eitaa logo
ᬉداࢪاݪقرار
100 دنبال‌کننده
936 عکس
482 ویدیو
16 فایل
{بسم‌رب‌الزهرا‌} #نون.وَالقَلَم‌ِوَمایَسْطرون :) سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد و سوگند به شب و به معراجِ محمد"صل الله علیه و آله"و رازهایش!✨ و سوگند بہ حوریہ‌ای اهل زمین و دلۍ حوالیہ آسمان!💚 و سوگند به شمیم گل های یاسِ پرپر در این روزهای مه‌آلود :)
مشاهده در ایتا
دانلود
و راه‌ راه‌عاشقان‌عاقل‌است...🌱
اصلا . . .💔 جنس‌غمش‌فرق‌میکند . .‌ .(:
هو‌العشق... به‌تو‌ازدور‌سلام به‌حسین‌بن‌علی‌از‌طرف‌وصله‌ی‌ناجور‌سلام✋ قلم‌به‍‌دست‌میگیرم‌تا‌از‌دلم‌‌در‌وصف‌شمابنویسم.. 〖بِسمِ‌رَب‌الحُسین‌جـــآن💔^^〗 هی‌مینویسم.. هی‌خط‌میزنم.. هی‌مینویسم‌ بازهم‌خط‌میزنم هی..... کلافه‌قلم‌را‌روی‌کاغذ‌می‌اندازم انگار‌قلم‌با‌من‌لج‌کرده‍‌است و‌سرم‌را‌میان‌دستانم‌میگیرم ° ناگه‍ان نجوایی‌دلنشین‌می‌آید.. باتعجب‌سرم‌را‌بالا‌میگیرم! خوب‌گوش‌میدهم انگار... انگار‌‌این‌نجوااز‌قلبم‌می‌آید! نوایی‌‌که‍‌زمزمه‍‌کنان‌می‌گوید... مگر‌وصف‌ در‌جمله‍‌ها‌میگنجد..؟ مگر‌واڗه‌اۍپیدا‌میشود‌تا‌بتوان‌با‌آن را درڪ ڪرد..؟ لبخندمیزنم.. قلم‌به‍‌دست‌مینویسم.. اربابیست که‌واژه‍‌ها در‌برابر‌عظمت‌نامش سجده‍‌میکنند..💔
خدایاما..! هیچۍ‌نداریم.." جز..💔 همش‌گناهیم.. همش‌غفلتیم..! همش‌نمک‌میشکنیم..“ خودت‌بہترمیدونی‌نگم..(؛" ولی‌آخدا..🌱 ما... دلمون‌خوشہ‌بہ‌تنہا‌داراییمون..! بہ‌تنہا‌سرمایمون..” خدایا..🍃 هرچۍمیخواۍازم‌بگیرۍ،بگیر..! فقط.. رونگیر..¡ خلاصہ‌تر‌بگم‌خدا..♥️ بگیر‌هرچہ‌ راازمن‌میگیرد..(:"
راهیہ‌سفرۍهستیم‌پرازسختۍ.." راهۍطولانۍدرپیش‌است‌وگرمایۍ سوزان..! ساعت‌هاباید‌راه‌برویم..' پاهایت‌تاول‌میزند.. نمیتوانۍدرست‌راه‌بروۍ گاهۍچشمانت‌ازخستگۍسیاهۍمیرود سنگینۍکولہ‌ات‌رابایدتحمل‌کنۍ..' اما.... اماخیالت‌راحت..✋ دراین‌راه‌‌هستندمحبانۍڪہ‌پذیراۍ‌ خستگی‌عاشقانہ‌ات‌هستند..(: آنہا.. باوجودفقربسیار‌داراییشان‌را‌وقف‌ توکرده‌اند..🌱 اخلاصشان‌درطعم‌چاۍعراقۍها‌حس‌ میشود..• اشڪ‌هایت‌دراین‌راه‌خریداردارد..* خریداراشک‌هایت است..💔 وپایان‌راهت..! روسیاهم‌پایان‌راه..^-^ فقط‌بدان.. تویۍوضجہ‌هایت تویۍونگاه‌بہ‌گنبد تویۍوچشم‌هایۍکہ‌تارمیبیند🙃 پایان‌این‌راه.. عمرۍخاطره‌دارد..💔 عمرۍدلتنگۍ‌دارد..(:" خلاصہ.. یڪبارڪربلابروۍ.. عمرۍ دارۍ..! بامن‌همسفرمیشوۍ..!؟ بیاقدم‌بہ‌قدم‌پیش‌برویم.. بیا‌...! صدای‌پایی‌نزدیک‌است..♥️ بیابرویم..! مسیرمان..🖤 @oshaghol_hosein
ᬉداࢪاݪقرار
ارام روانه میشدند دانه دانه صف به صف سرد بود و یخ بسته بود به او میگفتند آبی که یخ زده اما خلاصه‌تر بگویم ... ولی فقط خدا از حال دلش خبر دارد یخ زده از دوری از چشمانش را بست و باز با یاد او گریست و فقط عاشقان میدانند دل تنگ صبر ندارد اما چاره‌ای هم جز صبر ندارد...):" ناگهان نگاهش قفل شد به خورشید در شب؟! خورشید؟! با دقت تر نگاه کرد نه...!!! نورانیت خورشید در برابرش بود... چشمانش تار شد و دلش گرمـ... در حال سقوط روی خورشید بود و دلش تا فلک پرواز کرد آرام و ارام به آن جسم نورانی نزدیک تر میشد از کجا به کجا رسیده بود چقدر باران شد و بارید و بخار شد و برف شد تا به اینجا رسید راست میگویند  الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها مشکلات را رد کرده بود و حالا وقت وصال بود چه چیزی شیرین تر از دیدن رویایت انهنم در واقعیت نزدیک و نزدیک تر میشد و دلش میریخت ولی تا اسمان حسین پر میکشید ارام بر روی گنبد افتاد چشمانش آب افتاد و آب شد...):" و در عشق آب هم گریه میکند✋