فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاݩ زینــب♡
روے سنگ قبر مݩ ایݩ جمݪہ را افشاء ڪنید
عاقبت ایݩ جاݩ ناقابݪ فداے زینـ۶۹ـب است
🌿 علامه تهرانی (ره) :
اگر خیر دنیا و آخرت و
رشد علمی و معنوی میخواهید
باید پدر و مادرتان را تکریم کنید.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است ✌️
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹
✨🌹✨
آیت الله مجتهدی تهرانی:
از رسول خدا(ص) سوال شد: کسی که فقیر است اما بر فقر خود #صبر می کند و جزای این شخص چیست؟
یعنی درباره ی فقر خود به کسی چیزی نمی گوید و با #نان_خالی خود را سیر می کند جزای این شخص چیست؟ حضرت(ص) فرمودند: در بهشت قصری است از یاقوت سرخ که اهل بهشت همه آن را نگاه می کنند همانطور که ما ستاره های درخشان را نگاه میکنیم. در این قصر کسی داخل نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا #شهید فقیر و یا مومن فقیر.
کسانی که وضع مالی خوبی ندارند #خوشحال_باشند و ناراحت نباشند و صبر و تحمل کنند که صبر کردن بر فقر سبب آمرزش است...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_هشتاد_یکم
با خنده برگشت طرفشو زیرلب گفت:
_dont be ridiculous.(مسخره نباش)
رایان خنده ی بلندی سر داد و گفت:
+آماده ای؟!اومدم بریم کتاب تست بخری!!!
_به این زودی؟!
رایان جدی شده جواب داد:
+آره.خیلی وقت نداری...
دیشب خیلی فکر کرده بود.هزینه های دانشگاه زیاد میشد.اما نمیتوانست این موضوع رو به رایان بگه.تصمیم گرفت این ماه بیشتر صرفه جویی کنه و چندتا کتاب بخره تا فقط شانسشو امتحان کنه.برعکس رایان که فکر میکرد الینا در حال تنبلی کردنه و از درس خوشش نمیاد الینا از درس خوندن لذت میبرد پس خرید چندتا کتاب تست عالی بود!!!
🍃
از فروشگاه خارج شد و به سمت ماشین رایان رفت.
وارد کتابفروشی شدن و با کمک راهنما به سمت کتاب های درسی رفتن.بعد از انتخاب چندتا کتاب به صندوق رفتن.قیمت کتابها نزدیک به دویست هزار تومن شده بود.الینا با شنیدن قیمت لبشو گاز گرفت و دست برد کیف پولشو در آورد که صدای رایان بلند شد:
+هی...چیکا میکنی؟!
الینا پرسشی نگاهی به رایان انداخت که رایان ادامه داد:
+بزارش تو کیفت...اینجا ایرانه!مرررد باید پولو حساب کنه.
الینا دستشو گذاشت جلو دهنش و ریز خندید.سری تکون داد و گفت:
_باشه...اینجا ایرانه!!!
سوار ماشین شدن که رایان با لحن جدی گفت:
+از امروز شروع به خوندن کن.به کسیم نمیخواد چیزی بگی.هر مشکلی هم داشتی به خودم بگو کمکت میکنم.
_باشه...
+خب.دیروز مهمون تو بودیم.امروز مهمون من...بریم ناهار؟!
با لبخند جواب داد:
_بریم!
🍃
روبروی هم در یکی از بهترین رستوران های شهر نشسته بودن و منتظر سفارششون بودن.
رایان نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
+خوش به حالت الینا!
متعجب پرسید:
_چرا؟!
+آخه الان همه رستوران به حال تو حسرت میخورن!
با چشمای گرد شده نگاهی به رایان کرد و جواب داد:
_واسه چی؟!
+یه نگاه به مردم بکن.شک ندارم الان همشون میگن خوش به حال دختره ببین با چه جیگری اومده رستوران.
الینا که از حرف رایان به شدت خندش گرفته بود برای اینکه جلب توجه نکنه لبشو گاز گرفت و یواش خندید.
سر بلند کرد تا جوابی به اعتماد به نفس بالای رایان بده.اما همین که سر بلند کرد نگاهش گره خورد به نگاه خاکستری رایان و به اجبار سر به زیر انداخت.
رایان با لحنی که دیگه از شوخ طبعی چند دقیقه پیش خبری توش نبود گفت:
+چرا دیگه شاد نیستی؟!چرا دیگه نمیخندی؟!
الینا متعجب به رایان نگاه کرد و گفت:
_منظورت چیه؟!من که هم شادم هم میخندم...
