⭕️ چهار ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه میکنه 👌
🌈 "حسبنا الله و نعم الوکیل"
۱(برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)
🌈 "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"
۲(وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)
🌈 "افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد"
۳ (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه)
🌈 "ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله"
۴ (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی و رفع چشم نظر)
#قرآن_نور_است🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟یک روایتی هست خیلی قشنگه
تو رو قرآن خیلی خوب گوش بدید😳
#استاد_عالی
⬅ خرید کالای اسرائیلی
◀ سؤال: آیا خرید کالایی که تولید رژیم صهیونیستی است، اشکال دارد؟
⏪ جواب: به طور کلی خرید و فروش هرگونه محصول رژیم غاصب صهیونیستی یا تولیدات شرکتهای صهیونیستی یا شرکتهایی که رژیم صهیونیستی از سود آنها بهره میبرد، حرام است. در صورتی که ندانید منافع آن عاید صهیونیستها میشود و یا در راه دشمنی با اسلام و مسلمانان به کار میرود یا نه، خرید و استفاده، اشکال ندارد.
#احکام_خرید_و_فروش #خرید_محصولات_اسرائیلی
✍حاجت گرفتن از حضرت فاطمه«س»
🔴از امام صادق (ع) از کتاب بحارالانوار برای گرفتن حاجت های مهم با خواندن نماز و ذکر تسبیح حضرت فاطمه زهرا (س) ذکر شده است.
💠از امام صادق(ع) آمده است که هرگاه حاجت مهمّى داشته باشى به گونه اى که از نظر روحى در فشار شدید باشى،
🔻《دو رکعت نماز بخوان و پس از نماز، سه بار تکبیر و سپس تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) را بگو، آنگاه به سجده برو و صد مرتبه بگو:
«یا مَوْلاتى فاطِمَهُ اَغیثینى»
سپس سمت راست صورت را بر زمین بگذار و همین جمله را صد بار بگو، بار دیگر به سجده برو و همین جمله را صد و ده مرتبه بگو، (مجموعاً ۳۱۰ بار مى شود) سپس حاجت خود را از خداوند بخواه که ان شاءاللّه برآورده مى سازد. (و حضرت زهراى مرضیّه(س) ان شاءاللّه در پیشگاه خداوند براى برآمدن آن حاجت، شفاعت خواهد نمود).》🔺
📚پی نوشت:
بحارالانوار، جلد ۹۱، صفحه ۳۰ و بلد الامین، صفحه ۱۵۹
🟣 کارگر افغانی و اهل حساب و کتاب خمسی
{از خواندن این داستان از خودم خجالت کشیدم }
"حجت الاسلام حدائق"
✍️یک شب در دفتر مسجدالنبی بودم.
یک آقای افغانی وارد مسجد شد. یک پای این بندهی خدا لنگ میزد و روی زمین میکشید. آمد و روی صندلی نشست. روی صندلی هم که نشست، یکطرفه نشسته بود یعنی نمیتوانست درست بنشیند. در ذهن من آمد که این آقا، یک کمکی میخواهد. دفتر هم شلوغ بود. اشاره به او کردم که شما اول بیایید تا به کار شما رسیدگی کنم، چون ظاهراً، نشستن برای شما سخت است. گفت: اگر اجازه بدهید، من آخرین نفر میآیم و میخواهم کسی در دفتر نباشد. گفتم: هر جور مایل هستید.
حدود یک ساعت و خوردهای نشست تا دفتر خلوت شد. نشستن هم برایش زحمت بود یعنی بعد از یک مدت، بلند میشد و دوباره مینشست و همینطور ادامه داد. قیافه هم، قیافهی کارگری و خیلی هم ساده بود. همه که رفتند، نوبت به این آقا رسید.
