فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور
‼️ایجاد نسیان و غفلت یکی از راهکارهای شیطان
✨﷽✨
📜 حڪایتآموزنده
✍به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ
ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺧـﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ
ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ ﺧـــﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
گفتند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏـــﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ
ﻧﻤـــﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔـﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧــﻮﺭﺩﻩ ﻗـــﻨﺎﻋﺖ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫـﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ
ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ
ﺧﺎﻟﯽ بمــونم.
گفتند: ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ
ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟـﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺯاﻗـــﻪ
ﻣﯿـﺮﺳﻮﻧﻪ گفـــــتند: ﻣﺎ ﻧﺎﻣـــﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ
ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ!!
ﮔـﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓـﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟــﺮ یـهودی
ﺗـــﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣــﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ
ﺑﺮﺍﻡ ﻣـــــﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧــﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ گفـتند:
ﺁﻫﺎﻥ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ! ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﺮﺍ
ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘـﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟!
💥ﮔﻔﺖ: ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳــﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ
ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭ نکردی یڪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ
تاجـــر یهـــــودی ﻣﯿـﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯼ!!
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧــﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجـر یهـودی
ﭘﯿـﺶ ﺗﻮ ﺍﻋـــﺘﺒﺎﺭ ﻧــﺪﺍﺭﻩ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 کلیپ سخنرانی حاج آقا دانشمند :
✍موضوع: « اِمام زَمان میگه اَینَ عَمّار
لقمه های حرام چه کرده بامامردم؟ »
💚 #علامه_طباطبایی💚
🔸گره از کار دیگران باز کنید تا خداوند متعال گره از کار شما باز کند و اگر گره به کار دیگران بندازید، در کار و زندگی شما هم گره خواهد افتاد.
🌸گره گشا باشیم و دستگیر گرفتاران🌸
╲\ ╭``┓
╭``🦋``╯
┗`` \╲
به قیمت سپید شدن موهایم
تمام شد …!!!
ولی آموختم
که ناله ام سکوت باشد...!!!
گریه ام لبخند
و تنها همدمم ،
#خدا . . .
خدایا غیرازعشقت
نیست عشقی بردلم
#عشق_دلتون_خدایی
قرار عاشقی خدا جووونم دوستت دارم - @saeedpourandi.mp3
10.35M
در کنکاش خویشتن
حقیقت را کشف کردم،
در کنکاش حقیقت
عشق را!
در کنکاش عشق، خدا را یافتم،
و در خدا، همه چیز را!💕
#گوش_کنیم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_هفتاد_دوم
لبخندمو پررنگ تر کردم و سرمو پایین انداختم که با لحن جدی پرسید:
+بهتر شدین؟!
_بله...شما چرا نرفتین خونه؟!
+من با ایلیا کار داشتم...بعدم...منتظر شدم باهم بریم...
لب پایینمو از خجالت گاز گرفتم و گفتم:
_اصن نیازی به این کارا نیس باور کنید من خودم میتونم بیام...نمیخواد زحمت...
از جا بلند شد و پرید تو حرفم:
+زحمتی نیس حالا اگه دیگه کاری ندارین تا بریم!
در حالی که از لحن فوق جدی و دستوریش متعجب شده بودم زمزمه کردم:
_نه بریم...
چند دقیقه ای تو ماشین به سکوت گذشت که امیرحسین گفت:
+یه سوال بپرسم جواب میدین؟!
لحنش دوباره همون لحن جدی بود.خیلی تعجب کرده بودم.امیرحسین تاحالا نه تنها با من با هیچ کس انقدر جدی و دستوری حرف نزده بود.
_بفرمایید...
اخماشو در هم کشید و گفت:
+این پسره کی بود؟
نمیدونم چرا با شنیدن سوالش متعجب شدم...
انگار انتظار نداشتم چیزی بپرسه...
اما پرسید اونم با اخم...!!!
با یادآوری رایان برا فرو دادن بغضم نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم:
_رایان...
صدای جدیش دوباره بلند شد:
+تو مهمونی خانم علوی گفتی رایان شوه...
نزاشتم حرفشو کامل کنه و با صدای لرزونی گفتم:
_پسر عممه!!!یا شاید...بود!!!
بعدم رومو برگردوندم سمت پنجره تا دیگه چیزی نپرسه...
وقتی رسیدیم خونه بعد از تشکر گفتم:
_آقا امیر ببخشید میشه یه چیزی ازتون بخوام؟!
چهره متعجبی به خودش گرفت و گفت:
+البته...بفرمایید...
لبمو با زبون خیس کردم و گفتم:
_میشه...میشه قضیه ی امروز رو...
