم بلافاصله زمزمه مے کند: صبر کردے؟ حالا درود و رحمت من بر بنده ے صبورم... این روزها دلت هواے شانه هایے براے تکیه گاه مے کند... زیر سایه اش رشد کنے... بین افتادن ها، بلندت کند رویت را بتکاند و دستانت را میان دستهایش بگیرد و بگوید: با من از هیچ چیز هراس نداشته باش... بیمار غمم، عین دوایے مرا... [وَللهُ مَعَکُم] دلگرمے از این بالاتر؟.محمد۳۵🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی استاد عالی ✍ موضوع: راهکاری برای برکت در کار و زندگی
✨﷽✨ 📚 حکایتی‌ بسیار زیبا و خواندنی ✍مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان سيد علي اکبر صداقت
✍امام علی علیه السلام به خدا قسم! اگر آسمانها و زمین را به من بدهند تا پوست دانه‌ای جو را از به ستم از مورچه‌ای بگیرم هرگز چنین نخواهم کرد. 📚نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴
✨﷽✨ "حديثِ قدسي" ✍وقتی خداوند، مانع عبادت میشود خداى عزوجل ميفرمايد: ...و یکی از بندگانم شخصی است که شبها به خاطر من، نماز شب می خواند. اما من يك شب یا دو شب، او را از خواب بیدار نمی کنم، به خاطر نظر لطفى كه به او دارم. وقتی او از عبادت محروم می شود، خود را سرزنش ميكند. در صورتيكه اگر او را واگذارم تا هر چه خواهد عبادتم كند، او را خودبينى فرا گيرد و همان خودبينى، او را نسبت به اعمالش فريفته سازد و هلاکش می کند. وقتی او از خود راضى شود، گمان می كند حق عبادت من را به جا آورده. و آن هنگام از من دور می شود در حالی که خودش خیال می كند به من نزديك است! پس كسانيكه اعمالى بخاطر ثواب من انجام ميدهند، نبايد به آن اعمال تكيه كنند، زيرا آنها هر چقدر هم که كوشش كنند و عُمر خود را در راه عبادتم بگذرانند، باز هم مقصر باشند و با عبادت خود به حقيقت عبادتم نمی رسند. تنها بايد به رحمتم اعتماد كنند و به فضلم شادمان باشند و حُسن ظن داشته باشند. 📚صول كافى، جلد 3 ، صفحه 100
🌿🌺﷽🌿🌺 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یک نان مشکل را حل می‌کند. حالا با چهار تا «نون» میشود جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید. این "چهار نون" راهگشا : ■ نبین ■ نگو ■ نشنو ■ نپرس 🌿 اول: "نَبین" •عیب مردم را "نَبین" •مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را "نَبین" •کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام می دهی "نَبین" •گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل) 🌿 دوم : "نگو" •هرچه شنیدی "نَگو" •به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد کلمه ای "نگو" •سخنی که دلی بیازارد "نگو" •هر سخن ِراست را هرجا "نَگو" •هر خیری که در حق دیگران کردی، "نَگو" •راز را "نَگو" حتی به نزدیکترین افراد 🌿 سوم: "نَشنو" •هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، "نَشنو" •وقتی دو نفر آهسته سخن می گویند، سعی کن "نَشنوی" •غیبت را "نَشنو" •گاهی وانمود کن که نشنیدی. «اصل تغافل» (خود را به نشنیدن بزن) 🌿 چهارم : " نَپرس" •آنچه را که به تو مربوط نیست "نپرس" •آنچه که میدانی شخص از گفتنش شرم دارد "نپرس" •آنچه باعث آزار شخص می شود "نپرس" •آن پرسشی که در آن فایده ای نیست، "نپرس" •آنچه که موجب اختلاف و نزاع می شود "نپرس"
هدایت شده از 🗞️
🦋انسانهای بزرگ مثبت نگرند 👌هیچ گاه انرژی خود را با منفی بافی از دست نمی‌دهند 📛منفی نگری موجب نابودی ایمان است.
▫️چگونه مزاح کنیم؟▫️ ✸ روایت دارد که امام صادق علیه السلام از شخصی پرسید : « مزاح هم می‌کنی؟» آن شخص گفت: نه. حضرت فرمودند: چرا؟ حتی دستور دادند که گاهی انسان یک مزاحی هم بکند. همه اش،خشک نباشد. اما کم، زیاد مزاح کردن ، تَذْهَبُ بِبَهاءِ المُؤمِن، قیمت مومن را می برد. آبروی مومن مےرود. زیاد شوخی نکنید، اما گه گاهی عیب ندارد. ✸ پیغمبر صلےالله علیه وآله خرما مےخورد و هسته های آن را جلوی امیرالمومنین علیه السلام می گذاشت. می خواست با امیرالمومنین شوخی کند و سر به سر امیرالمومنین بگذارد. بعد حضرت صلےالله علیه وآله فرمودند: «یاعلی ، خرما خیلی خوردی!» ✸ مثل بعضی ها که پرتغال مےخورند و پوستش را آن طرف مےگذارند. حضرت صلےالله علیه وآله هم هسته های خرما را پیش امیرالمومنین علیه السلام گذاشت و فرمود: یاعلی ، خیلی خرما خوردی! امیرالمومنین علیه السلام هم بازاری بود ، جواب دادند: «یا رسول الله ، کسی خرما زیاد خورده است که خرما را با هسته های آن خورده.» چون جلوی پیغمبر صلےالله علیه وآله هسته نبود. ✸ حضرت علیه السلام فرمود: «خرما کسی خیلی خورده که آن را با هسته هایش خورده است. » شوخی مےکردند. حتما نباید آدم مثل مربای آلو اخمو باشد. ✸ یک قدری هم مزاح داشته باشید. اما حرف بیهوده نزنید. حرف لغو نزنید. آبروی کسی را نبرید. 📔📔 منبع ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۳۳ از مواعظ آیت الله (ره) 📩
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_بیست_ششم وق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ مادر محیا به سمت آشپزخونه رفت و من تا خواستم بشینم محیا دستمو گرفت و به سمت اتاقش برد و همونطور که منو میکشید گف: +بیا بریم تو اتاق من...وسایلاتم بعد میاریم تو اتاق... وارد اتاق که شدیم نگاه سرسری به کل اتاق انداختم... اتاق ساده ای بود و چیزی برا کنکاش نداشت!!!... به سمت تخت چوبی کنار پنجره رفتم و لبه تخت نشستم... اونقدر خسته بودم و سرم به خاطر گریه ها و زجه هام درد میکرد که حوصله هیچ کار نداشتم... دلم فقط یه خواب آروم میخواست... انگار محیا هم اینو از نگاه خستم خوند که اومد سمتمو آروم شونه هامو فشار داد و هلم داد سمت بالشت و گفت: +معلومه خیلی خسته ای یکم بخواب یک ساعت دیگه اذونه...اذون صدات میزنم...راحت باش... لبخندی به نشانه سپاس بهش زدم و چشمامو بستم... 🍃 با شنیدن صدای مهربون محیا از خواب بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم...محیا همینطور صدام میزد: +الینا...الی جون؟...خانوم خانما...پاشو دیگه... به زور چشمامو باز کردم تا بفهمه بیدارم... چشممو که باز کردم گف: +بیدار شدی؟پاشو...پاشو..اذون گفتن... اونقدر گیج و منگ بودم که نمیدونستم منظورش اذون صبحه یا اذون مغرب برا همین با بی حالی گفتم: _چه اذونی؟ +وا دختر تو چرا شیش میزنی؟اذون مغرب دیگه پاشو... به سختی از جام پاشدم رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم.... بعد از نماز داشتم جانماز رو جمع میکردم که یاد اسما و حسنا افتادم...جانماز رو نصفه نیمه ول کردم و دویدم سمت کیفم که محیا اورده بود تو اتاق... همونجور که زیپ کیفو باز میکردم خدا خدا میکردم که اسما یه جوابی به پیامم داده باشه... بالاخره گوشیو پیدا کردم و بازش کردم... سی تا تماس بی پاسخ از اسما و حسنا و شماره خونشون... خوشحال دستمو کشیدم رو شماره حسنا و گوشی رو گذاشتم کنار گوشم... دیگه داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش تو گوشم پیچید: +الینا؟!چه عجب!کشتی مارو دختر جون... _سلام!... +سلام و ...لا اله الا الله...علیک سلام...بگو ببینم چی شده؟کجایی تو؟چرا صدات گرفته؟معنی پیامی که به اسما داده بودی چی بود؟چه اتفاقی افتاده؟