رایان کمی به جلو خم شد و گفت:
+نه نیستی...نمیخندی...قبلنا بیشتر میخندیدی...قبلنا صدای قهقهت همه جا بود...یادت رفته بیرون که میومدیم...اما الان...خنده هاتم انگار یواشکیه!دزدکیه!لبتو گاز میگیری که نخندی؟!آخه برا چی؟!
الینا لبخندی زد و گفت:
_این ربط به شادی و غم نداره!من الان شادم...خیلیم شاد...ولی به خاطر چیزی به اسم حیا نمیزارم صدای قهقهم همه جا پخش شه...
کمی رو صندلی جابه جا شد:
_یادته قبلنا که باهم میرفتیم بیرون...من تو...کریستن...ماریا...یادته وقتی به قول تو قهقه میزدیم چندین نفر خیره خیره نگامون میکردن؟!
رایان سری تکون داد که الینا ادامه داد:
_بعد یادته تو یا کریستن برا اینکه اونا از رو برن چیکار میکردین؟!اخم...دعوا...هان...حتی یه بار کریستن درگیر شد...خب...حالا من دارم کاری میکنم که شما دیگه نیاز نباشه اخم و تخم کنید به مردم...یه جورایی کمک به شما محسوب میشه...در عوض شماهم به دخترای مردم خیره نگاه نکنید...اینجوری باهم مساوی میشیم!!!
بعد هم لبخند دندون نمایی زد!!!...
👈یلدا رفٺـــ
دیگر شبہاے نبودنٺـــ کوٺاه میشود عزیز👉
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
هدایت شده از 📢
❣ #سلام_امام_زمان_مهربان
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🙏دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج آقا صاحبالزمان صلوات
هدایت شده از 📢
اگر دلتنگ امام زمانتی
اگه بیکس وتنهائی😭
این کلیپ رو با تصاویرش ببین👇
غربت امام زمان یک کلیپ بسیار سوزناک کاری متفاوت
https://m.aparat.com/v/HQf6V
.
.
〖زمیـن🌎
حقیر بۏد براێ داشٺنٺــ🖇🍃
آسمــ☁️ـاݩ بھ ٺۆ بیشٺـر مۍآید ..〗
.
.
#شهید_ابراهیم_هادی
#علمدار_کمیل
🌷 امام صادق (عليهالسلام) :
✍ إنَّ للقُلوبِ صَداءً كصَداءِ النُّحاسِ ، فاجلُوها بالاستِغفارِ.
👌 دلها نيز همچون مس زنگار میبندد، پس آنها را با #استغفار صيقل دهيد.
📚 عدّة الداعي، ص ۲۴
🌷 امام کاظم(علیه السلام) :
🎁 کسی که ختم قرآنش را به امامش هدیه کند ، روز قیامت با او خواهد بود.
📖 کافی ج۲ ص۶۱۷
🌷 آیت الله حق شناس (ره) میفرمود :
☘ ملک الموت به صورت اعمال شما ظاهر میشه دم مرگ
🍂 موقع اذان به شما نظر میکنه اگه اهل نماز اول وقت باشین زمان مرگ مدارا میکنه با شما
🌷 پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) :
☘ يُفْتَحُ اَبْوابُ السَّماءِ بِالرَّحْمَةِ فى اَرْبَعِ مَواضِعَ: عِنْدَ نُزُولِ الْمَطَرِ، وَ عِنْدَ نَظَرِ الْوَلَدِ فى وَجْهِ الْو الِدَيْنِ، وَ عِنْدَ فَتْحِ بابِ الْكَعْـبَةِ، وَ عِـنْدَ النِّـكاحِ.
🌸 درهاى رحمت آسمانى در چهار وقت گشوده مى شود:
1⃣ موقع بارش باران
2⃣ زمانى كه فرزندبه چهره پدرومادرش مینگرد
3⃣ هنگام گشوده شدن در كعبه
4⃣ هنگام برپايى مراسم عقد و عروسى
📚بحارالانوار،ج۱۰۳،ص۲۲۱
🔰احترام امام خمینی(ره) به همسرشان
همسر امام در این باره می گوید:
🔺امام همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی کردند. اگر لباس و حتی چای می خواستند، می گفتند: ممکن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای می ریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بی احترامی و اسائه ادب نمی کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می کردند. تا من نمی آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی کردند.
🔹به بچه ها هم می گفتند صبر کنید تا خانم بیاید. حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی کردند. اوایل زندگی مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش، اما آن چه از تو می خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی.