هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
این👆مرد رکورددار سرعت مطالعه در گینس است
سرعتش= ۲۵۰۰۰هزار کلمه در دقیقه 🚀
یعنی خواندن کتاب📕۶۰۰ص در۱ساعت
و اما چگونه ❗️❓🤔
مشاهده فیلم مطالعه او 👈 کلیک کنید
برای یادگیری مهارتهای:👇
افزایش سرعت مطالعه 🎢
افزایش قدرت مغز 🧠
کاهش استرس 😥
بر روی هر یک 👈 کلیک کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1180368951C251317fc39
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚯 علت غسل جنابت چیست؟
🅾جواب از دید علم پزشکی🔬
🔞چرا چشم چرانی ممنوع است؟
🅾جواب از دید علم بیولوژی🔬
بررسی احکام از دید علوم پزشکی وبیولوژی
💊💉🌡
در کانال زیر بخوانید ⤵️
https://eitaa.com/joinchat/1077739545Cd3628a4ffd ○
○○○○○○○○○○○○○○
🗂دلیل علمی احکام اسلام 👆
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_دوازدهم انق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_سیزدهم
دستشو برد سمت روسری که از سرم در بیاره که دستمو گذاشتم رو سرمو با صدای لرزونی گفتم:
_I'm sorry...l'm so sorry...but...but...I decided... I wanna be...
(من متاسفم...من خیلی متاسفم...اما...اما...من تصمیم گرفتم...من میخوام...)
بقیه حرفم با حس سوزش پوست صورتم و شنیدن جیغ مامانم حذف شد...
بابام بالآخره زد...
اون سیلی که منتظرش بودم رو خوردم و اونقدر محکم خوردم که پرت شدم رو زمین...
رایان و عمو پریدن سمت بابا و گرفتنش...مامانم نشست رو مبل و زار زد و من...
من ناباور هنوز کف سالن نشسته بودم...
بابام من رو زد؟!...تک دخترشو؟!....تک فرزندشو؟!
دستمو به سرامیکای خنک کف سالن تکیه دادم تا از جام بلند شم اما رمقی برام نمونده بود...نیم خیز شدم اما همین که خواستم بلند شم سرم گیج رفت و دوباره نشستم...
کریستن و ماریا دویدن سمت من و کمکم کردن بلند شم...
تکیمو دادم به کریستن و از جام پاشدم که بابام فریاد زد:
+I will kill you...(میکشمت...)
بعدم خواست دوباره بیاد سمتم که با جیغ مامان متوقف شد:
+stop...stop...enough (بسه...بسه...کافیه)
بابا سر جاش متوقف شد و عصبی و کلافه دستی لای موهاش کشید...
مامان هم دوباره خودشو پرت کرد رو مبل و شروع کرد به زار زدن...
عمه ها و خاله هام و زن عموم رفتن برا آروم کردن مامان و عمو هم اومد سمت بابا که هنوز وسط سالن واستاده بود و من....من هنوز بی رمق و ناباور به کریستن تکیه داده بودم...دیگه اشکم نمیریختم...
حدس میزدم بابام بزنتم...حتی محکم تر از اینا ولی نه جلوی جمع...بابام تو کل عمرش نازکتر از گل به من تو جمع نمیگف...حتی وقتایی که برای تنبیه باهام قهر میکرد تو مهمونی باهام آشتی میشد و تو خونه دوباره قهر!...
همیشه هم میگف هیچ وقت دوست ندارم غرور دخترم تو جمع شکسته بشه...میگف دوست ندارم دخترم یه وقت تو جمع سرافکنده بشه...اما حالا...
نمیفهمم...اصلا نمیفهمم...ینی بابا انقدر رو دینش متعصبه؟!اونم دینی که مطمئنم هیچی ازش نمیدونه؟!
بابا سالی یه بار اون هم به زور به کلیسا میرفت فقط برا اینکه مامانم هی بهش گیر نده که چرا نمیری کلیسا مرد،مگه تو کافری؟!...
اصن بابا چرا با مسلمون شدن من مشکل داشت؟!...
مگه مسلمونا چشون بود؟!...
چرا بابا انقدر از همه مسلمونا بیزار بود؟!...
اصلا نمیفهمم...!!!
انقدر درگیر فکرای جورواجورم بودم که نفهمیدم کریستن کِی من رو نشونده بود روی دورترین مبل!...
هیچ کس حرف خاصی نمیزد فقط صدای گریه های مامان بود و هر ازگاهی هم صدای خاله که به مامان سفارش آروم بودن میکرد...
بعد از انداختن یه نگاه کلی به جمع دوباره ناخودآگاه سرم چرخید سمت رایان...
بازم حواسش نبود سرشو انداخته بود پایین و موبایلشو تو دستش میچرخوند...
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_چهاردهم
بعد از چند لحظه بابا از جاش پاشد و من بیشتر به کریستن که بغل دستم بود چسبیدم...
بابا بعد از انداختن یه نگاه کوتاه به من رفت سمت عمو:
+به خاطر امشب واقعا ازت شرمندم مایکل.خیلی متاسفم که چنین بی آبرویی شد و مهمونیت خراب شد...جبران میکنم...ببخشید...ما دیگه بریم...