الییینااا مُردی؟چرا جواب نمیدی پس؟ _پوووف...تموم شد؟سوال دیگه ای هم داری بفرما.گوش مفته! +الینا!چرت نگو...بگو ببینم چی شده؟نه نه...یه دقیقه صبر کن بگم اسما هم بیاد اونم بشنوه... بعد از این حرفش بی توجه به من داد زد: +اســـــی...خاااهر...بیا الیناس... بعد از دو ثانیه صدای متشاکی اسما هم تو گوشی پیچید: +ای خبر مرگتو برام بیارن الی؟کدوم گوری بودی؟چرا جواب اون گوشیتو نمیدادی؟ دوباره مثل همون برخوردم با حسنا بی توجه به حرفای اسما گفتم: _سلام!... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 🗞️
💌❤️ ❤️ 💌 برگرد... بی تو کلِ جهان بی نظم است خوش کرده ایم دل به همین اتفاق ها... ❤️ 💐 ❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 ✴️ سه شنبه 👈 25 آذر 1399 👈 29 ربیع الثانی 1442👈 15 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ خرید حیوان . ✅ حرکت و مهاجرت از شهری به شهر دیگر . ✅ خارج ساختن خون از بدن . ✅ و انتقال و جابه جایی نیک است . 📛 اغاز نگارش کتاب و قسم دادن و وصیت نامه نوشتن خوب نیست . 👶 زایمان مناسب و نوزادش مبارک و شجاع خواهد گردید . ان شا ء الله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ عمل جراحی . ✳️ وام و قرض گرفتن و دادن . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ درو و برداشت محصولات . ✳️ و تشکیل شرکت نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است و ممکن است فرزند جن زده شود . @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث پرهیز از خلق می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث نجات از بیماری می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 30 سوره مبارکه " روم " است. فاقم وجهک للدین حنیفا .... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید که جماعتی می خواهند او را از آن کار منصرف کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است . ان شاء الله و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید . ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨ای انسان...!!! چـرا غم میخوری از بهر مُردن مـگـر آنـهـا کـه غـم خـوردنـد نَـمُـردنـد بـرو از کـنج قـبرستان گـذر کُن ببین آنان که مُردن با خود چه بُردند ✨ اللّه متعال میفرماید: «هرکس مزه مرگ را می‌چشد» (آل عمران/185) رسول اللّه (ص) مــی فرمایـند: ✨«سه چیز، مرده را همراهی می کند: خانواده،مال و عمل او. دوتا از این ها باز می گردند و یکی با او می ماند؛خانواده و مالش بر می گردند و عملش با او می ماند.
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
👌بخوانید و لذت ببرید 📣🔴ملاقاتی بسیار زیبا و وصف نشدنی برای عاشقان آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 😍 🔴 این ملاقات بسیار طولانیست... آیت الله شبیری زنجانی فرمودند: چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود ✨وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا(زمر73ً )✨ یعنی مومنین را به سمت بهشت میکشند... از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!؟ 📚 تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحار الانوار برخورد نمودم که می فرمایند: مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند .😍❤️ امام به دیدار محبان می آیند این ملاقات بسیار طولانی می شود... امام صادق می فرمایند هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل برمیدارند...😭❤️ 🔴ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان يابد. ❤️السلام علیک یا ابا عبدالله❤️ 🕌تصویر قشنگی ست که در صحنه ی محشر ... 🕌ما دور حسینیم و بهشت است که مات است ...
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
▪️ ذکر صالحین ▪️ ‍ ✅ چهار عمل مکروهی که روزی را کم می‌کند... امام سجّاد علیه السلام فرمودند: «مکروهاتی که را از انسان دفع می‌کنند: ۱. و نداری کردن در حضور مردم؛ ۲. دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح؛ ۳. تحقیر و کم‌ارزش شمردن های خدا؛ ۴. شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال.» 📚 معانی الاخبار، ص ۲۷۱
❗️وقتی مسیر زندگی فردی، یکنواخت و خالی از فراز و نشیب باشد، نمی توان جنبه های گوناگون وجود وی را شناخت. 👌 یکی از مهمترین راه های شناخت افراد، آزمایش آنان هنگام دگرگونی اوضاع است. 👈 پس از رحلت پیامبر خدا(ص)، زمینهٔ لغزش از راه حق فراهم شد و شمار بسیاری به طمع ثروت دنیا و مقام، از مسیر حق منحرف شدند. ↩️ اما مقداد و سلمان و ابوذر و برخی دیگر ، چون کوه ایستادند و در بحرانی ترین اوضاع، از اهل بیت پیامبر حمایت کردند و هرچند دشمنان برای محو نامشان تلاش کردند اما نامشان همچنان در تاریخ به نیکی مانده است زیرا خورشید خاموش شدنی نیست❌ 👌 و در این زمان نیز تاریخ به نسل های آینده گواهی خواهد داد و نام کسانی که برای اعتلای اسلام و انقلاب و ولایت خون دل خورده و زحمت کشیدند ماندگار خواهد شد. 🤔 خدا کند لااقل رد پای نیکی هم از ما در تاریخ بماند .....🤲
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر علامه مجلسی (ره) از عالم برزخ 🎤 حجت الاسلام مسعود عالی
📌📖 📌 ✨هرچیزی آن خوب است 🔸 گلاب و عسل اگر خالص باشند ارزش دارند. حتی خود آب هم خالصش خوب است. آبی که بوی خربزه و طالبی و گوشت می دهد گوارا نیست. آبی گوارا است که طعم و رایحه ی آب داشته باشد. 💝عبادت هم همین طور است، عبادتی ارزشمند است و در دستگاه الهی ارزش و بهایی دارد که خالص باشد یعنی فقط برای خدا باشد این است که قرآن کریم می فرماید:  لاَّتَعبُدُوا إلاَّ اللهَ؛ جز برای خدا عبادت نکنید(هود۲۷) 📚سی تدبر،سی تلنگر،محمدرضا رنجبر
✅باطری‌تان را با عبادت پر کنید! ✍شهید مطهری: قرآن همیشه در سختی‌ها پیغمبر(ص) را به پناه یک چیز می‌برَد که از آن نیرو بگیرد و استمداد کند و آن عبادت است، به خدا پناه بردن است، زیاد به یاد خدا بودن است. مکرر گفته‌ایم که عبادت - عبادتی که روح عبادت را واقعاً داشته باشد و عبادت باشد - از نظر قرآن یک منبع استعداد و اخذ نیروست. یا ایهاالذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوة (بقره/۱۵۳). ای اهل ایمان! از صبر و از نماز مدد بگیرید؛ ای اهل ایمان! باطری‌تان را با عبادت پر کنید. 📚آشنایی با قرآن، ج۱۱، ص۹۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خرداد و تيرماه 67 وضعيت ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: «دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.» در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: «تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.» حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت. خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و به آغوش وطن بازگشت. 🌷
