اویمن;
مامان هر هفته: بسه دیگه چقدر آشغال نگهداری، بنداز دور این آشغالا رو. اون آشغالا:
متأسفم مامان، یک سال دیگه هم آشغال جمع کردم.
اویمن;
جداً نمیفهمم چطور این چیزکلاسها برای من چایینخوردن بازی در میآورند. من خودم-با اینکه توی جمع چای
دستم رو دورِ دومین لیوان چایی این فصل حلقه میکنم. در حالیکه توی دهن کولر نشستم، چشمهام رو به گرمی دیواره لیوان میچسبونم. پولکهای زرد و نارنجی پشت پلکها آروم میگیرن و درد و بلای محتویات لیوان رو تو سرِ صفحههای روبهرو میزنن. عزیزم، مجموعه جواب این نامعادلهها تویی. دورت بگردم، ساده و بیادا ترین. درد و بلات بخوره تو سرِ معادلات جبری.
امروز بدون وا دادن به مغزم و گشت و گذار در چمنزارهای خاکستری درس خوندم، ولی هنوز حتی نصف کتاب هم تموم نشده.