فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیــــــــــــــــــــدانہ💚 🌹
ویژه شهدای گرانقدرمون
شهدا شرمنده ایم
😭😭
°
شهادتـ
در راه آرمان الهـی
#معشوق ماستـ
آیا شنیدهای عاشقـی را
از معشـوق بترساننـد..؟!
.
[شهیـدبهشتـی]🌹
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
#حجاب💚 🌹
ڇاڐࢪےکھ ݕاشێ🐣😌
میدونیبااࢪزشترین🍒🍓
امانتحضࢪتزهراࢪودارۍ🍐💕
چادࢪےکھ باشے💕👛
اولاسمتخانممیاد،نهخانمی💞😏
چادࢪےکھ باشی😍✋
باافتخارسرتوبالامیگیری☺🍓
چوناونبالاییبالاسرتھ💜🐼
#ریحانه_خلقت
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙🍃_________________
🌹 #جانمامیرالمومنین
آیینه ی تمام نمای خدا علی اسٺ
پس جانشین بی مثل مصطفی علی اسٺ
گسترده اسٺ در همہ عالــم ولایتـش
برجنوانس وحور و مَلَڪ مقتدا علی اسٺ
ڪعبه بہ یمـن مقْـدَم او قبلـہ گـاه شد
یعنی مسیـر قبلـہ و قبلـه نمـا علیسٺ
در لحظه ی مواجهـه با سختی و بلا
ذکر مدام روی لـبِ انبیـا علی اسٺ
وارونه کرد با سر انگشٺ قلعــه را
با جراٺ وشجاعٺ و خیبرگشا علی اسٺ
🌹 #پیشاپیش_میلاد_مولـی_الموحـدیـن
🌹 #حضرٺ_علی_علیه_السلام_مبارکباد
🍃💙🍃_________________
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپمناسبتی.. 🌺
پدرم
تاجسرمـ.. 👑
روزتمبارکـ... 😍💚
#درخواستی.. ♡
#بفـرسـتبـرابـابـات..😍🌸
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#در_مدح_مولا😍💚
🚩 شکاف آیا دلیلش چیست وقتی کعبه در دارد
🏳 یک باید که از این راز کعبه پرده برداد
🎵 #ولادت_امیر_المومنین
#مدح #بسیار_زیبا 😍
🎤 با مداحی : #صابر_خراسانی👌
ـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖـٖٖـٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖٖٖـٖٖٖٖـٖٖٖـٖٖـٖ
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
36.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به👈بچه غیرتی های کانال😉✌
و بچه شیرهای حیدر کرار👌🍎
┄┄┅┅❅༻🇮🇷༺❅┅┅┄┄
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
#رهبــــــــــــــــــــرانہ💚 🌹
من به قلبم قفل ایمان میزنم
پیش تو دل را به دریا میزنم
تا بگویم رهبرم سید علی
من خودم دشمنت را به خاک میزنم
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استــــــــــــــــــــوری💚🌹😍
به حیدرے بودنمون افتخار میڪنیم😍❤️
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
#عاشقــــــــــــــــــــانہ💚 🌹😍
پلـک وا کردی جهـان بیـدار شد
خورشیــدِ مـن
روز من را گر که خیری هست
در چشمـان تــوست!😍
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
روز مرد نداشتند....
لیکن روز ها را مردانه ساختند
تنها جورابشان سوراخ نبود
که پیکری سوراخ شده از گلوله و ترکش داشتند😭🥀
مرد واقعی شما بودید روزتون مبارک👌
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #به_وقت_حاج_قاسم💚🌹💚
🎙به روایت: حاج #حسین_یکتا👌
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دیالوگ_ماندگار💚🌹
قدر پدر هارو بدونیم 👌😊
به افتخار همه پدرها خصوصا پدرای شهدا ک چنین شاخه گلایی تربیت کردند👏👏👏👏👏👏👏👏🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️💚💚💚💚💚🍎🍎🍎🍎🍎
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
به علت در خواست اعضای محترم کانالمون
کپی کلیه مطالب کانال با ذکر صلوات برای ظهور آزاد است
کپی هر پست=یک صلوات برای ظهور مولایمان💚
اللهم عجل لولیک الفـرجــــ💚
‼️مشڪݪ اونجاسٺ
ڪہ انتشار فیلم هاے پورن
و جنسے حݪاݪہ ...🔞😕
🔻ولے بہ خدا و مذهب ڪہ میرسہ ...
میشہ بدون ذڪر منبع حرام! 🚫
⁉️ ... براے زیاد شدن ممبر ڪاناݪ ڪار میڪنیم یا زیاد شدن ݪشڪر امام زمان (عج)؟🥀
⚠️ واقعاً بہ ڪجا چنین شٺابان...؟
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ_پدر💚🌹
تقدیم به همه کسانی ک پدرانشون را از دست دادند
روح پدران عزیزتان با علی بن ابیطالب محشور شود👌🥀
#پیشنهاد_دانلود✅✅✅
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد💚
دریاے فضائلے مطهر دارد💚
همتاےعلےنخواهد آمد والله💚
صد بار اگر ڪـ🕋عبہ ترڪ بردارد💚
#میلاد_امام_علی(ع)🌸🌺
#روز_پدر🎉
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🌸🌺👏👏👏👏👏👏👏👏
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
#به_وقت_هشت💚🌹💚
بازهممیلزیارټڪردهایمازراهدور
نیتازماقصدازماهرفتوآمدباشما
ماڪبوترهاۍبیبالیماماآمدیم
لذتپروازدراطرافگنبدباشما...🕊♥️
#اݪسلامعلیڪیاغریبالغربا🍃
#چہارشنبههاۍرضوے💚
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_علوی💚🌹💚
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
🔸از ابتدای صبح ازل مقتدا علیست
🔸تا انتهای شام ابد رهنما علیست
🍀🍀🍀🍀🍀
🔸حبل المتین محکم و برهان قاطع است
🔸لوح و قلم علیست قدر تا قضا علیست
🍀🍀🍀🍀🍀
🔸دریای عشق و موج بلا...ما مسافریم
🔸ساحل علی و کشتی علی ناخدا علیست
علی 💚 علی💚 علی💚 علی💚 علی 💚علی💚 علی💚 علی💚
╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮
🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🦋
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼یک یا علی ❤✅
🎙وحید خرد 👌👌
#پیشنهاد_دانلود👏👏👏👏👏👌
#هرروزیک_آیه💚
✨وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا
✨إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا
✨أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ﴿۲۳﴾
✨و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد
✨و به پدر و مادر خود احسان كنيد اگر يكى از آن دو
✨يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند
✨به آنها حتى اوف مگو و به آنان پرخاش مكن
✨و با آنها سخنى شايسته بگوى (۲۳)
📚 سوره مبارکه الإسراء
✍ آیه ۲۳
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
•┈••✾🕯🏴🕯✾••┈•
#من_محمد_را_دوست_دارم💕
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
0⃣3⃣ #قسمت_سی
بهار با ناراحتے گفت:😒
_حالا جدے نمیاے؟
با یادآورے ماجراے چند روز پیش عصبے شدم،با حرص گفتم:😠😬
_نہ پس الڪے الڪے نمیام،پسرہ ے...
ادامہ ندادم،بهار بطرے آب معدنے رو گرفت سمتم. 🍶
_بیا آب بخور حرص نخور! 😕
با عصبانیت دستم رو ڪوبیدم روے نیمڪت و گفتم:
_آخہ با خودش چے فڪر ڪردہ؟ڪہ عاشقشم؟لابد عاشق اون ریش هاش شدم!😠
بهار ڪمے از آب نوشید و نفس عمیق ڪشید! متعجب گفتم:😳
_چرا اینطورے میڪنے؟
ڪمے رفت عقب انگار ترسیدہ بود! _خشم هانیہ! 😄😥
پوفے ڪردم:
_بے مزہ!
یهو بهار با ترس بہ پشت سرم زل زد و بلند شد ایستاد،سریع گفت:😨
_سلام استاد سهیلے!
نفسم تو سینہ حبس شد!
دهنم باز موندہ بود،یعنے حرف هام رو شنیدہ؟! بہ زور دهنم رو بستم،آب دهنم رو قورت دادم،هانیہ مگہ مهمہ؟خب شنیدہ باشہ! اصلا حق داشتے!