هدایت شده از 🗞️
⛔️ اگر ڪسی رفیق دینی ندارد، هیچ ندارد! ⛔️ 🔻روزی یڪ آقایی ڪه شخصی متدین و از خانواده‌ای مذهبی بود به منزل ما مراجعه ڪرد. می‌گفت حدود دو سال است ڪه مشڪلات عصبی پیدا ڪرده‌ام و دارو مصرف می‌ڪنم ولی هیچ اثری نداشته است. ⏳ از بنده می‌خواست ڪه در برطرف شدن این مشڪل به او ڪمڪ ڪنم. بنده مقداری فڪر ڪردم ڪه مشڪل او از ڪجا ریشه می‌گیرد و راه‌حل آن چیست؟ ✍ امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند : ˝مَن لا أخـاً لَه، لا خَیرَ فِیه.˝ [غرر الحڪم/۸۰۸۷] «ڪسی ڪه رفیق ندارد، خیری در او نیست.» بنده بر اساس مطالعه زیاد در روایات اخلاقی، به این نتیجه رسیدم ڪه اگر ڪسی دینی— آن گونه ڪه روایات فرموده‌اند —نداشته باشـد، هیچ ندارد. 🔺به همین دلیل از او سوال ڪردم ڪه آیا رفیق داری؟ گفت: بله. با هم تفریح و مسافرت می‌رویم. به منزل همدیگر می‌رویم. از او پرسیدم: آیا مشڪلت را تا به حال به او گفته‌ای؟ گفت: خیر. گفتم: پس در واقع رفیق نیستید! 💯 رفیق دینی آن است ڪه انسان سفره دلش را برای او باز ڪند. اگر این ڪار را نڪند، روزی به بن‌بست می‌رسد و از نظر دینی یا سیاسی سقوط می‌ڪند. 🌿حاج‌آقا سید مجتبی موسوی درچه‌ای 🍀🍀🍀🍀🍀
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_بیست_هفتم م
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ دوباره مثل همون برخوردم با حسنا بی توجه به حرفای اسما گفتم: _سلام!... +علیک سلام...خب توضیح؟... شروع کردم همه چیزو براشون تعریف کردم...همونطور که همه چیزو برا محیا تعریف کردم با این تفاوت که ایندفعه اشک نریختم...نه که خودم نخواما...نه!اشکی نداشتم که بریزم...فقط بغض بود و بس... بعد از تموم شدن حرفام حسنا با حالت محزونی گف: +ینی تو الان خونه محیا اینایی؟! حس کردم صدای حسنا هم بغض داره... جوابشو دادم: _آره...من که گفتم تو گوشیت خاموش بود و اسما هم که جواب نمیداد...مجبورشدم... با صدای اسما حرفم نصفه موند: +فداسرم ناراحتی نداره که پاشو همین الان بیا خونه خودمون...آماده باش تا یک ساعت دیگه با امیرحسین میایم دنبالت... نزاشتم بیشتر از این ادامه بده و گفتم: _نههه...چی داری میگی اسما؟بیام خونه شما؟اصلا نمیشه!آخه...آخه خب تو برادر داری!پدرت... +خبه خبه چه تیریپ با حیایی هم برمیداره!از کی تا حالا تو انقدر... حقش نصفه موند و صدای پچ پچش با حسنا میومد... صداشون واضح نبود ولی میشد بعضی حرفاشونو شنید: اسما:عههه...چته؟ حسنا:اسما...خجالت بکش...ینی چی...مگه...بوده؟خیلی هم...خودتم خوب میدونی... اسما:خب حالا...مگه... حسنا:هیسسسس بسه! بعدش هم حسنا بلند خطاب به من گفت: +عزیزم تو که تاحالا با امیرحسین رودربایستی نداشتی!بعدم مگه پدر محیا خونه نیس؟ _اممم...نه نیس نمیدونمم کجاس ولی الان که نیس... چند لحظه ای سکوت بود تا اینکه فکری به ذهنم رسید... +اسما؟حسنا؟ دوتاشون همزمان گفتن: +جانم؟! باید ببینمتون...