eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
27.8هزار ویدیو
53 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️✨وَ أَذِقنَا حَلاوَةَ وُدِّکَ وَ قُربِکَ.. شیرینى محبّت و مقام قربت را به ما بچشان.. "مناجات المطیعین"✨♥️ ✨♥️✨دم زِ مهرِ تو زَنَم تا که حیاتم باقیست‌...✨♥️✨ سلمان ساوجی 🌸🍃 🍃🦋
❤️ امام کاظم عليه السّلام : از ما نیست هر کس هر روز محاسبه ی نفس نکند (و از خود برای کارهایی که در آن روز کرده است، حساب نکشد) تا اگر کار نیکی کرده است بر آن بیفزاید و اگر کار بدی کرده است به درگاه خدا توبه کند. 📚تحف العقول، حديث 292 ⇝
💠 «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد»( بقره، ۲۰۷) 💢 علماى اهل سنّت، تصریح به نزول این آیه در شأن و منزلت امام على علیه السلام کرده اند؛ از قبیل: 1⃣ ابن اثیر. اسد الغابة، ج ۴، ص ۲۵. 2⃣ تنوخى. المستجاد، ص ۱۰. 3⃣ غزالى. احیاء العلوم، ج ۳، ص ۳۹ 4⃣ یعقوبى. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۳۹ 5⃣ گنجى شافعى. کفایة الطالب، ص ۲۳۹. 6⃣ حاکم حسکانى حنفى.شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۹۷. 7⃣ شبلنجى.نور الابصار، ص ۸۶. 8⃣ ابن صباغ مالکى.الفصول المهمة، ص ۳۱. 9⃣ سبط بن جوزى. تذکرة الخواص، ص ۳۵ 🔟 دیار بکرى.تاریخ الخمیس، ج ۱، ص ۳۲۵ 1⃣1⃣ قندوزى حنفى.ینابیع المودة، ص ۹۲. 2⃣1⃣ فخر رازى. التفسیر الکبیر، ج ۵، ص ۲۲۳. 3⃣1⃣ ابن ابى الحدید.شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۶۲. 4⃣1⃣ زینى دحلان.السیرة النبویة، در حاشیه السیرة الحلبیة، ج ۱، ص ۳۰۶. 6⃣1⃣ حاکم نیشابوری. المستدرک، ج۳، ص۴
🔴کاغذهای برات از آتش برای اموات! ✅آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. 🔆در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! 💠جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ 🌀این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است. ❇️پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ ♦️ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. 🔰 پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن می‌کند. 🔷 صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. 🔶 پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. ♻️پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. ☘ پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ ❄️گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... 💥صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است. ༺🦋
🦋وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 🌺🌿ﻭ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ ; ﻭ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ [ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ] ﺑﺎﺷﺪ .(٣) سوره احزاب 🌿 هرگز از حرفهايي كه مردم درباره تو مي گويند نگران نشو. هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده. هميشه فقط به يك چيز فكر كن: « داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ » بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد تا بي راهه نروي ... تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :‌ 🌺🌿«‌هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق آگاهی و شعور خودم باشد.و خداوند از من راضی باشد. آنگاه خواهی دید که خداوند چگونه حامی و سرپرست تو خواهد شد.🦋 ༺🦋