سرفہ اے ڪردم و بلند شدم اما خبرے از سهیلے نبود! 😐با صداے خندہ ے بهار سرم رو برگردوندم! 😃
با خندہ نشست، چپ چپ نگاهش ڪردم،همونطور ڪہ داشت مے خندید گفت:
_واے هانیہ!قبض روح شدیا! 😃
حق بہ جانب گفتم:
_اتفاقا میخواستم ڪلے حرف بارش ڪنم! 😬
چادرم رو مرتب ڪردم و دوبارہ نشستم!
_نمیشہ ڪہ نیاے!🙁
بطرے آب معدنے رو برداشتم،همونطور ڪہ بہ بطرے زل زدہ بودم و مے چرخوندمش گفتم:
_خودم میخونم چند تا جلسہ ڪہ بیشتر نموندہ،جزوہ ها رو برام بیار!
بهار چیزے نگفت،چند دقیقہ بعد با تعجب خیرہ 😳👀شد بہ ورودے ساختمون دانشگاہ🏢 سریع بلند شد و گفت:
_هانیہ پاشو بریم!
زل زدم بهش:👀
_چرا؟
دستم رو گرفت،بلند شدم، بنیامین با عجلہ داشت مے اومد بہ سمتمون، سهیلے و رسولے هم پشت سرش!
همہ چیز رو حدس زدم،
چند قدم موندہ بود بنیامین بهم برسہ ڪہ سهیلے از پشت بازوش رو گرفت و با اخم گفت:
_سریع برو بیرون!😠
بنیامین پوزخندے زد و گفت:
_حسابم با تو جداست برادر!😏
رسولے با تحڪم گفت:
_ولش ڪن امیرحسین،الان از حراست میان!😏
سهیلے همونطور ڪہ بازوے 💪بنیامین رو گرفتہ بود گفت:
_ولش ڪنم یہ بلایے سرشون بیارہ؟!
بنیامین انگشت اشارہ ش رو بہ سمتم گرفت و گفت:
_خودت بازے رو شروع ڪردے،منم عاشق بازے ام!😏
بدون اینڪہ حرف هاش روم تاثیر بذارہ زل زدم👀👀 توے چشم هاش بدون ترس!
چیزے نگفتم،بازوش رو از دست سهیلے جدا ڪرد و از دانشگاہ خارج شد!
سهیلے همونطور ڪہ با اخم بہ رفتن بنیامین نگاہ مے ڪرد گفت:
_شما مگہ ڪلاس ندارید؟!عذر تاخیر قبول نیست!✋
رسولے با دست زد رو شونہ ش و گفت:
_استاد من برم تا ترڪشت بہ من نخوردہ!😄
معلوم بود خیلے صمیمے هستن،سهیلے برگشت سمتش و آروم چیزے گفت،
رسولے رو بہ من گفت:
_خانم هدایتے نگران چیزے نباشید حرف زیادے زد پروندہ ش براے همیشہ بستہ شد!😊
با خونسردے سرم رو تڪون دادم،بهار بازوم رو گرفت با لبخند گفت:
_نشنیدے استاد چے گفتن؟!بدو بریم سرڪلاس!😉
چشم غرہ اے بهش رفتم.
_برو بهار ڪلاست دیر نشہ!😠
سهیلے برگشت سمتم با تحڪم گفت:
_خانم هدایتے من اجازہ ندادم ڪلاس هام نیاید!سریع سر ڪلاس وگرنہ طور دیگہ اے برخورد مے ڪنم!
با تعجب نگاهش ڪردم،😳
با خودش چند چند بود؟!🙁خواستم چیزے بگم ڪہ بهار بازوم رو بشگون گرفت و سریع دنبال خودش ڪشید بہ سمت ساختمون!
سهیلے همونطور ڪہ نزدیڪمون راہ مے اومد گفت:
_منظور من چیز دیگہ اے بود،اشتباہ برداشت ڪردید!
منظورش برام مهم نبود،ڪلا برام مهم نبود!😕
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
1⃣3⃣ #قسمت_سی_ویکم
آروم پاهام رو،روے برگ هاے خشڪ گذاشتم،ڪوچہ خلوت بود و چادرم رو باد 🌬بہ بازے گرفتہ بود.
