eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
28.8هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو 🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐 ♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌ &ریپلای به قسمت اول رمان🔰 eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_هفتاد_چهارم ولی یکیشون خیلی خاص بود حورا خا
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو وقتی یلدا از اتاق حورا خارج شد، حورا همچنان به یلدا فکر میکرد و امیدوار بود که پدرش سرنوشت دخترش را خراب نکند. آن روز چند مراجعه کننده دیگر هم داشت و هرکدام مشکلاتی داشتند و حورا با حوصله حرف های آن ها را گوش می کرد و راه هایی پیش پایشان می گذاشت . او از این کار لذت می برد‌. وقتی کاش تمام شذ از منشی خداحافظی کرد و از مرکز مشاوره خارج شد. مهرزاد در مغازه کار میکرد و خودش را مشغول کرده بود تا کمتر به حورا فکر کند. حسابی جا افتاده بود و کارش گرفته بود ولی تنها مشکلی که داشت این بود که وجود امیر مهدی آزارش میداد. زیاد با امیر مهدی هم صحبت نمی شد و حاضر نبود او را ببیند . مهرزاد او را به خاطر ابراز علاقه اش به حوراگناهکار می دانست. همیشه حورا را برای خود می دانست و حال نمی توانست باور کند کسی جز او حورا را دوست دارد. دلش می خواست راهی پیدا کند و با او صحبت کند اما چگونه ؟ وقتی حورا اصلا چشم دیدن اورا نداشت این کار ممکن نبود. آنچنان درفکر بود که متوجه آمدن امیر رضا نشد. _داداش کجا سیر میکنی ؟؟ _سلام. شرمنده داداش متوجهت نشدم _دشمنت شرمنده خسته نباشی. اگر می خوای بری می تونی بری‌. _فدات ممنون‌. بفرما اینم کلید امری نیست؟ _از کارت راضی هستی مهرزاد؟ _ انقدری که میتونم بابتش تا صبح ازت تشکر کنم. _ قربانت داداش این چه حرفیه کاری نکردم. تو بهترین تصمیم رو گرفتی. راستی فردا حرم ساعت۳منتظرتم. _ حرم واسه چی؟ _خیر سرم میخوام دوماد بشما. _ آها پاک فراموش کرده بودم باشه حتما میام. _پس منتظرتم الانم برو به امید خدا شبت بخیر مهرزاد سوار ماشینش شد و به طرف خانه حرکت کرد. به خانه رسید. کلید را درون در چرخاند و وارد شد. از آن طرف هورا درون حیاط بود و سرش به طرف در چرخید . مهرزاد را دید که وارد حیاط شد .چادرش را روی سرش درست کرد و به گلهای باغچه زل زد مهرزاد جلو امد . _سلام. حورا با صدای ارامی جواب داد _خوبی؟ _خیلی ممنون. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو _درمورد اون حرفایی که بهت زدم فکر کردی؟ _چیزی برای فکر کردن نیست. _یعنی واقعا اصلا برات مهم نیس چی به سرت آوردن؟ _من این چندساله یاد گرفتم از چیزای دل خواهم بگذرم اینم روش. خدا اون بالا نشسته و همه چیو میبینه مطمئنم بی جواب نمیزاره کاراشون رو. _نشستی همه چیزو واگذار کردی به هدا فکر کرذی درست میشه؟ آخه یه حرفی، حرکتی، عکس العملی.. _آقا مهرزاد من کاری ازدستم برنمیاد. تنهام و کسی رو ندارم پشتم باشه برای همین نه حرفی میزنم نه عکس العملی نشون میدم. تنها سرپناهم همین اتاقه دیگه جایی برای موندن ندارم. مهرزاد تا آمد جواب دهد مریم خانم وارد حیاط شد و چشمش به آن دو نفر افتاد. با ابروهای درهم ب طرف انها امد. _شما دوتا اینجا چی میگید بهم؟ _باید ب شما توضیح بدم که چیکار میکنم؟ _از این دختره بی سرو پا یاد گرفتی با مادرت اینجور حرف بزنی؟ حورا این حرفها برایش عادی بود. چیزی نگفت و به طرف اتاقش رفت. آخر او چه گناهی داشت؟ مگر این نبود که انها ارثیه اش را برداشته بودند و اینهمه مدت عذابش داده بودند؟ روی تختش نشست و به پنجره اتاقش زل زد و خطاب ب خدا گفت: خدایا مهم نیست که اینها به من بد کردند اما تو از سر تقصیرشان بگذر. خدایا من بخشیدم تو هم اگر من کار اشتباهی انجام دادم تو این مدت منو ببخش و تنهام نذار آخه من به جز تو کسیو ندارم. *** آن روز، روز خاصی بود برای هدی. تاصبح خوابش نبرد. استرسی شیرین داشت. همش از خدا میخواست که راه خوبی را انتخاب کرده باشد و از کاری که میکند پشیمان نشود. به حورا هم با کلی ذوق و شوق گفته بود که زودترازهمه آنجا باشد. هدی تنها برای ۲ساعت خوابش برده بود.صبح بعدازاینکه بیدارشد، لباس شکلاتی که دوخته بود باروسری نباتی زیبایش راپوشید. کرمی به صورتش زد و کمی زیر چشمش را سرمه کشید تا از بی روحی و بی خالی درآید. دوست داشت رژ لبی بکشد اما بیخیال شد و چادرش را به سر کرد. سپس به سمت حرم حرکت کرد. خانواده هدی و امیر رضا هم سوار اتوموبیل هایشان شدند و حرکت کردند. دوست داشتند که عقدشان اول زیرسایه ی امام رضا(ع) انجام شود تا زندگی پربرکتی داشته باشند. هدی بادیدن امیررضا درکت و شلوارشکلاتی و پیراهن نباتی قند در دلش آب شد. امیررضا باظرافت خاصی ریش هایش رامرتب کرده بود و بسیارزیبا شده بود. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