آمد و گفت: من اهل مزارشریف افغانستان هستم. پدر و مادر پیری دارم که در افغانستان هستند. همسر و چهار فرزند هم دارم. هفت فرد تحت تکفل من است (اینها را که میگفت، من فکر کردم از من کمکی میخواهد).
گفت: دروازه اصفهان با چند نفر، یک اتاقی را کرایه کردهایم و محل خوابمان آنجاست. پای من هم که آسیب دیده، در جنگ با روسها تیر به نخاع من اصابت کرده و نخاع من آسیب دیده و پای من نیمهفلج شده است. آمدهام اینجا کار کنم و هفت سر عائله دارم در مزارشریف. کاری که از من برمیآید بساطفروشی و دستفروشی است. یک مقدار وسایل میآورم و مردم هم میخرند و از درآمد و عواید اینها برای خانواده در مزارشریف میفرستم (تا اینجا، احتمال من این بود که این بنده خدا، کمکی از ما میخواهد).
گفت: من آمدهام حساب خمسم را بکنم.
تا این را گفت، من تعجب کردم. آی شیرازیها! آی ایرانیها! خدا شاهد است که اگر این کارگر افغانی را سر پل صراط بیاورند، باید سر پایین بیندازیم؛ آدمِ نیمهفلج، آدمِ غریب، هفت سر عائله!
گفتم: شما چه داری؟
گفت: کلّ زندگی من در شیراز، 350 هزار تومان هست. یک تشک، بالش، پتو و چهار تا ظرف، یک قابلمه، دو تا لیوان و .... (همه را حساب کرد) و حدود تقریباً 180هزار تومان پول دارم که با این پول، جنس خرید و فروش میکنم. 170 هزار تومان وسایل زندگیام است و 180هزار تومان سرمایهام هست و روی هم 350 هزار تومان.
گفتم: این وسایلهای زندگیات را که نمیخواهد حساب کنی، فقط سرمایهات را حساب میکنیم. گفت: نه، همه را حساب کنید. من تا حالا خمس نمیدادم، از الآن میخواهم همه را حساب کنید و پاک بشوم.
گفتم: خمس شما میشود 70هزار تومان. دیدم دست کرد در جیب شلوار کارگریای که پوشیده بود (الله اکبر)، 70 هزار تومان پولهای دستهکرده را روی میز گذاشت. گفتم: اینها از پولهای سرمایهات هست؟ گفت: بله.
گاهی اوقات میگوییم «خدا»، ولی «خدا» را به اندازهی پولمان هم قبول نداریم (در عمل).
رو به قبله میایستیم ولی بعضیهایمان، شعار میدهیم.
گفتم: آقای عزیز! گذران زندگیات را میخواهی چه کار کنی؟
گفت: مگر خدا ندارد که بدهد؟ مگر تا حالا خودم این هفت عائله را اداره میکردم که از این به بعد، نتوانم؟ همه را خدا دارد روزی میدهد.
(معرفت را ببینید!)
گفتم: دست به دست میکنم و خُرده خُرده خمست را بپرداز.
گفت: از کجا معلوم زنده بمانم و بتوانم بپردازم؟
یاد مرگ، جلوی غفلت را میگیرد. چرا بعضی، با اینکه چیزی ندارند، ولی همّت دریایی دارند و دل را به دریا میزنند؟ چون با خدا هستند.
✅ *" نشر این پیام صدقه جاریه است"*
هدایت شده از ▫
🌹شبی با شهدا🌹
کارت عروسی که برایش می امد.
می خندید و می گفت:(بازم شبی با شهدا)
بارقص و اهنگ وشلوغ بازی های جشن عروسی میانه ای نداشت.
بیرون تالار خودش را به خانواده عروس وداماد نشان می دادو می رفت گلزار شهدا.
همه ی فکر وذهنش پیش شهدابود.