ڪلید رو انداختم داخل قفل🔐 و چرخوندم، در خونہ باز بود،بہ نشونہ تاسف سرم رو تڪون دادم و همونطور ڪہ وارد خونہ مے شدم گفتم:
_مامان خانم خودت هے بہ ما گیر مے دے پاییزہ درو خوب ببندید اونوقت خودت درو تا آخر باز گذاشتے؟😕
چادرم رو درآوردم
و آویزون ڪردم، مادرم جواب نداد!
در رو بستم و بلند گفتم:
_مامان!🗣
جوابے نگرفتم،
وارد آشپزخونہ شدم،هروقت بیرون مے رفت روے در یخچال برام یادداشت مے ذاشت، اما خبرے از یادداشت نبود!😨حس بدے بهم دست داد، دلشورہ!
سریع موبایلم 📱رو درآوردم و شمارہ موبایلش رو گرفتم،صداے زنگ موبایلش از اتاق خواب مشترڪش 🎶با پدرم اومد!
وارد اتاق شدم،در ڪمد باز بود و لباس ها روے زمین پخش شدہ بود!😨😳
نگران شدم،حتما اتفاقے افتاد بود!
موبایل رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و در همون حین علامت قرمز رو لمس ڪردم!
با عجلہ رفتم بہ سمتم در و چادرم رو برداشتم،در رو باز ڪردم، داشتم چادرم رو سر مے ڪردم ڪہ شهریار 😒وارد شد!
ڪمے آروم شدم،
نگاهش افتاد بهم،صورتش درهم بود!
مطمئن شدم اتفاقے افتادہ!
رو بہ روش ایستادم و گفتم:
_داداش چیزے شدہ؟ 😟
چیزے نگفت و وارد خونہ شد! ڪلافہ دنبالش رفتم.🚶♀
_شهریار،داداشے دارم با تو حرف میزنم! چرا مامان نیست؟ نگو نمیدونے!♀
برگشت سمتم،
دستش رو برد بین موهاش و پوفے ڪرد! با نگرانے نگاهش ڪردم اما چیزے نگفتم! لب هاش بہ هم خورد:
_مریم تصادف ڪردہ!
گنگ نگاهش ڪردم فڪرم رفت سمت هستے دوماهہ!
گفتم:
_چیزیش شدہ! اتفاقے براے هستے افتادہ؟😨
سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد:
_نہ هستے همراهش نبودہ!😔
با تردید نگاهم ڪرد و ادامہ داد:
_هانیہ،مریم درجا تموم ڪردہ!😞
چشم هام رو بستم،
سخت نفسم رو بیرون دادم! خبر برام عجیب و نامفهوم بود!مریم، مرگ، هستے، امین، علاقہ!
همش توے سرم مے چرخید!
احساس عجیب و بدے داشتم! چشم هام رو باز ڪردم:
_بگو شوخے میڪنے!😥
سرش رو تڪون داد و اشڪے😢 از گوشہ چشمش چڪید! گذشتہ نباید برمے گشت!
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودوم
مادرم آروم گریہ مے ڪرد،😔😢
من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن📖 و گریہ ے هستے، 👶آروم اشڪ مے ریختم!😢
مادر مریم، هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مے ڪرد!😭 عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن!
احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ،
سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون!
آروم دست هاے مادر مریم رو گرفتم و گفتم:
_هستے رو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ!😣😞
صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق هق ڪرد!😩😭
نالہ ڪرد:
_دخترم!
قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪید 😢با دست زیر چشمم رو پاڪ ڪردم!
خالہ فاطمہ و عاطفہ هم حال خوبے نداشتن!
تو این بین حال خودم نامفهوم تر بود، احساس مے ڪردم هر لحظہ ممڪنہ مریم از در وارد بشہ و مثل همیشہ با لبخند بگہ سلام هانیہ جون!😢
صورت مریم اومد جلوے چشمم، دفعہ اول ڪہ دیدمش! آرزوے مرگش رو نڪردہ بودم!
نگاهے بہ عڪس خندونش ڪہ تو بغل خالہ فاطمہ بود انداختم،زل زدم بہ چشم هاش،👀 با چشم هام گفتم: قرار بود جاے من خیلے دوستش داشتہ باشے نہ اینڪہ داغونش ڪنے!😒 بغضم شدت گرفت،
دوبارہ نگاهم رو چرخوندم روے هستے، طورے گریہ مے ڪرد ڪہ احساس ڪردم هر لحظہ ممڪنہ از حال برہ!