چادرم کهنه شده بود، تو این کرونا و گرونی چادر، دلم نمیومد بخرم😔 تا اینکه دیروز یه بسته پستی به دستم رسید😳 یه چادر مشکی نو، حرز امام جواد (ع) و چندین هدیه دیگه😍🎁 بعله آقامون تو یه کانال ایتایی سفارش داده بود، اونام چادر رو به قیمت ارزون با کلی هدیه فرستاده بودن🌼🍃💖 عالی هستن شمام سفارش بدید 👈 بزرگترین و معتبرترین فروشگاه چادر مشکی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469 🚚 به سراسـر ایران🚚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که برای هدایت دیگران تلاش می‌کنند؛ به جای مُردن، شھید می‌شوند...! -استاد‌پناهیان
(تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه👈 1 آبان 1399 👈 5 ربیع الاول 1442 👈 22 اکتبر 2020 @taghvimehamsaran 🕋 مناسب ها دینی و اسلامی. 🏴 وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام " ۱۱۷ ه.ق " . 🎇امور دینی و اسلامی . 📛صبح را با صدقه اغاز کنید. 📛 از ملاقات رؤسا و قسم دروغ جدا پرهیز شود . 👶 مناسب زایمان و نوزادش حالش خوب است . ان شاءالله 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ شروع به درمان . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ و از شیر گرفتن کودک نیک است . 👩‍❤️‍👩امروز (روز پنجشنبه) مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن اقا بزرگوار و عاقل گردد .ان شاءالله. 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، وقت مباشرت پس از زمان فضیلت نماز عشا است و فرزند شب جمعه ، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام و سخنوری نطاق گردد که سخن او در دل ها اثر گذارد . ان شاءالله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی است . 💉💉حجامت فصد خون دادن : یا و فصد باعث زردی رنگ می شود . 😴 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن ...... و چنین برداشت میشود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد .در این مضامین قیاس شود. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
<دارےباخودت‌چیڪارمےڪنے؟!>🌧🌿°•
•[🌱]• •[ ]• . . 🌱امـام حسـن‌عسـگـرے(ع) : حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضيلَةٌ لِلاَْبْرارِ ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَيْنٌ لِلاَْبْرارِ ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْيٌ عَلَي الْفُجّارِ . دوستی نيكان به نيكان ، ثوابست برای نيكان . و دوستی بدان به نيكان ، فضيلت است برای نيكان . و دشمنی بدان با نيكان ، زينت است برای نيكان . و دشمنی نيكان با بدان ، رسوايی است برای بدان . ❤️ . . •[🌈]• یڪ صبح مۍشود ڪہ برایم دعا ڪنی؟
✨﷽✨ 🌼کفاره گناهان ✍روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند : خدای تبارک و تعالی میفرمایند: هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمےکنم ، مگر اینکه او را به مرض و بیماری مبتلا مےکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود ، کسی را بر او مسلط مےکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد، رزق و روزی اش را کم مےکنم تا کفاره گناهانش باشد و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود جان گرفتن او را سخت مےکنم و یا در قبر بر او سخت مےگیرم، تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و او را وارد بهشت ڪنم ، 💥و اما کسی را که مےخواهم وارد جهنم کنم ، او را صحیح و سالم مےگذارم ، و رزق و روزی اش را زیاد مى کنم و جان دادن او را آسان می گردانم تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد و در همان وقت او را وارد جهنم کنم 📚مسندالرسول ج۱ برگرفته شده از بحارالانوار ج ۶ ص۱۷
✍اسب سواری، مرد چُلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد چُلاق وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!مرد چُلاق اسب را نگه داشت.مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم که دیگر «هیچ سواری» به پیاده‌ای رحم نکند!