یه چیزی باید بهتون بگم... حسنا:خب بگو! _نه نه باید ببینمتون...میشه؟now... اسما:باعشه...آدرس رو برام اس کن یک ساعت دیگه با امیرحسین دم دریم... بعد هم برا عوض کردن جو لحنشو شاد کرد و گف: +ژووونم شامم مهمون آقا امیر میشیم!.... من که فقط تونستم به سرخوشی اسما پوزخند بزنم ولی صدای خنده حسنا میومد... بعد از اینکه خدافظی کردم و آدرس رو دادم از اتاق رفتم بیرون... هنوز کامل از اتاق خارج نشده بودم که محیا با جیغش باعث شد دومتر بپرم بالا: +وااااای...چه عجب از اون اتاق دل کندی کم کم داشتم نگرانت میشدم دختر! به زور طرح لبخندی رو لبام نشوندم و گفتم: _ببخشید با تلفن حرف میزدم... چشماشو گرد کرد و گف: +تلفن؟با کی؟ _با...دوقلو ها... +آهان...خب حالشون خوبه؟هنوز نرفتن شیراز؟کی میرن؟ _خوبن...هنوز نه نرفتن...نمیدونمم کی میرن ولی فک کنم آخر همین هفته ینی سه روز دیگه... محیا سری به نشونه فهمیدن تکان داد و چیزی نگف ولی من با کلی من و من کردن گفتم: +اممم...چیزه...محیا...میگم که... محیا کلافه گفت: +عههه...دختر تو که کشتی منو بگو ببینم چی میخوای؟ با تشر محیا یکم به خودم اومدم و بالاخره گفتم: _خب راستش من پشت تلفن نمیتونستم درست با دوقلوها صحبت کنم اینه که...اینه که...آدرس خونتونو دادم که بیان دنبالم بریم بیرون...میگم که حالا چیزه...تو هم میای باهامون؟ محیا نفس عمیقی کشید و گف: +نه کجا بیام؟توهم بد کاری کردی گفتی بیان دنبالت خب میومدن همینجا...چه کاریه برید بیرون؟ _نه دیگه زحمت نمیدن...نمیدیم...ینی نمیدم... محیا از گیج بازی من بلند زد زیر خنده و وسط خندش گفت: +خیلی خلی الینا! 🍃 حاضر و آماده تو سالن نشسته بودم و منتظر دوقلوها بودم که بالاخره با تکی که حسنا بهم زد فهمیدم سر کوچه هستن... سریع از محیا و مامانش خدافظی کردم و رفتم دم در... خودمو رسوندم سرکوچه تا بالاخره 206 امیرحسین رو دیدم... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ خودمو رسوندم سرکوچه تا بالاخره 206 امیرحسین رو دیدم... سریع رفتم سوار ماشین شدم و به همه سلام کردم... از خونه محیا اینا یکم فاصله گرفتیم که امیرحسین گف: +خب خانمای محترم که راننده دربست گرفتین!بفرمایید این بنده ی مفلوک کجا باید بره؟ من که تاحالا این روی شوخ امیرحسین رو ندیده بودم با چشمای گرده شده از تو آینه نگاش میکردم ولی اسما و حسنا انگار عادت داشتن که خیلی عادی اول حسنا گفت: +چمدونم،فعلا برو یه پارکی تا بعد... امیرحسین بعد از شنیدن این حرف از جانب حسنا چنان سرشو برگردوند سمت راست ینی سمت حسنا که فک کنم گردنش شکست!!! اسما با بیخیالی گف: +هی آقا پسر جلوتو نگاه کن به کشتنمون ندی حالا!چیه؟نکنه فک کردی شام نخورده میریم خونه؟ امیرحسین که حالا به روبرو خیره بود باز با شنیدن این حرف از تو آینه نگاهی به اسما کرد و با چشماش خطو نشون کشید... اسما ولی بازم بیخیال شونه ای بالا انداخت و سرشو برگردوند و به پنجره خیره شد... لبخندی زدم و همراه با خارج شدن آهی از سینه سرمو برگردوندم سمت پنجره... تو ماشین تا رسیدن به مقصد همه سکوت کرده بودن... بعد از ربع ساعت بالاخره ماشین جلو یکی از پارک های بزرگ شهر وایساد... هممون بی حرف پیاده شدیم و رفتیم داخل پارک... کمی قدم زدیم و بالاخره امیرحسین به یکی از میزهایی که مخصوص شطرنج بود اشاره کرد و خطاب به خواهراش گف: +شما ها دور اون میز بشینید منم میرم پیش حامد اینا... اسما سری تکون داد و حسنا پرسید: +مگه حامد اینجاس؟ امیرحسین:آره بچه ها همه اینجان!پس فک کردی چرا قبول کردم بیارمتون بیرون؟ اسما مشتی نثار بازوی امیرحسین کرد و گفت: +بچه پررو برو ببینم... بعد از اون هم ما رقتیم سمت میزو امیر هم رفت پیش دوستاش... 🍃 پنج دقیقه ای بود که نشسته بودیم دور میز و هیچ کدوم هیچ حرفی نمیزدیم...هر کدوم غرق افکار خودمون بودیم... مثل عادت همیشگیم داشتم با انگشتم خطوط نامفهومی رو میز میکشیدم که با صدای بلند اسما یک متر پریدم بالا! +خــــب... با غیض نگاش کردم و گفتم: _زهرمار،ترسیدم...دیوونه اسما هم لبخندی زد و گفت: +به به...میبینم روز به روز دایره لغاتت گسترده تر میشه...خوبه خوبه...ادامه بده... بعدم دستشو زد زیر چونشو با لبخند مسخره ای نگام کرد... چشم غره ای بهش رفتم که حسنا گفت: +بچه ها!بس کنید!فکر کنم بحث های مهم تری داشته باشیم... بعدم پرسشی نگاهی به من انداخت...فهمیدم منظورش از این نگاه پرسشی اینه که چه تصمیمی برا آینده دارم... سرمو انداختم پایین تا یکم فکرامو سروسامون بدم که اسما گف: +حسنا راس میگه،خب الینا؟نمیخوای بگی چه حرف مهمی داشتی؟ سرم رو آوردم بالا و شروع کردم به توضیح: _من خیلی فکر کردم در رابطه با اینکه بالاخره چطور باید زندگی کنم... پدری که من رو طرد کرد و جلوی جمع زد تو صورتم و از پسر عمم خواست منو از خونه بندازه بیرون یقینا فرداش نمیاد بگه الینا شوخی کردم پاشو برگرد خونه... تا آخر عمرمم نمیتونم سربار محیا اینا باشم...مخصوصا که محیا و خانوادش اونقدری که شما باخبرید از همه چیز باخبر نیستن و خب ممکنه فکرای بدی راجب من بکنن... اینه که من تصمیم گرفتم خودم تنها زندگی کنم... اسما خواست چیزی بگه که دستمو به نشونه سکوت بالا آوردم و گفتم: _خواهش میکنم حرفم هنوز تموم نشده...میدونم تنها زندگی کردن برا یه دختر مثل من خیلی خطرناکه ولی باور کنین چاره ی دیگه ای ندارم...ولی خب...من خیلی هم قرار نیس تنها زندگی کنم... هردوشون پریدن وسط حرفمو باهم گفتن: +چـــــی؟!... همیشه از این حرکتشون که باهم یه چیزو میگفتن خندم میگرفت اما این بار فقط لبخندی زدم و گفتم: _گفتم که من خیلی هم تنها نیستم...دو تا دوست خل و چل دارم که مطمئنم هیچ وقت ترکم نمیکنن... بعدم با یه لبخند مظلوم نگاشون کردم و بعدش سریع برا اینکه فکر اشتباهی نکنن گفتم: _البته منظورم اصلا این نیس که من با شما زندگی کنم اصلا و ابدا... پشت تلفنم گفتم...منظور من...منظورم اینه که...من میخوام با شما بیام شیراز... با همون چشمای عسلی گرد شده خیره شده بودن به من..انگار باورشون نمیشد من چی گفتم... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1