امیرالمؤمنین عليه السلام:
🔺خردمند کسی است كه دمى را در كارهاى بى فایده هدر نمی دهد و آنچه را براى هميشه همراه او نمى ماند، ذخيره نسازد
العاقِلُ مَن لا يُضيعُ لَهُ نَفَسًا فيما لا يَنفَعُهُ، ولا يَقتَني ما لا يَصحَبُهُ
📚غررالحكم حدیث2163
#حدیث_روز
#اربعین #ما_ملت_امام_حسینیم
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
❇️قال علی علیه السلام : ایها الناس ! إنَّ الدُّنيا دارُ فَناءٍ وَالآخِرَةَ دارُ بَقاءٍ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم؛
❇️ بدانيد كه دنيا، سراى نيستى است و آخرت، سراى ماندگارى. پس، از گذرگاهتان براى اقامتگاهتان [توشه] برگيريد.
این چیزی نیست که انسانها با مراجعه به عقل و وجدان خودشان نتوانند آن را درک کنند. این را همه می دانند که دنیا دار فناء است ولی بیان این مطلب از کسی مثل امیر المؤمنین علیه السلام برای این است که ما روی آن فکر کنیم و بر آن ترتیب اثر دهیم.
🔻 در یک مسافر خانه ای که یک روز، ده روز مثلاً توقف بکند ،این جا وسایلتان را مرتب می کنید، منظم می کنید، امّا آیا مشغول رنگ آمیزی دیوارها هم می شـوید؟ اگـر گـوشه ای از این اتاق احتیاج به یک کار اساسی داشته باشـد، آن را هم انجام می دهید؟ وقتی دنیا دارِ فنا شد و توجه کردیم به این، این یک لوازمی دارد، دلبستگی به این مرکزِ فنا و آنجایی که باقیماندنی نیست، طبعاً از نظر یک انسان عاقل و خردمند مردود است.
🔻 لذا می گویند، بدانید! از اینجا باید گذشت، باید عبور کرد وَالآخِرَهَ دارُ بَقاءٍ، آنجایی که منزل ماست و بناست تا ابد الدهر آنجا بمانیم آن عبارت است از، آخرت؛ پس هر کاری می کنیم باید برای آن جا بکنیم. فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم ، از این جاده دارید عبور می کنید برای اینکه به سرمنزلی برسید که آنجا محل استقرار شماست.
🔻 در این راه چیزهایی هست، وسائل لازم زندگی هست که آنجا نیاز به آن دارید؛ که اگر از بین راه و در این جاده آنها را فراهم نکردید آنجا دستتان خالی خواهد ماند. آنجا کسی به شما چیزی نخواهد داد.
🔹[ شرح حدیث از امام خامنه ای مدظله العالی ، 21/10/93 ]
❤️ #مقام_معظم_رهبری ❤️
#درس_اخلاق
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حساب_کتاب
ما مرد روزهای عادت و تکراریم...
آنقدر راحت به نداشتن و نبودن عادت میکنیم، که گاهی حاضریم در همین عادتها بمانیم و جان بدهیم، اما به "رهایی"، فکر نکنیم ...قرنهاست، نیستی و ...کسی نیست، تا قلب بشر زیر سایهاش ، نفس تازه کند!چنان به این خفگی عادت کردهایم؛ که گویی...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
شیخ رجبعلی خیاط میفرمود
بطری وقتی پر است و میخواهی
خالی اش کنی ، خمش میکنی ...
هر چه خم شود خالی تر میشود ؛
اگر کاملا رو به زمین گرفته شود
سریع تر خالی میشود ...
دل آدم هم همین طور است ؛
گاهی وقتها پر میشود از غم ، غصه ،
از حرفها و طعنههای دیگران ...
قرآن میگوید :
"هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛
خم شو و به خاک بیفت ؛
" این نسخهای است که خداوند برای
پیامبرش پیچیده است
♥️🌿
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐
♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌
&ریپلای به قسمت اول رمان🔰
eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_چهل_ششم صبح موقع نماز حورا بیدار شد تا وضو
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_چهل_هفتم
امیر مهدی برگشت تا سیستم مورد نظرش را پیدا کند اما با دیدن حورا تعجب کرد. خواست صدایش بزند اما فامیلش را که نمی دانست.
حسابی گیج شده بود و کلافه. با اسم هم که صدا زدنش درست نبود. ناچار جلو رفت و سلام کرد.
حورا با سلام امیرمهدی از جا برخواست و برای اولین بار در چشمان سبز امیر مهدی نگریست و گفت:س..سلام.
_خوب هستین شما؟
_ ممنون.
_ مشتاق دیدار. اینجا چیکار می کنین؟
بالاخره دل کند از سبز نگاهش و با خجالت گفت:اومدم نتایج این ترممو ببینم.
_دانشجو چه رشته ای هستین؟
_مشاوره.
_عه چقدر عالی. کدوم دانشگاه؟
_...
_چه جالب منم تو همون دانشگاه درس میخونم منتها رشته ام الهیاته.