بعضی وقت ها برای تفریح یا سمنو پختن می رفتیم روستا،وسط تفریح وگشت وگذارمثل کسی که گمشده ای داشته باشد،می پرسید:
(اقا سید این دور وبر شهید نیست بریم پیشش؟)
#شهید_محسن_حججی
کتاب سرمشق
🌿✾ • • •
#شهید_محسن_فخری_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ تصویری
عجایب خلقت
#قرآن خداوند
💢 عجایب بدن انسان و فواید #نماز خواندن
🔷 معجزات و فواید دینی و علمی نماز خواندن
#شهید_محسن_فخری_زاده
هدایت شده از ▫
عمری نگران خیره به خورشید ظهور
ای ڪاش به زودی برسد عید ظهور
هر هفته سه شنبه ها دلم پَر زد و رفٺ
تامسجد جمڪران به امید ظهور
🌷 #سه_شنبه_هاى_جمكرانى
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو ببینید لذت ببرید
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_هشتم امشب ه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_نهم
حرفمو قطع کرد و همونطور که دستاشو تو هوا تکون میداد با عجله به سمت در میرفت بی حوصله گفت:
+OK,OK,I got it,common, too late.(باشه،باشه،فهمیدم،یالا بیا،خیلی دیره)
نفس عمیقی کشیدم و تو دلم بارها خداروشکر کردم و هراز گاهیم به عادت گذشته اشتباهی از مسیح تشکر میکردم...
به خونه عمو که رسیدیم جلوتر از مامان و بابا از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در سورمه ای رنگ.زنگ حیاط رو زدم و به ثانیه نکشیده در باز شد.طول حیاط رو تند تند طی کردیم تا رسیدیم به درب شیشه ای سالن.در رفلکس بود و من نمیتونستم داخل رو ببینم.در رو باز کردم که تو آغوشی فرو رفتم!...
از بوی عطرش متوجه شدم کریستنه...
چند ثانیه تو بغلش بودم که آروم ازش فاصله گرفتم ولی اون ول کن نبود و هنوز کمرمو گرفته بود!نگاهی به چشمام کرد و آروم زمزمه کرد:
+I'm sorry!.I...realy am sorry!(متاسفم...من ...واقعا متاسفم)
لبخند مهربونی به روش زدم و مث خودش زمزمه کردم:
_I don't care...(من اهمیت نمیدم!)
از همدیگه جدا شدیم و با نگاه های متعجب و پرسشگر اطرافیان مواجه شدیم...
دوتامون یه نگاه به همدیگه کردیم و خندیدیم...
کریستن برگشت روبه جمع پرسید:
+what?!(چیه؟)
ماریا دخترخالم اشاره ای بهمون کرد و گفت:
+you...(شما...؟)
کریستن پرید تو حرفش و گفت:
+I missed my younger sisi
(دلم برا خواهر کوچیکم تنگ شده بود!)
مشتی به بازوش زدم و گفتم:
_who exactly is younger now?
(الآن دقیقا کی کوچیکتره)
همه به خنده افتادن.حقیقتش این بود که من یک روز از کریستن بزرگتر بودم!!!
رفتیم داخل و به همه سلام کردیم اما من برخلاف مامان بابام که بعد از سلام با همه روبوسی میکردن به بهانه سرماخوردگی ازهمه فاصله می گرفتم...
تا اینکه رسیدم به رایان...به هم سلام کردیم که دستشو آورد جلو،چقدر دلم میخواست مثل همیشه بهش دست بدم اما نه من فرق کردم...
نگاهی به دستش انداختم و سرمو آوردم بالا و گفتم:
_راستش من سرما خوردم!
با قیافه متعجبی گفت:
+چه ربطی داره؟دست دادن...
_به هرحال ویروس از هرجا امکان انتقال داره!...
ابروهاش بالا پرید و با حالت بدی روشو ازم برگردوند...
با اینکه خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و رفتم اونور سالن نشستم رو مبل...
مامان رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه.عمو که دید من همینطور نشستم پرسید:
+الینا sweetie نمیخوای لباس عوض کنی؟
با دستپاچگی گفتم:
_اممم...چرا...مامان بیاد من میرم...
