حقیقتاً pms اینجوریه که هیچچیز اونقدرها بد نیست اما درونت یهچیزهایی در حال جوشش و فوَرانه که ممکنه خودت و زندگی رو نابود کنه.
اویمن;
چقدر دلگیرم از این حجم والدین سمی که مثل مور و ملخ توی این جامعهی نکبتی ریخته. چقدر حواسشون نیست
اگه روزی، جایی، حرفم بُرو داشته باشه، احتمالاً به پدر و مادرها میگم «بذارین بچهتون از بچگی همهجا باشه. چیزهای زیادی رو تجربه کنه. دوست داشته باشه و از چیزی متنفر شه. میون اجتماع، تو فعالیتهای مختلف، رشتهها و فنون متفاوت. اینطوری وقتی به نوجوونی رسید، یه آدم با کلی تجربه و مسیر و علاقهی مشخصه. حداقل اونقدری خودش رو میشناسه که هویت داشته باشه برای خودش، و تو این جامعه بتونه دووم بیاره. بتونه رشد کنه و راهش رو از گلهگله ماشین آدمنما جدا کنه. بذارید بچه خودش بزرگ شه.
اویمن;
این میزان دستپاچه بودنم برای جلو جلو یادگرفتن خندهداره.
آهیسته و پیویسته🦖
اویمن;
میخوام کت سبزهام رو بپوشم، سرد شو دیگه مسخره.
نمُردیم و هوا بالأخره یهنمه سرد شد.