_بسلامتی موفق باشین.
امیر مهدی لبخندی زد و گفت:ترم اخرین؟
_بله درواقع دومین لیسانسمه. لیسانس روانشناسی هم داشتم اما رشته دلچسبی نبود مشاوره رو پسندیدم. الانم می خوام ادامش بدم.
_افرین عالیه ان شالله موفق و موید باشین.
نمی دانست دیگر برای چه باید بماند و با آن دخترک چادری معصوم حرف بزند برای همین گفت:سلام برسونین..
سپس بدون خداحافظی پشت سیستمش نشست و درگیر فکر حورا شد. چقدر دختر زیبا و دلنشینی بود.
چشمان مشکی با ابروانی کمانی، بینی متوسط و لب هایی خوش فرم.
امیرمهدی زیر لب "لااله الا الله"ی گفت و دستی به ریش و سیبیل خرمایی اش کشید.
_حواست به کارت باشه پسر. به ناموس مردم نگاهم نباید بکنی. دستش را مشت کرد و فشار داد. آرامش دیدن حورا را هیچوقت نمی توانست فراموش کند.
حورا کارش را انجام داد و به خانه رفت. اولین کاری که کرد قلمش را به دست گرفت و چیز هایی که در دل و قلبش نشسته بود را نوشت..
"الان تو معمولي ترين حالته ممكنه ريتم زندگيم
نه خيلي تنده كه از فرط هيجانو نگراني از حال برم و نه اونقدر آرومه كه از فرط بي جون بودن خفه شم،
همين الانشو بخوام بگم تو معمولي ترين حالت ممكن دارم زندگي ميكنم، اره همه چيه يه زندگي عادي رو هم دارم نگراني و استرس وشادي وبي پولي وخبر خوبو خبر بد دارم،
تواين زندگي با اين حالت؛ رفتن هست، اومدن هست، موندن هم هست، همه چي هست اما به اندازه ست، مثلا به اندازه ي ظرفيتم ناراحتي هست، به اندازه ي جنبه ام خوشحالي هست، به اندازه ي نداريم بي پولي هست، به اندازه ي تلاشمم خبرهاي خوبو بد ميشنوم، هيچ چيز غير عادي نيست، يه جورايي نه اونقدر خوشحالم كه بخوام پرواز كنم، نه اونقدر ناراحتم كه آرزوي مرگ كنم، يه روزنه ي اميد دارم براي اينده، يه ذهن فراموش كار هم دارم براي اتفاق هاي گذشته، يه دلخوشي ام هست براي الآنم...
اين چيزايي كه گفتم همش باهم ميشه آرامش."
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_چهل_هشتم
روز ها در پی هم میگذشتند و مهرزاد سعی می کرد از حورا دور بماند. روز فارق التحصیلی حورا فرا رسید.
صبح که از خواب برخواست برای نماز دیگر نخوابید و همش ذوق و شوق جشن را داشت. روزی که تلاش هایش کمی ثمره میداد و خوشحالش می کرد.
همه همراه با خود می آوردند. هدی هم می خواست خواهرش را بیارد اما.. اما او که کسی را نداشت. خیلی دوست داشت مارال با او بیاید اما مثل همیشه از برخورد زن دایی اش می ترسید.
شب قبلش از دایی اش اجازه گرفته بود تا روز بعد تا عصر به خانه نیاید چون معمولا جشن تا غروب طول می کشید.
حورا راهش را انتخاب کرده بود. می خواست مشاوره بخواند و بتواند مشاور خوبی شود و مشکلات بقیه را حل کند.
کار کردن با بچه ها را دوست داشت اما به نظر او جوان ها بیشتر لیاقت این را داشتند تا مشکلاتشان حل شود.
با آرزوی مشاور شدن به جشن رفت و هدی را دم در دانشگاه دید.
_سلام حورااا جونممم. خوبی؟ وای خیلی خوشحالم.
حورا هم خندید و گفت:سلام خیلی خوبم.منم خیلی خوشحالم هدی امروز روز خوبیه برام نمی خوام خرابش کنم.
همه دانشجویان منتظر برگزاری جشن بودند. فارق التحصیلان رشته های مختلف را به سالنی بزرگ بردند تا لباس های مخصوص را به انها بدهند.
حورا از اینکه مجبور بود چادر به سر نکند ناراحت بود اما از بین همه لباس ها گشاد ترین را انتخاب کرد که در تنش راحت باشد و معذب نباشد.
مرد جاافتاده ای آد و با صدای بلندی، همهمه دانشجویان را خواباند.
_دانشجوهای عزیز لطفا ساکت.. میدونم امروز همه خوشحالین و کلی شوق و ذوق دارین اما خواهشا به صحبتای من گوش کنید. تعداد زیاده و به همه فرصت صحبت پشت تریبون داده نمیشه. فقط نمرات برتر میتونند چند کلمه ای حرف بزنند.
الان هم اماده باشید که میرین بین جمعیت مینشینین تا اسامی تک تکتون خونده بشه. بفرمایید لطفا.