عمو سری تکون داد و من بعد از انداختن نگاهی به عمو مثل همیشه نگاهی به رایان انداختم تا ببینم حواسش به من هست یا نه!و بازم مثل همیشه دیدم اون اصلا حواسش به من نیس!
مامان از اتاق اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه...
ماریا اومد کنارمو پرسید:
+مشکلی پیش اومده؟چرا لباس عوض نمیکنی؟
_با صدای آرومی گفتم:
_حالا خودت میفهمی...
+چیو...
_هییییس...بعد میفهمی دیگه!
ابروهاشو بالا انداخت و هیچی نگف...
ربع ساعتی گذشت که تصمیم گرفتم برم تو اتاق...
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_دهم
دست ماریا رو گرفتم و با خودم کشیدم تو اتاق.قبلش یه پیام هم برا کریستن فرستادم که پنج دقیقه دیگه بیاد تو اتاق...
تو اتاق تندتند راه میرفتم و ماریا هم نشسته بود رو تخت و با تعجب به من نگاه میکرد تا اینکه کریستن اومد تو...
_oh thank God...there you are...(اوه خداروشکر...بالاخره اومدی)
کریستن:what's wrong؟(مشکل چیه؟)
ماریا با عصبانیت از روتخت بلند شد و گفت:
+I don't know...ask from this...this...(نمیدونم...از این...این...بپرس)
کریستن با خنده ماریا رو دعوت به آرامش کرد:
+sh,sh,sh...calm down...Elina do you wanna tell me what's going on?(هیسسس...آروم باش...الینا ...میخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟)
نه حوصله مقدمه چینی داشتم نه مغزم فرمان اینکارو بهم میاد،پس مثل یک برنامه ضبط شده تند و بی وقفه گفتم:
_I wanna be muslem and I will tell it to every one tonight... Could you help me?...(من میخوام مسلمون بشم و اینو امشب به همه میگم...کمکم میکنید؟)
به محض تموم شدن جملم چشمای ماریا گرد شد و چشمای کریستن رنگ غم به خودش گرفت...
نگاه پرسشی و منتظری به هردوشون انداختم که آیا کمکم میکنن یا نه...اما هیچ کدومشون انگار تو این عالم نبودن تا اینکه با صدای من به خودشون اومدن:
_چی شد؟کمکم میكنید؟کریستن؟ماریا؟
دو طرفم وایساده بودن و من هی سرمو میچرخوندم سمتشون تا جوابی بشنوم اما اونا انگار نه انگار...
رفتم جلوتر دستای کریستن رو گرفتم اما همین که دستشو گرفتم دستشو به شدت از دستم کشید و گفت:
+متاسفم الینا...من...من...هیچ کمکی نمیکنم!خودت تصمیم گرفتی...خودتم پاش وایسا!
بعدهم سریع از اتاق بیرون رفت!
نگاه ناامیدمو به ماریا دوختم و با چشمام ازش طلب کمک میکردم...
رفتم جلوش وایسادم و گفتم:
_ماریا...بگو که کمکم میکنی...بگو که تنهام نمیزاری خواهری...ماریا...
+الینا...من چکار میتونم بکنم؟...هیچ کار...هیچ کار الینا...من تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که تورو از این تصمیم برگردونم!اما...همین کار رو هم نتونستم بکنم...من رو ببخش الینا من هیچ کاری از دستم بر نمیاد...
_چرا ماریا تو می تونــ...
دستشو آورد جلو صورتمو گفت:
+enoughکافیه)من هیچ کار نمیتونم بکنم الینا)
سرشو به حالت تاسف تکون داد و همونطور که به سمت در میرفت زمزمه کرد:
+sorry(متاسفم)
از اتاق رفت بیرون و من موندم و خودم!!!مونده بودم چکار کنم!چجور بگم!انتظار این رفتار رو لااقل از ماریا نداشتم...