بعد هم رو کرد سمت مادرمو گفت:
تانیا...پاشو...
مامان آروم از جاش بلند شد...
منم یواش از کریستن جداشدمو رفتم سمت در...
با بلند شدن بابا و خداحافظی کلی که از جمع کرد بقیه هم بلند شدن و از عمو و زن عمو تشکر و خداحافظی کردن...
همه اومدیم توی کوچه که سوار ماشین هامون بشیم.به خاطر حال خرابم بدون خذاحافظی رفتم سمت ماشین و در عقب رو بازکردم اما همین که خواستم در رو کامل باز کنم که بشینم دستی مانع شد و در رو بست...
با چشمای متعجب و پرسشگر برگشتم و به بابا که در رو بسته بود نگاه کردم که خودش رو به جمع جواب سوالای ذهن من رو داد:
+یکی این دختر رو برسونه خونه لطفا...
بعد هم سوار ماشین و شد و به مامان هم اشاره کرد که سوار بشه...
اما مامان منتظر وایساده بود...
باورم نمیشد...این پدر من نبود...مطمئنم...پدر من هیچ وقت دخترش اینطور جلوی جمع نمیشکنه...
نگاه دیگران رو من پر بود از دلسوزی...از ترحم...
و من متنفر از این نگاه....
مستاصل وایساده بودم وسط کوچه و سرمو پایین انداخته بودم...نمیدونستم چکار کنم...جرات بالا آوردن سرم و دیدن ترحمِ نگاه دیگران رو نداشتم...
صدای رایان بلند شد:
+Elina...we bring you home... Com on... (الینا...ما تورو به خونه میرسونیم...بیا...)
خیلی بد بود...مطمئنم بودم داره دل میسوزونه...داره ترحم میکنه...
عشق من...پسر مغروره ی فامیل...کسی فقط مادر و پدر و برادرش از لطف هاش بهره مندن داره برا من دل میسوزونه...
هنوز سرم پایین بود که بازوم کشیده شد...کریستن بود...
+didn't you hear him?com on...(نشنیدی؟یالا...)
تو تک تک کلماتش حرص بود...کاملا واضح...و من چقدر ممنونش بودم که تو لحنش خبری از ترحم نیس...
با رفتن من به سمت ماشین عمه اینا مامان هم رفت سوار ماشین شد...کریستن بعد از رسوندن من به ماشین خودشون رفت سمت ماشین بابا و از تو پنجره با بابا یه حرفایی زدن که من نشنیدم...بعدهم برگشت سمت ماشین و دوباره از تو پنجره یه چیزی به رایان گفت وبعد سوار ماشین شد و راه افتادیم سمت خونه ما...
🌱🌱
💫بِین ایمان و تو بایَد به یِکے فِکر کنَم
کهہ تو از روز اَزَل دشمَن تقوا بودے...💫
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
هدایت شده از ▫
❣ سلام_امام_زمانم❣
خدایا!🤲
"نیامدنش"
از "نبودنش"
دردناک تر است
نبودنش تقدیر است
نیامدنش تقصیر😭
یاایهاالعزیز 🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#انتقام_سخت
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
لطفاً این متن اثرگذار رو تا آخر بخونید و برای دیگران هم بفرستید
✅ اندکی تأمل، قدری تفکر
🌹تلنگر
زلیخا تمام اشیائی که براش باارزش بودن و جلو چشمش بودن رو یوسف صدا میزد، چرا؟
چون عشقش به یوسف اونقدر زیاد و حقیقی بود که نمیخواست حتی یه لحظه فراموشش کنه. دوست داشت همیشه اسم یوسف به گوشش بخوره و یاد یوسف همیشه براش زنده باشه.
🍃🍃🍃🍃🍃
آیا محبان و عاشقان امام زمان (عج) هم میتونن چنین کاری بکنن تا امام زمانشون، یوسف زهرای اطهر (س) رو هیچوقت فراموش نکنن؟ حتماً میتونن.
🍃🍃🍃🍃🍃
چند راهکار ساده رو ارائه میکنیم، شما هم اگه راهکاری دیگه به ذهنتون رسید برای ما بفرستین تا به این فهرست اضافه بشه:
🍃🍃🍃🍃🍃
- اگه مغازه داری، یه اسم مهدوی برای مغازهات بذار؛
- اگه قراره خدا، به سلامتی، بهت یه فرزند بده، یه اسم مهدوی براش انتخاب کن؛
🍃🍃🍃🍃🍃
- اگه ورزشکاری و باشگاه میری و جسمت رو پرورش میدی، با این نیت ورزش کن که برای کسب آمادگی حضور در کنار حضرت، این کار رو میکنی، آخه از وظایف منتظران، هم تقویت روحه و هم جسم؛
🍃🍃🍃🍃🍃
- به جای عکس فلان ورزشکار یا فلان خواننده، یه عکس یا پوستر مرتبط با امام زمان (عج) رو دیوار اتاقت بزن تا همیشه یاد امام زمانت بیفتی، نه اون خواننده یا ورزشکار یا هرکی دیگه؛
- اگه ماشین داری، پشت شیشه، کنار آینه یا هرجایی که خودت میدونی، یه برچسب مهدوی بزن، مانند ( السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) )بزن؛
🍃🍃🍃🍃🍃
- قبل یا بعد از نماز به اون حضرت سلام بده، و مطمئن باش حضرت سلام تو رو جواب میده، جواب سلام واجبه؛
🍃🍃🍃🍃🍃
- در قنوت یا بعد از نماز دعای فرج بخون و دیگران رو به این کار تشویق کن؛
- هر روز به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) مبلغی صدقه بده، تا حضرت هم برای تو و خانواده ات صدقه بده، آخه اهل بیت بدهکار هیچ کس نمیمونن؛
- و ...