روشو ازم گرفت و با همون لحن جدیش گفت:
+بین خودمون میمونه...
به خاطر لحنش کمی اخمامو تو هم کشیدم و گفتم:
_ممنون...بابت همه چی...خدافظ
بعد هم سریع از ماشین پیاده شدم...
با اینکه تمام شب رو بیدار مونده بودم و گریه کرده بودم ولی صبح برا اینکه از حقوقم کم نشه با هر سختی بود رفتم سرکار.
فروشگاه کم کم داشت رونق میگرفت و روز به روز تعداد مشتری ها بیشتر میشد و کار ما هم بیشتر.
ظهر از فروشگاه که میخواستم بیام بیرون گوشیم زنگ خورد.امیرحسین بود.گوشیرو برداشتم و بعد از سلام و احوالپرسی که سرد تر از همیشه انجام شد و منو حیرت زده کرد گفت که با عرض معذرت امروز نمیاد دنبالم...منم بهش گفتم که مشکلی نیست و یه سری تعارف دیگه و بعدم خیلی خشک و خالی خدافظی کردیم و تمام!!!
مونده بودم چرا از دیروز تا حالا اینجوری شده!!!
از فروشگاه بیرون اومدم که سوناتای مشکی رنگی برام بوق زد.با تعجب نگاهی به ماشین انداختم که با دیدن رایان به عنوان راننده ضربان قلبم اوج گرفت...
نفس عمیقی کشیدم...
به دور و برم نگاه کردم.اون وقت ظهر کسی تو پیاده رو نبود که مارو ببینه.برا همین خیلی عادی سرمو انداختم پایینو به راهم ادامه دادم.
اما هنوز یک قدم نرفته بودم دوباره بوق زد.
ولی توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم تا اینکه از ماشین پیاده شد و صدام زد:
+الینا؟!
ایستادم...
بغض دوباره داشت خفم میکرد...
حسی درونم فریاد میزد چرا وایسادی احمق؟!راتو بکش برو...
اما پاهام یاری نمیکردن...
لبامو از شدت حرص رو هم فشار دادم و برگشتم سمتش
تا خواست حرف بزنه با صدایی که از بغض میلرزید گفتم:
_برای چی برگشتی؟!نگفتم برو؟!نگفتم نیا؟!
رایان خواهش کردم ازت!!!رایان برو...باشه...
اشکام جاری شد...
لعنتیا بازم بی اجازه ریختن...
سرمو تکون دادم و گفتم:
_رایان...خواهش میکنم برو...من کار تو این فروشگاهو راحت به دست نیاوردم...مجبورم نکن انصراف بدم برم یه جا دیگه خودمو گم وگور کنم!برو...مگه هشت ماه پیش خودت منو جلو خونه محیا ول نکردی...پس چرا برگشتی؟!برو رایان جان...پسرعمه ی خوبم...برو...
رومو به سرعت برگردوندم و تاکسی گرفتم و رفتم...
حالم خیلی بد بود...
تصویر رایان یک لحظه از جلو چشمام کنار نمیرفت...
کارم شده بود گریه..گریه...و..گریه!!!
دلم تنگ شده بود...برا همه...
اما بازم گله ای نداشتم...
خودم انتخاب کرده بودم...
میدونستم خدا خودش هوامو داره...
🍃
فرداش بر خلاف میل باطنیم مرخصی گرفتم...
احتمال میدادم رایان دوباره سر و کلش پیدا شه برا همین موندم تو خونه...
روز بعد هم جمعه بود و من بازم تنها تو خونه بودم.
چند روزی بود که اسما و حسنا امتحان داشتن و نمیتونستن با من سر بزن...
شنبه بعد از ظهر که داشتم از سرکار برمیگشتم امیرحسین مثل بقیه روزا منتظر جلو در فروشگاه وایساده بود.
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
✨🌹✨
آیت الله مجتهدی تهرانی:
از رسول خدا(ص) سوال شد: کسی که فقیر است اما بر فقر خود #صبر می کند و جزای این شخص چیست؟
یعنی درباره ی فقر خود به کسی چیزی نمی گوید و با #نان_خالی خود را سیر می کند جزای این شخص چیست؟ حضرت(ص) فرمودند: در بهشت قصری است از یاقوت سرخ که اهل بهشت همه آن را نگاه می کنند همانطور که ما ستاره های درخشان را نگاه میکنیم. در این قصر کسی داخل نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا #شهید فقیر و یا مومن فقیر.
کسانی که وضع مالی خوبی ندارند #خوشحال_باشند و ناراحت نباشند و صبر و تحمل کنند که صبر کردن بر فقر سبب آمرزش است...
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار خوبه خدا درست کنه!