در یک تصمیم آنی از جا بلند شدم و بدون اینکع اراده ای روی حرکاتم داشته باشم به سمت در اتاق رفتم...
از اتاق که خارج شدم هیچ کس حواسش به من نبود...ناخودآگاه مثل همیشه نگاهم رفت سمت رایان...
ایندفعه رایان حواسش به من بود!
مثل همیشه داغ کردم از دیدن نگاهش رو خودم...
قلب دیوونمم دیوونه تر شده بود و قصد بیرون اومدن از قفسه سینمو داشت!
تنها کسی که تو این جمع متوجه خروج من از اتاق شد اون بود...!
با دیدن رایان و توجهش به من یک لحظه از تصمیمم برگشتم!...
من اگه مسلمون شم دیگه امکان نداره رایان گوشه چشمی به من بندازه...
سر خودم فریاد زدم:مگه الآن میندازه؟مگه اونموقع که خروارخروار براش عشوه میومدی نگات میکرد؟بهت اهمیت میداد؟چرا نمیخوای بفهمی الینا این پسر مغروره از توهم خوشش نمیاد...تو رو یه دختر بچه ی مامانی میدونه!بس کن!
با رسیدن به سالن دیگه فرصت فکر بیشتری برام نموند!
حالا دیگه نگاه خیره ی خیلیا روم بود و استرسمو بیشتر میکرد!
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
هدایت شده از ▫
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸
🤲الهی به امید تو🌿🌼
💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
💐👌هدیه به روان پاک شهیدان مخصوصا
#شهید_محسن_فخری_زاده
صلوات💐🌸
هدایت شده از ▫
✴️ چهارشنبه 👈 12 آذر 99
👈 16 ربیع الثانی 1442 👈 2 دسامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی اثر نحوست را رفع کند .
📛 برای جابه جایی ، دیدار روساء خوب نیست .
👶مناسب زایمان و نوزادش عاقل و صالح خواهد شد . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت خوف حادثه دارد و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ امور کشاورزی و زراعت .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ درختکاری .
✳️ خرید و فروش املاک و کالا .
✳️ و بذر افشانی نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث فرج و نشاط می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حزن و اندوه می شود .
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 17 مبارکه " بنی اسرائیل " است.
و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح ....
و مفهوم آن این است که چیزی که باعث حزن و اندوه خواب بیننده شود پدیدار گردد ولی عاقبت بخیر شود صدقات و مبرات بدهد تا رفع گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
هدایت شده از ▫
🍃🌻
#یا_صاحب_الزمان
با دل مضطر
می برم نام تو آقا
کی تو میایی
گل زهرا
#سلام_بر_مهدی
❣اَلّلهُمّ؏َجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❣
🌿✾ • • •
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آیت الله جاودان
خداوند مومن حقیقی را از ظلمت خارج می کند
#شهید_محسن_فخری_زاده
#ترور
#انتقام_سخت
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ مهدوی
امید غریبان تنها کجایی💔
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج🌼
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
توصیه آیت الله جاودان:
تا می توانید برای سلامتی حاج آقا (آیت الله مصباح) قربانی کنید.
توصیه استاد اخلاق شیخ جعفر ناصری: برای سلامتی حاج آقای مصباح، سوره #نجم را تلاوت کنید.
مداحی_آنلاین_افزایش_رزق_و_سرمایه.mp3
2.49M
○○○افزایش رزق و برکت و سرمایه
●●حجت الاسلام عالی
CQACAgQAAx0CVBp6RAACB7hfxxrAd0tnb5Jmr7toZIU_CF1pygACkQYAAr8n0VBy1g5vQmHhGB4E.mp3
3.95M
زنانی که با حضرت زهرا سلام الله علیها محشور می شوند...
#سخنرانی
بسیار زیبا
✅حتما دانلود کنید