اویِمن;
جوری که حتی یه برخورد یهویی با سید روزِ آدم رو میسازه، بینظیره.
رفیق فاب سید، کپی برابرِ اصل، بریدهناف باهم، شما تصور کن تا صبح.
قبل نیمهشب یکی از همکلاسی جدیدها خیلی جدی بهم گفت «کلاً یهجوریای انگار تموم راههای دوستی باهات رو بستی» و من اینجوری بودم که ژاننغتشفس من به این مهربونی، دلت میآد؟! (تأیید کردم)
اویِمن;
قسمتِ اتوبوس، صد از صد.
دارم عقلم رو از دست میدم، چرا انقدر برونگرا و بیفکر رفتار میکنم وای.
هدایت شده از کاشابربودم.
من روزی چند بار جملهای که هیچکس بهم نگفت رو به خودم میگم. «اشکالی نداره»
اشکالی نداره فاطمه. اشکالی نداره اگر هربار کل مسیر دانشگاه رو گریه کنی. اشکالی نداره اگر همهچیز اینطوری بهم پیچیده و سخت شده. اشکالی نداره اگر گاهی نمیتونی حتی نفس بکشی. اشکالی نداره، حتی اگر مقصر بخشی از این ماجراها خودت باشی.
فکر میکنم حتی اگر واقعا هم اشکال داشته باشه بازم بدون اشتباه زندگی کردن، توقع زیادی از کسی باشه که تازه اول جوونیشه
اویِمن;
دارم عقلم رو از دست میدم، چرا انقدر برونگرا و بیفکر رفتار میکنم وای.
باورم نمیشه آقای اکبر رئیس دانشآموزی که از هزار طرف آشناییم رو زلیخا کردم. متأسفانه موهاش به جوونی برنگشت.
ـ pov: تأثیر همنشین حتی سرباز مسلح بیزبون کنارِ راننده رو هم از ماتریکس خارج میکنه.