#تلنگر
"شهـادت"🕊
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے،
دیگرے مــی شود...👌
🌹 "شهادتــ "را مـےدهنـد ،
اما به "اهل_درد"🔥 نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از "شهدا" افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، "بوی_شهدا_را_بدهد"...
عـــطر بندگی خالص براے "خــدا"...
هدایت شده از مسابقه 110 فضیلت از امیر المومنین
💠 مسابقه فاروق اعظم علیه السلام 💠 مسابقه فراگیری 110 فضیلت از فضائل امیر المومنین علی علیه السلام📚
🔺 ویژه برادران وخوهران بدون محدودیت سنی
🔺به صورت مجازی در کانال الصابره 🎁جوایز مسابقه
✅ 40 جایزه نقدی
❗️متقاضیان برای ثبت نام مشخصات خود راه به مسئول ثیت نام کانال ارسال نمایند
📌 نام و نام خانوادگی/ نام پدر/ سن/ شهر محل سکونت/ شماره تماس
☑️ شما نیز می توانید با دعوت از دیگران برای شرکت در مسابقه در ثواب نشر فضائل مولا شریک باشید
لینک کانال برگزاری :
🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/3968532559C84d81dcbac
🌹تمرین 17ام شکر گزاری 🌹
✨ #چک_جادویی✨
.
.
بچه ها توضیحاتی که مینویسم تمامش تجربه شخصی خودم هست...... .
.
دوستان اگر با تمام وجود باور داشته باشید که خدا از خزانه بی پایان خودش مبلغی رو که (واقعا نیاز دارید ) رو بهتون میرسونه شک نکنید..... وقتی میگم شک نکنید یعنی شک نکنید سر تاریخ یا حتی زودتر مبلغی که نیاز داشتید و در چک جادویی نوشتند حتی ممکنه بیشتر هم بهتون برسه........ .
.
خود من اولین باری که دوره 28روزه رو انجام میدادم چون ذهنم به باور واقعی نرسیده بود.... مبلغ خیلی جزیی رو برای امتحان کردن نوشتم و با شک(200هزارتومن)...و تمام مدت ذهنم نا خودآگاه بدون اینکه خودم بخوام بهم میگفت:::::: مگه میشه ،اخه از کجا ،::::::: و نشد که نشد.......... .
.
.
امااااااااااااا از دفعات بعدی اطمینانم اینقدر بالا رفته بود که چک رو برای اون وسیله ای که نیاز داشتم یا دلم میخواست بخرم با مبالغ بالا مینوشتم و شاید باور نکنید بطور معجزه اسایی...... اون وسیله سر تاریخی که میخواستم بهم میرسید.😍😍😍😍
.
.
.
.
حتی ممکنه بهتون هدیه بدن دقیقا همون چیزی که شما میخواین یا برنده بشید یاهر روشی که خداوند دلش میخواد شما رو به خواسته تون برسونه.... شما فقط بخواه و تلاش کن 😉😉😉😉
.
.
حالا بریم سر تمرین..😍😍 .
.
1_ فهرست ده تا از نعمتهایی که تاکنون داشته اید(10 نعمت جدید ، غیر از نعمتهایی که دیروز نوشتید ) تهیه کنید ، و دلیل هر کدام را بنویسید ،،،، فهرست را از اول بخوانید و برای هر نعمت سه بار بگویید : خدایا شکرت ،خدایا شکرت ،
2-چک خارق العاده کاینات را اسکرین شات گرفته و پرینت کنید
.
.
همراه با مقدار و تاریخ پر کن .
یا بجای مقدار اسم وسیله ای که که نیاز دارید رو با جزییات و رنگ و... بنویسید
.
.
.
3_چک را در دست بگیر و مجسم کن در حال رسیدن به چیزی هستی که برای خرید آن وسیله چک نوشتی ، حال و هوای شکرگزاری را احساس کن ، طوری که انگار به ارزویت رسیدی .
.
.
4_چک را در تمام روز همراه خود داشته باش و جلوی چشمانت بگیر ، دست کم دو ،سه بار در روز چک را در دست بگیر ، و تصور کن خداوند کاینات را مامور کرده تا چک را برای تو نقد کنند ، و
.
.
.👌 خداوند را برای این پول خارق العاده و همه پولهایی که تا کنون به تو داده است با تمام وجود شاکر باش
.
5_شب ، هنگام خواب ، سنگ شکر گزاری را در دست بگیر و بهترین اتفاقات امروز را باد اور و بهترین
انها را یاد داشت کن یا برای سنگت تعریف کن و بابت ان خداوند را از ته دل شکر کن و عبارت جادویی #خدایا شکرت # را بکار ببر
.