🍃🍃🍃🍃🍃
و اینطوری کمکم برکت حضور و یاد امام زمان رو در زندگیت حس خواهی کرد، نظر و محبت حضرت رو جلب خواهی کرد، و ان شاءالله جزء یاران سعادتمند آن حضرت خواهی شد
🍃🍃🍃🍃🍃
راستی چه سعادت بزرگیه که بزرگترین شخص عالم رفیقت باشه، تصور کنید شخصی که خیلی در نظرتون بزرگه رفیقتون باشه، به فکرتون باشه، تو زندگی کمکتون کنه و برای شما دعا کنه . . .
عجب سعادتی!
🍃🍃🍃🍃🍃
فقط یه عزم جزم میخواد، جلب توجه و محبت امام زمان (عج) کار سختی نیست، دوری از اون حضرت کار سختیه، که ما این کار سختتر رو خوب انجام میدیم😭😭
🍃🍃🍃🍃🍃
یه راه جلب محبت حضرت، تبلیغشه، و یه راه تبلیغ امام زمان (ع)، ارسال این متن برای دیگرانه، بفرست برای دیگران و تلنگری مهدوی بزن، خجالت نکش، تبلیغ برای امام زمان که خجالت نداره، افتخار داره
✅ تعجیل در ظهور مظلومترین امام، 🌹مهدی (عج): صلوات
🍃🌸🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌸🍃
🍃🌹
🌹🍃🌹 🌹🌹
🍃🌹🍃🌹
🌸🍃👇
💢انسان حتی توانايى شکر یک نعمت الهی را ندارد، زیرا توفیق شکر، نعمت ديگرى است كه خود نیازمند شكر است و این موضوع در مناجات حضرت امام على بن الحسين عليه السلام چنین بیان شده است :🌿
🍃چگونه مى توانم شكر تو را كنم حال آن كه توفيق بر شكرگزارى من نسبت به ذات مقدس تو نياز به شكر ديگرى دارد! پس هر زمان بگويم «لك الحمد» بر من واجب مى شود كه به خاطر اين موفقيت نيز بگويم «لك الحمد»!💞
📚 بحار الانوار؛ ج ۹۱🌿
💢 ولیکن با توجه به آیات قرآن کریم ، بندگان خدا باید به شکرگزاری نعمات الهی بپردازند و البته باید دانست طبق آیه:💓
🍃«وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ ۚ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» 🍃
☘ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند، تنها به سود خویش شکر کرده؛ و آن کس که کفران کند، (زیانی به خدا نمیرساند)؛ چرا که خداوند بینیاز و ستوده است.» 🌿
📚 سوره لقمان ، آیه ۱۲🍁
. 🍃خداوند بی نیاز از شکر گزاری بندگان است و این بندگان خدا هستند که محتاج شکرگزاری منعم هستند تا از آثار و برکات متعدد آن بهره مند گردند .🌿
🌸🍃
💕 #پیامبر_اکرم (ص):
🌿هرکس مؤمنی را غمگین کند سپس همه دنیا را به او بدهد، این کار جبران آن نخواهد کرد و پاداشی برای این کارش داده نمی شود.🌱
📚بحار، ج۷۲، ص۱۵۰🍂
🔴چه چیزی تو را مغرور ساخته ؟؟
📍يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ
(سوره انفطار آیه ۶)
📍ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺕ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟✳✳✳
📍ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ" ﺍﻧﺴﺎﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺘﺶ ﻛﻪ ﺍﺗﻤﺎم ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ، ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﻢ" ﺭﺏ" ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ" ﻛﺮﻳﻢ" ﺑﻪ ﻣﻘﺘﻀﺎﻯ ﺭﺑﻮﺑﻴﺘﺶ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﻒ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ، ﻭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻭ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺘﻀﺎﻯ ﻛﺮﻣﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺍﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ، ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﺎم ﻣﻮﺍﻫﺐ ﻣﺎﺩﻯ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻰ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﻋﻮﺿﻰ ﺑﻄﻠﺒﺪ، ﺣﺘﻰ ﺧﻄﺎﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﻛﺮﻣﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻔﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺷﺮﻳﻔﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺟﺴﻮﺭ ﮔﺮﺩﺩ؟✴✴✴
#کلام_وحی
#آیه_ها_و_آدم_ها