همه رفتند بین جمعیت و نشستند.
گوشه کنار سالن هم پرشده بود از دانشجوها و همراهانی که مشتاق برگزاری مراسم بودند.
امیر مهدی هم یک گوشه از سالن نشسته بود و امیدوار بود که حورا را ببیند. با اینکه از جشن فارق التحصیلی او خیلی گذشته بود و الان دانشجو ارشد حقوق و الهیات بود اما فقط و فقط به امید دیدن حورا آمده بود و می دانست که بهترین نمرات را آورده است.
بالاخره مجری امد و بعد خواندن قران و صحبت ریاست دانشگاه همان مرد جاافتاده روی صحنه آمد و شروع کرد به خواندن اسامی دانشجویان.
به اسم حورا که رسید امیر مهدی با اشتیاق دست زد و برخواست تا راحت تر او را ببیند.
با اینکه چادر نپوشیده بود اما باز هم از همه دانشجویان با حجاب تر و خانومانه تر دیده می شد.
در گوشه دیگری از سالن مهرزاد داشت عشقش را تشویق می کرد و برایش افتخاری بود که او را در این لباس ببیند.
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
#سلام_امام_زمانم
مولایم مهدی جان
در خانــه هاے خویش چہ راحتــــ نشسته ایم
اما زدے تو خیمـہ بہ صحـــرا...حلال کن....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔴 #خدمتهای_امام_زمانی
💠 یک زائر با معرفت در حرم هر امامی که باشد تلاش میکند به نحوی #عشق، احترام و ادب خود را به امام خویش نشان دهد لذا برای او فرقی نمیکند چه کاری باشد حتّی اگر #نظافت سرویس بهداشتی باشد عاشقانه انجام میدهد و به هر چیز یا کسی که داخل حرم و مرتبط و وصلِ به امام است ارادت دارد. مثلاً اگر در شهر خود #مسافری ببیند و متوجّه شود ساکن کربلاست فقط بخاطر اینکه او در شهر سیّدالشهدا علیهالسلام و در جوار حرم اربابش زندگی میکند ارادت خاصّی به او نشان میدهد.
💠 تا حالا به این فکر کردهاید که همسرتان شیعهی همان #امام است؟ شیعهای که امام باقر علیهالسلام دربارهاش فرمودند: "به خدا قسم من #بوی بدن شما و جان شما را دوست دارم."(۱) یعنی همان شیعهای که ممکن است #خطاکار باشد امّا امام زمان علیهالسلام او را عمیقاً دوست دارد.
💠 از امروز برای عرض ارادت به امام زمان علیهالسلام و ثابت کردن عشق و #ادب خود، تصمیم بگیریم به شیعهی او یعنی همسرمان خدمت کنیم. پس با این نگاه که همسرم نامش در #لیست محبّان اوست به او توجّه و رسیدگی کنم. و با این نگاه نسبت به ناراحتیهایش #حسّاس شوم تا نکند شیعهی امام زمانم از دست من دلخور باشد چرا که او دوست امام زمانِ من است.
📙 (۱) الکافی، ج۲، ص ۱۸۷
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
🔹"#لغو" در فرهنگِ قرآن بارِ معناییِ ویژهای دارد و عبارت است از هرچه که به ما مربوط نیست. پرهیز از لغو چنان مهم است که در سورهٔ مٶمنون بینِ نماز و زکات ذکر شده: "الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ"(۳) "وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ"(۴) "وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ"(۵).
🔹اگر چنین نیستیم و گمان میکنیم هرچه که در معرضِ آن واقع میشویم، به ما مربوط است و باید تصمیمی راجع به آن بگیریم یا قضاوتی بکنیم یا کاری کنیم یا نظری دهیم - طبقِ این آیات - مٶمن نیستیم و با رستگاری فاصلهٔ بسیار داریم.
🔹حضرتِ آیتالله بهجت (ره) میفرمود: "چیزی که به ما مربوط نمیشود، به ما مربوط نمیشود!". واقعاً اگر این حرف مبنای ما در زندگی بشود، از نُهدهمِ آنچه فکرمان را اشغال کرده آزاد خواهیم شد و "#فراغ_عبادت" و "#فرصت_خدمت" خواهیم یافت.
🔹اگر دقیق شویم چیزهایی که به ما - و سعادتِ ما - مربوط است، بغایت نادر است و در صورتِ اِعراض از لغویات، وقت و قوّتِ کافی برای سر و سامان دادن به آنها را داریم؛ امّا پرداختن به آنچه نه فایدهٔ اُخروی برای ما دارد و نه - حتّی - فایدهٔ دنیوی، صفایی برای ما نگذاشته تا به کارِ خویش بپردازیم، و رمقی نمانده تا رهِ خویش بگیریم.
🔹هرچه آدم عاقلتر میشود، دایرهٔ لغو برای او وسیعتر میگردد و بیشتر میفهمد که جز خدا و یادِ خدا، مابقی لغو است و لهو.
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کار افتاده
بجز از عشقِ تو، باقی همه فانی دانست