📚در آخرالزمان فریبکارانی بیایند !!
از پیامبر خدا در کتاب کنزالاعمال، حدیث ۲۹۰۳۲۴ روایت شده است که فرمود : در آخرالزمان دغل بازان و فریبکارانی بیایند که حدیث هایی نو و روایت هایی جدید از دین بر شما بخوانند، انچنان که نه شما و نه پدرانتان چنین حدیث هایی نشنیده باشید. پس دوری گزینید از آنها. مبدا به دام تزویر و فریب شان بیافتید .
از علی بن ابی طالب(ع) درباه آخرالزمان پرسیده شد : آیا در آن زمان مومنانی وجود دارند؟ فرمود: آری . باز پرسیده شد: آیا از ایمان آنان بر اثر فتنه ها چیزی کاسته می شود؟ فرمود: نه ، مگر آن مقدار که قطرات باران از سنگ خارا بکاهد اما آنان در رنج بسر برند.
امیرالمونین (ع) فرمود : زمانی بر مردم بیاید که مقرب نباشد جز به #سخن_چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف وبزرگواری بشمار آید . (نهج البلاغه،حکمت ۱۰۲)
امام سجاد(ع) فرمود : چون خداوند می دانست در آخرالزمان اهل فکر دقیق النظر خواهند آمد، از این جهت قل هوالله و احد و آیاتی از سوره حدید نازل کرد. (بحار ۶۰/۱۸ )
بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دینداری کنید
امام صادق(ع) فرمود : چون قائم ما قیام کند خداوند انچنان نیرویی به چشم و گوش پیروانش داده که به پیک و پیام اور نیازی نداشته باشند و به هرکجای جهان که باشند امام خود را ببینند و سخنش را بشنوند.(بحار ۳۶/۴۵ )
پیامبر (ص) فرمود : « این دین مدام برپا خواهد ماند و گروهی از مسلمانان از آن دفاع کنند و در کنار ان بجنگند تا قیامت بپا شود » و فرمود « در هر عصر و زمانی گروهی از امتم مدافع احکام خدا باشند و از مخالفان باکی نداشته باشند »
(کنزالاعمال حدیث۳۴۴۹۹و۳۴۵۰۰)
⬅️ در جای دیگری فرمودند: « چون در اخرالزمان دینتان دستخوش افکار گوناگون گردد، بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دینداری کنید که به دل هایشان دیندارند و دین انها از الایش به افکار مصون ماند.
📚 بحار ۵۲/۱۱۱
''🖇☁️¡''
میگنکه
استغفارخیلیخوبھ(:
حتیاگهبهخیالِ
خودت ...
گناهیࢪو
مرتکبنشدهباشے'
استغفارکن؛دلتوجلامیده🌿|
╭
✨﷽✨
#داستان
✍مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم...
نتیجه : دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم (چارلی چاپلین)
•••✨🖇
جورے باش . .
کھ هر وقت . .
حضرٺعشق{؏ـج}
یادټ افتاد⇦✨
با لبخند بگھ :
خداحفظشکنہ..:)♥️
#اللھمعجلالولیڪالفرج |🌷
هدایت شده از حسینیه مجازی 🚩
🇮🇷 چالش بزرگ #چراغ_راه 🇮🇷
•
🚧|شـرڪت ڪننده[4⃣0⃣1⃣]
🥇| #شهیــد_قـربانـخــانــی🥊
•
•
➕| جایزه نفر اول چالش🎊🎈
-قاب فرش حرم امام رضا(ع)🚦
•
•
•
🎁جایزه بارون ویژه دهه فجر😎🛍
https://eitaa.com/joinchat/3369205784C56311a31c5
❣ #امام_زمانم ❣
سلام بر تو ای مولایی که بیرق هدایت به یمن وجود تو برافراشته است
و سینه ات مالامال از #علم_الهی است ...
السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🔆 #پندانه
🔴 «اعتقاد زبانی»
🗻 کوهنوردی میخواست به قلهی بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.
🔸به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.
🔹کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد.
🔸سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
🔹 داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد.
🔸در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن.
🔹ندایی از درونش پاسخ داد آیا واقعا به خدا ایمان داری؟
🔸 آری. همیشه به خدا ایمان داشتهام.
🔹پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!
🔸کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیتردید از فراز کیلومترها ارتفاع.
🔸 خدایا نمیتوانم.
🔹 مگر نگفتی که به خدا ایمان داری؟
🔸کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمیتوانم، نمیتوانم.
🔺روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت.
#داستان
✨﷽✨
✅داستان میرداماد و دختر شاه عباس صفوی :
✍شب هنگام (میرداماد) – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی! محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.