🔴اثر وضعی چیست؟ ⁉️آیا فکر گناه هم اثر بدی دارد؟ 📣اثر وضعى گناه همان كدورت نفسانى است كه پس از ارتكاب گناه در نفس حاصل مى شود و باعث از بين رفتن نورانيّت قلب و (عدم) احساس حضور قلب در پيشگاه پروردگار است ، ميل انسان به ذكر خدا كم مى شود و در مقابل توجّه و اشتياق به دنيا و نفسانيّات زياد مى گردد و جرئت انسان براى انجام گناه ديگر بيشتر میشود، 🔻در اين صورت اگر انسان توبه كند و عزم را بر عدم تكرار جزم گرداند و ذكر استغفار را روزى چند بار بر زبان آورد كم كم آثار گناه‏ محو خواهد شد( بلى در گناهانى كه حّق الناس و يا حقّ الله در ميان است بايد نسبت به تدارك آن اقدام گردد.) 👈🏻 توجّه به اين نكته ضرورى است كه حتّى تصور و تخيّل گناه نيز آثار سوء خود را به جاى مى گذارد تا چه رسد به انجام آن. 📚 آیة الله سید محمد محسن حسینی طهرانی
💗🌿 با خدا صحبت کن... 🦋 هر چه گرفتاری و ناراحتی داری، هر وقت دیدی که دارد انباشته می‌شود، با خدا صحبت کن. به نگاه کن که تا نگاه کنی همه را حل می‌کند. هر وقت دیدی کدر شده‌ای، هر و ذکری که از پدر و مادر یاد گرفته‌ای، همان را با لبت تذکر بده. چرا لبت را روی هم بگذاری تا درونت دَم کند و خسته‌ات کند؟ صحبت کردن با او، ذات غم و حزن را می‌برد. 👤 📚 از کتاب ۳ 📖 ص ۸۹ 🦋وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا 🌿🌺ﻧﺎم ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻗﺎﻝ ] ﻳﺎﺩ ﻛﻦ [ ﻭ ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﻴﺪ ﻧﻤﺎ ] ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﻨﺪ .(٨)
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو 🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐 ♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌ &ریپلای به قسمت اول رمان🔰 eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_هفتادم تمام مدت فکر مهرزاد مشغول یک چیز بود
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو آن شب حورا خیلی باخدای خودش حرف زد. ازش خواست همانطور که از اول زندگی همراه او بوده باز هم باشد.. یک تصمیم جدی گرفت که زندگیش را عوض کند. دیگر تحمل سختی و ناراحتی و ظلم را تا آن حد نداشت. دوباره ب خدای مهربانش تکیه کرد و باتوکل یاعلی گفت. به این فکر افتاد ک به جای این که همش در اتاق خانه ای بماند که از زندان هم برایش بدتر است مینواند دنبال کاری برود که هم تجربه شغلی اش بالا برود و هم مدت زیادی بیرون از خانه مشغول باشد. دیگر به دایی اش هم اعتمادی نداشت. به هیچکس جز خدا اعتماد نداشت. می خواست چیزهایی که میخواهد را بدون محتاج بودن به خانواده دایی اش بدست بیاورد. صبح که حورا درحال آماده شدن بود، متوجه صحبتای دایی و زندایی اش شد که به سمت دعوا و مشاجره می رفت. درمیان حرفای آنها دوباره اسم خودش راشنید حورا... حورا... دیگرچراحورا؟؟ دیگر برایش اهمیت نداشت. به سمت در رفت و زیر لب زمزمه کرد: کاش اسمی نداشتم... کاش دیگه اسمم رو از زبون هیچکس نشنوم. حالم چقدر گرفته میشه وقتی مرکز همه دعوا ها و مشاجره ها منم. تا اینکه وقتی باکلی خستگی و گرسنگی به مرکزمشاوره ای رسید.. اسم یکی از استادانش را دید و خوشحال شد. حتما میتواند همان جا کار کند. ازمنشی پرسید:ببخشید میتونم آقای صداقت رو ببینم؟ _وقت قبلی دارین؟ -لطفابگین یکی از دانشجوهاشون هستم.. حورا خردمند. _چشم میگم بهشون شما منتظر بمونین. منشی تلفن را برداشت و شماره ای را گرفت. _ آقای صداقت خانم خردمند اومدن میگن دانشجو شما هستن میخوان ببیننتون. _.... _بله حتما. تلفن را قطع کرد و گفت: میتونین برین تو آقای صداقت منتظر شمان. حورا تشکری کرد و داخل شد. وقتی استادش، حورا را دید، باکمال احترام از جایش بلندشد.آخر حورا شخصیت بسیارقابل احترام و مورد اعتمادی پیش استادانش داشت. آقای صداقت با خوش رویی از حورا استقبال میکند و او را دعوت به نشستن میکند –خب خانم خردمند از این طرفا؟ _استاد غرض از مزاحمت این که دنبال کار میگردم. خواستم اگه بشه تو مرکز مشاوره ای شما مشغول به کار بشم تا ببینم خدا چی می خواد. _حالا چرا کار؟ _برای تفریح... از خونه موندن خسته شدم. _پس بحث پولش نیست؟! چه می گفت به استادش،راستش را!! _بالاخره اونم ملاکه؛شما می تونید کمک کنید؟ استاد فهمید حورا علاقه ای به ادامه این بحث ندارد پس دیگر کشش نداد. _چرا میتونم کمکت کنم. امروز یک فرم میدم پر کنی از فردا هم مشغول به کار شی‌. خانم خردمند شما استعداد فوق العاده ای داری تو درس خوندن و پیشرفت کردن. میدونم میتونی ترقی کنی و از آخر مشاور خیلی خوبی بشی برای همین پیش خودم بهت کار میدم و کمکت میکنم تا خودم پیشرفتت رو ببینم و لذت ببرم از داشتن چنین دانشجو و کار آموز نمونه ای. _ خجالتم ندین استاد داریم درس پس میدیم. صداقت خندید و فرم را جلوی حورا گذاشت تا پر کند. خودش هم روی صندلی لم داد و دو تا چای سفارش داد. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو در مغازه امیر و رضا هم اتفاقاتی در حال افتادن بود.. _ داداش حواست هست برم خرید؟! _ آره برو ولی زود برگرد مهرزاد اگه بیاد... _ عه خب کلیدو ازش بگیر ترس نداره که. _ ترس چیه رضا؟! فقط نمیخوام باهاش روبرو بشم‌، همین.. _ مرد یه بار شیونم یه بار. قرار نیست خودتو از همه مخفی کنی که. کینه ای که نبودی تو مهدی جان. امیر مهدی انگشتر ها را مرتب کرد و گفت: کینه نیست رضا فقط نمیخوام دلخوری دیگه ای به وجود بیاد همین. _ خیلخب به کارت برس منم برم. مهرزاد اومد کلید رو ازش بگیر. هوفی کشید و گفت: باشه. سلام برسون. خدافظ. امیر رضا رفت و امیر مهدی هم مشغول مشتری ها شد. بودن در مغازه باعث می شد حورا را فراموش کند. اما فکر و خیال آخر شب به سراغش می آمد. دلش می خواست به استخاره محل نگذارد و جلو برود و بگوید دوستش دارد اما به دلش بد افتاده بود. شاید قسمت نبود... قسمت... قسمت‌‌.. "تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست، به جز شبهایش! که بدون تو فقط خوابِ پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد! خواب بد دیده ام، ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سرّیست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..." بعد نماز مغرب،امیر مهدی دوباره به مغازه آمد و خودش را سرگرم کرد تا اینکه مهرزاد رسید. به ساعت نگاهی کرد. ساعت۱۰ بود. دیگر وقت امدنش بود. _سلام. امیر مهدی دستش را دراز کرد و گفت: سلام خوبی؟ اما دستش خالی برگشت. کمی مردد ماند. معذب بود کاش مهرزاد از او دلخور نباشد حالا که کلا بیخیال دختر عمه اش شده. _ اومدم کلید رو بدم. کلید را روی میز گذاشت و گفت:سلام برسون به امیر رضا. هنوز هم در چشمانش خشم موج می زد. هنوز هم از امیر مهدی بیزار بود. هنوز هم خشم و کینه در قلبش ریشه داشت. مهرزاد برگشت که برود اما امیر مهدی گفت: مهرزاد...میگن دوتا مسلمون اگه سه روز باهم قهر باشن دیگه مسلمون نیستن. تو چرا... _ من مسلمون نیستم. قهر و این کارا هم مال بچه هاست ممن کینتو به دل دارم. ازشم نمی گذرم. منتظر سوختن تو رو تو آتیشه کینه قلبم ببینم. مهرزاد با همان چشمان سرخ از عصبانیت نگاهی گذرا به امیر مهدی انداخت و رفت. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
یبارم که شده با خودت و خدات خلوت کن🙏 نکنه مجازی شدنت مساوی بشه باسقوط ایمانت😓 📱خـیلی از چت ها 👥گروه های مختلط 💞دوستی های مجازی پـرتگاه ایمان توعه🔥🕳 🌟🙂
@alamatha_101020164405.mp3
1.49M
⭕️ اسلام ، دین مقدس بازی نیست! 🦋🍃موعظه کوتاه
⚜ 🌹🍃 حکایت زیبا 🌹🍃 💚👈یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید: شبی وارد جلسه شدم، کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود. چشمم که به افراد جلسه افتاد، یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود، در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است. 💜👈جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت: 🔸به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری! 📚 کیمیای محبت...
