eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅قسمت‌نود‌وپنجم خوابم برد ... بی توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ... غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ... مهران ... و دستش رو گذاشت روی شونه ام ... پاشو ... الان نمازت قضا میشه ... خمار خواب ... چشم هام رو باز کردم ... چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ... جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ... و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می شد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ... مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ... - نمازم ... و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ... همون طور رو به قبله ... دونه های درشت اشک ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ... هر چه قدر که زمان می گذشت... تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ... کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از هر هستی دیگه ای ... و تو ... از من ... به من مشتاق تری ... من دیشب شکست خوردم و بریدم ... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ... گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می گفتم ... به خودم که اومدم ... تازه حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا حرف بزنم ... فقط من بودم و خدا ... خدا از قبل می دونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅ قسمت‌نود‌وششم دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ... دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفه ای ... هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم ... هر چند دلم می خواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم ... چند بار می خواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود ... که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ... ساعت حدود 8 شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم ... مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد ... - خدایا ... اگر صلاح می دونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ... جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... دیگه چی از این واقعی تر؟ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ... برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم ... - خدایا ... هرگز ازت دست نمی کشم ... هر اتفاقی که بیوفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یابن الحسن... روز ظهور تو،چه سرافکنده می‌شوند آنان که در دعای فرج کم گذاشتند.. به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••🌱 ✋🌸 •عطرِ خوش دعای محبان و شیعیان• •عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان• 💔 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 💚 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..💚 •شعرِ من واژه‌ی مـن لُبِّ کلامم حـسن است• •شب سلامم حسن و صبح سلامم حسن اسـت• •با حسن زنده و با عـشق حَـسن خواهم مُرد• •حُـسنِ مطلع حسن و حُـسنِ ختامم حَسن است• https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...💚... قبل از حسین شیعه بگو ابتدا حسن اِذن حسین گفتن مـا هسـت بـا حسن عمریست گفته ایم به صوت رسا حسین عمریست گفته ایم بـدون صـدا  حـسـن جای بقیع داده به ما از روی کرم هر مرتبه زیارت کرب و بلا حسن ما را نیاز نیست به گلدسته و رواق دارد حرم مـیـان دل شیعه ها حسن تنها صَلاح امت همیشه سِلاح اوست کرده قـیـامِ صـلـح اگـر هر کجا حسن "با یک نفس تمام جهنم شود بهشت گویند اگر جهنمیان یک صدا" حسن باشـد عـصـای پیری مـادر پـسـر ، ولی بر مادر جوان خودش شد عصا حسن ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️"یا الله! بدمِ المظلوم... عجّل فرج المظلوم..." » پروردگارا! به خونِ آن پدرِ مظلوم قسم... ظهورِ فرزند مظلومش را برسان! https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای حرم یار ۴ مداحی بسیار زیبای حاج محمود کریمی در کربلا - قسمت دوم https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤• نوکری کردم که من را کربلا دعوت کنی   می‌شود آقا که امسال اربعین قسمت کنی (ع‌)ویاران‌باوفایش ان‌شاءالله پای پیاده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅ قسمت‌نود‌وهفتم دنیای من فرق کرده بود ... از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم ... اما کوچک ترین گمان ... به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه ... یا حق الناسی به گردنم بشه ... من رو از خود بی خود می کرد ... و می بخشیدم ... راحت تر از هر چیزی ... هر بار که پدرم لهم می کرد ... یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید... چند دقیقه بعد آرام می شدم ... و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن ... خدایا ... بندگانت رو به خودت بخشیدم ... تو، هم من رو ببخش ... و آرامش وجودم رو فرا می گرفت ... تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو ... - به بندگانم بگو ... اگر یک قدم به سمت من بردارید ... من ده قدم به سمت شما میام ... و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم... رحمت ... برکت ... و لطف خدا ... به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود ... حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم ... تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه ... حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم ... و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود ... و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم ... دلم می خواست همه مثل من ... این عشق و محبت رو درک کنن... و این همه زیبایی رو ببینن ... کمد من پر شده بود از کتاب ... در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود ... چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ ... چه عواملی فاصله انداخته؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... من می خوندم و فکر می کردم ... و خدا هم راه رو برام باز می کرد ... درست و غلط رو بهم نشون می داد ... پدری که به همه چیز من گیر می داد ... حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد ... و دایی محمد ... هر بار که می اومد دست پر بود ... هر بار یا چند جلد کتاب می آورد ... یا پولش رو بهم می داد ... یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم ... بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که ... از این کارتون به اون کارتون دید ... دستم رو گرفت و برد ... پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد ... دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد ... حمید آقا ... خیلی پذیرایی تون شیک شد ها ... اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق ... سعید نگذاشت ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313