بسم الله✨ 🌹سلسله دروس اخلاقی مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی🌹 آدم باید پاک باشه تا نمازی که میخونه نتیجه داشته باشه (پاکی از گناه،چشممون ،گوشمون گناه نکنه و..) 🌿یه وقتی به مرحوم استاد ما آ شیخ احمد برهان یه کسی گفت که،فلان عبادت این همه ثواب تو مفاتیح نوشته ،این دعا اینقدر ثواب،اون دعا بخونه اینقدر ثواب،تعجب میکرد! بعد ایشون فرمودند دعا کن ثواب دونمون سوراخ نباشه، ماها ثوابدونامون سوراخه،هی شیر میریزی تو این ظرف ولی سوراخه میره 🍁ور نه موش دزد در انبار ماست گندم اعمال چهل ساله کجاست اول ای جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع مردم کوش کن🍁 ما موش دزد داریم،باید این موش دزد رو فکری به حالش کنیم،ردش کنیم بره یه کاریش کنیم موش دزد همون اخلاقه رذیلست،تکبره،محبت دنیاست،تا ردش نکنیم این نمازها 🌳روایته اگه میخای با خدا حرف بزنی نماز بخون، اگه میخای خدا باهات حرف بزنه قرآن بخون قرآن میگه مبادا زن و بچه و مال شما رو از یاد خدا باز داره ولی خدا یه جا دیگه از یه عده تعریف میکنه تجارت و کسب مانع از یاد خداشون نیست،کسانی که تو پول میلولن ولی یاد خدا فراموششون نمیکنه خمس میده مسجد میسازه و ... 🌳روایته مردی نزد حضرت امیر آمد گفت گناه بسیار کرده ام،صحیفه اعمال خویش سیاه کردم،دعا کن خدا مرا بیامرزد 1⃣حضرت فرمود؛استغفار کن 2⃣دومی اومد گفت فقیرم حضرت گفت استغفار کن 3⃣سومی اومد گفت زراعت من خشک دعا کنید خدا بارون بفرسته 4⃣چهارمی اومد گفت مال بسیار دارم اولاد ندارم 5⃣پنجمی گفت باغ و بوستان من کم میوه میده، حضرت به همشون گفت استغفار! ابن عباس میگوید در خدمت حضرت بودم گفتم یا امیر المومنین سوالات مختلفه نمودند،یک جواب فرمودی! حضرت فرمودند؛آیا نشنیدی در قرآن آمده؛ (استغفروا ربّکم انّه کان غفاراً یرسل السماء علیکم مدراراً و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهاراً؛ و گفتم:از پروردگارتان،آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است،[اگر از خدا آمرزش بخواهید] ابرهای پر باران برای شما می فرستد،تا باران های سودمند بر شما فرو ریزند و شما را با اموال و پیروانی یاری می کند و بوستان های انبوه،از درختان،برای شما پدید می آورد و جویبارهایی،برایتان، قرار می ده) .(سوره ی نوح، آیه ی10ـ 12) 🌳روایته استغفار چهار خاصیت داره 1⃣ غم و غصه اش از بین میره (روایته اگه یه شیعه در شرق عالم گرفتار میشه در غرب عالم غم و اندوه شیعه میگیره) (تسبیح و بردار صد تا استغفار کن) 2⃣از ترس ها و خوف در امانه 3⃣نداری اش درست میشه 4⃣از جایی که گمان نداره براش روزی میرسه(رزق همش پول نیست ،رزق معنوی مهمتره،دوست خوب،همسر خوب،همسفر خوب،همسایه خوب،مسجد نزدیک خونه،اینا همه رزقه و..: ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸 هـــــࢪڪس ٺـقـۅاۍ الہۍ پێــشہ ڪند خــڊاۅنڊ ࢪاه گــشاێشۍ بࢪاۍ اۅ فࢪاهم میڪند🌸 ☘️طڵاق ۲☘️ 🌺
4_5850726870064037926.mp3
3.6M
🎙استاد شجاعی ❣نمـــاز : ملـاقات با خداست! برای این ملاقات آماده شو؛ عطری بزن، لباسـی عوض کن، مسواکی بزن، سجاده قشنگی پهن کن، آراسته و شیـ🎀ــک توی این جلسه ی دونفره حاضر شو.
>⏰~ . عیب‌ازماست‌ڪھ هرصبح.. نمیبینیمت!🕯 چشـم‌بیمآرشـدھ.. تار شدن‌هم؛دارد!💊•• .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💭• •💭] ‌° [🕜]چھاردقیقہ‌وقت‌بزاریدببینید… مصآحبہ‌اےتڪآن‌دهنده‌در،رابطہ‌با [؏ج]🌻 فکرمیکنی [؏ج]‌دوسِت‌داره؟!🌝🌸 ° حتماببینید…!💥 …🔥 …(;
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو 🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐 ♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌ &ریپلای به قسمت اول رمان🔰 eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_هفتاد_دوم در مغازه امیر و رضا هم اتفاقاتی در
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو روی صندلی چوبی کنار پنجره نشست. امیر رضا دست روی شانه اش گذاشت. می دانست حال خرابش برای چیست. خودش عاشق بود و خوب درک میکرد؛اما حیف که به هدی قول داده بود در مورد حورا چیزی نگوید! _مهدی داداش یه چیزی بگو! _گفتم که رضا جان چیزی نیست خستگی کاره. استراحت کنم خوب میشه! امیر رضا فهمید امیر مهدی نمیخواهد حرفی بزند پس بیشتر اذیتش نکرد و رفت امیر مهدی ماند و یک دنیا دلتنگی... کاش... کاش هیچوقت استخاره نمی گرفت... کاش این زمان لعنتی به عقب برمی گشت اما... دلش از حورا هم گرفته بود. کاش او حداقل سراغش را می گرفت. اما انگاری امیر مهدی برای حورا هم اهمیتی نداشت. "کاش حرف می زدی ، قبل از اینکه سکوت شب من را در هم بکوبد ! کاش حالم را می پرسیدی ، تا در این نبرد تن به تن مشتاقانه مغلوبت شوم ... خودت هم نمی دانی ؛ این روزها ، چقدر دوست داشتنت بر تنِ من زار می زند ، مثل یک بچه و عشق به کفش های پاشنه بلندِ مادرش  ... زمین می خورم اما این دوست داشتنِ لعنتی را در نمی آورم." کمی آن طرف تر فکر حورا سخت مشغول بود. بعد کلاس به محل کارش می آمد و تاساعت۶ مشغول بود. گاهی از تجربه های استادش استفاده می کرد و گاهی هم از خودش چیز هایی می گفت. آقا رضا را درجریان کارش گذاشته بود منتها از طریق مارال. امروز دومین روز کاریش در مرکز مشاوره بود اما تا به الان که کسی مراجعه نکرده بود ساعت ۴بعد ازظهر بودکه در اتاق زده شد،دختر جوانی وارد اتاق شد حورا از جا بلند با خوش رویی از او استقبال کرد هر دو نشستند. _خوش اومدی عزیزم. اگه مشکلی هست بفرمایید!در خدمتم. _ببخشید من تو دوران بدی هستم احتیاج به کمک دارم. _خوشحال میشم اگه بتونم کاری بکنم؛راستی من حورام و شما؟ _من یلدام ۱۸سالمه. راستش نمیدونم از کجا شروع کنم؟ برای همین میرم سر اصل مطلب. من یه خانواده کاملا راحت دارم که در قید و بند چیزی نیستن و من از بچگی آزاذانه بزرگ شدم. وارد دانشگاه که شدم با همه هم کلاسی هام میگفتم و میخندیدم. برامم فراقی نداشت دخترن یا پسر،اما تو کلاس چند تا پسر بودن که کلا فازشون با من فرق داشت،خیلی آروم و ساکت و سر به زیر بودن به قول معروف از اون پخمه ها! حورا لبخند با نمکی زد و گفت: خب؟؟ &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو ولی یکیشون خیلی خاص بود حورا خانم. کاراش، حرف زدنش، راه رفتن، همه چیش.. نمیدونم از کی ولی عاشقش شدم. رفتیم اردو راهیان نور. البته به اجبار بچه ها رفتم اونم برای بزن پ برقص تو راهش. رفتنا خیلی کیف کردیم و زدیم و رقصیدیم اما.. اونجا خیلی از همون پسره در مورد حجاب و خدا و پیغمبر سوال کردم با اینکه خوب خیلیا بودن که جواب سوالمو بدن ولی من دنبال اون بودم. اونم همیشه با آرامش جوابمو میداد. انگار یک آرامش ذاتی داشت. با حرفاش، لحن حرف زدنش، لبخنداش دلمو از سینم در میاورد. از اون موقع عوض شدم شدم یه یلدای دیگه... اما اون زیاد محلم نمی داد. توجه خاصی بهم نمی کرد. نه نگاه خیره ای، نه حرف خاصی.. فقط وقتی منو می دید سلام کوتاهی می کرد و رد می شد. تا این که خانوادشو فرستاد خاستگاری. دل تو دلم نبود که بیان با هم حرف بزنیم ولی حورا خانم بابام.. بابان تا فهمید پسره طلبه است مخالفت کرد. هر چی بهش گفتم لااقل بزارین یه بار بیان اما گفت نه. از خانواده اونا اصرار از بابای من انکار. الان یک ماهه از قضیه خاستگاری میگذره و اونا هر هفته زنگ می زنن. اما بابام زیر بار نمیره. میگه نه که نه.. محمدم منو دوست داره به بابام گفته ول کن نیست و تا منو به عقد خودش درنیاره بی خیال نمیشه. تروخدا حورا خانم کمکم کنین. حورا لبخند مطمئنی زد و دستان یلدا را گرفت. _ اولا حورا خانم مال زنای۵۰-۶۰ساله است به من بگو حورا. دوما تو چرا انقدر استرس داری عزیزم؟ درست میشه شک نکن. _ آخه چجوری بابام راضی نمیشه! _ عزیزم یکم آروم باش. اگه پسره دوست داره پس تا اخرش پات میمونه غصه نخور. پدرتم این عقایدی رو که تو باورش کردی رو هنوز باور ندارن. _به نظرتون چیکار کنم پس؟ _شما باید واسه پدرت توضیح بدی. همین چیزایی که محمد آقا گفتن رو براشون توضیح بده. از خوبیای دین اسلام براشون بگو. مدرک و دلیل بیار از قرآن هرکاری که میتونی بکن تا پدرت راضی بشن. اگه تو هم دوسش داری تلاش کن. یه ماه دیگه هم صبر کنه عیب نداره. عوضش پدرت میفهمن که اشتباه بزرگی می کردن و موقعیت خوبی نصیب دخترشون شده. ببین یلدا جان عشق یک مقوله مقدسه باید طلبیده بشی تا سراغت بیاد پس خوب فکراتو بکن و کارایی که گفتم رو انجام بده اگرم فایده نداشت بازم بیا پیش خودم. _چشم ممنون حورا جون. واقعا آروم شدم باهاتون حرف زدم. _فدات بشم میتونی بری فقط خیلی به خودت استرس وارد نکن. _ بازم چشم. فعلا خدانگهدار. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
✋سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید ... 💚هر آنکه در دل خود، یاد ماست ... زائر ماست . ❤️ 🌷🌙  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
(تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ چهارشنبه 👈 30 مهر 99 👈 4 ربیع الاول 1442👈 21 اکتبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🐪 خروج پیامبر " صلی الله علیه و اله " از غار ثور و حرکت به سوی مدینه . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 👶مناسب زایمان و نوزادش مبارک و محبوب خواهد شد .ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد و خوف حادثه دارد . 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ درو غلات . ✳️ و امور زراعی و کشاورزی نیک است . 📛 برای دیدارهای سیاسی خوب نیست . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه)، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉حجامت خون دادن فصد باعث درد سر می شود . 💇‍♂💇اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود . 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی ۵ سوره مبارکه " مائده " است. الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین .... و مفهوم آن این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و شاید به طریق دیگری خوشحال گردد. ان شاءالله.و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید. ✂️ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
CQACAgQAAx0CU9r2GAACB1Nfi8-EfgHVjQluxLmqr2loJ-sH7QACEAYAAm7sSVIHrjCxxgFYiBsE.mp3
10.25M
﷽ 🌷سلسله دروس اخلاقی مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)🌷 جلسه 6⃣1⃣ ⏰ زمــان: ۲۰ دقیقه ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
📝 👌 خواستند را بُکشند، یوسف نمرد... خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت... خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد... خواستند محبتش از دل پدر خارج شود، محبتش بیش‌تر شد... از نقشه‌های نه‌باید دلهره داشت... چرا که اراده‌ی خداوند بالاتر از هر اراده‌ای است... یوسف می‌دانست، تمام درها بسته هستند، امّا به خاطر خدا، حتّی به سوی درهای بسته هم دوید... و تمام درهای بسته برایش باز شد... اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو.. چون خدای "تو" و "یوسف" یکیست! 🔶🔸🔶🔸🔶🔸🔶 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