با لحن آروم گفتم:
_خالہ جون هستے یادگار مریمہ، ترسیدہ، نمیخواید ڪہ اتفاقے براش بیوفتہ؟😟😔
نگاهے بہ هستے انداخت و پیشونیش رو بوسید،
دست هاش شل شد! هستے رو بغل ڪردم،مادرم با تعجب 😳بهم خیرہ شدہ بود! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم تا خیالش راحت بشہ خوبم!😊
خالہ فاطمہ با گریہ گفت:
_هانیہ جان ببرش یہ جاے آروم،دلم ریش میشہ،تو مجلسِ...😒
نتونست ادامہ بدہ و نشست ڪنار مادر مریم!
عاطفہ خواست هستے رو ازم بگیرہ ڪہ آروم گفتم:
_عاطے تو حالت خوب نیست، مراقبشم، منم عمہ ے دومش!😊
باید روے حرف هام تاڪید مے ڪردم،
تا متوجہ بشن قصد و منظورے ندارم!
متوجہ بشن اون هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم!😏
صداے شیون و زارے زن ها قطع نمے شد، وارد حیاط شدم و در رو بستم، حیاط آرومتر بود!
چادرم رو پیچیدم دور هستے ڪہ سرما نخورہ،
گریہ ش بند اومد اما آروم نالہ مے ڪرد، دلم لرزید! لبم رو گزیدم و چند قطرہ اشڪ😢 از چشم هام روے صورتم سر خورد!
با انگشت اشارہ م شروع ڪردم بہ نوازش صورت ڪوچولوش، چشم هاش رو بست و تبسم ڪم رنگے روے لب هاش نقش بست!
آروم گفتم:
_توام از شلوغے خوشت نمیاد؟😊
چشم هاش رو باز ڪرد،
دهنش رو هے باز و بستہ مے ڪرد، انگشتم رو ڪشیدم روے لب هاش و گفتم:
_گشنتہ؟
نمیتونستم قوربون صدقہ ش برم اما دوستش داشتم،
خواستم برم داخل شیشہ شیرش رو بگیرم ڪہ در حیاط باز شد، امین خستہ و ناراحت وارد شد!
آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش گرفتم!
دستم رفت سمت دستگیرہ ے در ڪہ صداش متوقفم ڪرد:
_دخترمو بدہ!😞
صداش آروم بود، غمگین، عصبے، خستہ! صدایے ڪہ هیچوقت ازش نشنیدہ بودم! برگشتم سمتش، بے حال نشستہ بود روے تخت، نگاهش مثل شبے بود ڪہ از خواستگارے برگشت، همون غم!
سرد گفتم:
_میخوام برم شیشہ شیرش رو
بیارم!😐
دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد:
_خب هستے رو بدہ!
بدون حرف رفتم سمتش
و بہ جاے اینڪہ هستے رو بدم بهش گذاشتم ڪنارش روے تخت! خواستم برم داخل ڪہ گفت:
_دل شڪستہ ت ڪار خودشو ڪرد!😖
حرفش عصبیم ڪرد،😠
نباید گذشتہ رو پیش مے ڪشید! نباید ڪسے فڪر مے ڪرد فقط نشستم آہ و نفرینش ڪردم! من فراموش ڪردہ بودم چرا نمیخواستن بفهمن؟! با صداے خش دار ادامہ داد:
_ببین...
نشستم روے همون تختے ڪہ شب خواستگاریم نشستہ بودم بہ پنجرہ مون اشارہ ڪرد:
_از بالا نگاهم مے ڪردے مثل همیشہ!😒 الان عزادار اون زنم! همدمم، مادر بچہ م!😞
زل زد بہ صورت هستے،
چشم هاش قرمز بود اما جلوے من گریہ نمے ڪرد! نفسے ڪشیدم و گفتم:
_دل من ڪے ڪارہ اے بود ڪہ این بار باشہ؟!😒
رفتم بہ سمت در،
همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:
_بچگے ڪردم امین!چرا هیچوقت نگفتے چرا؟!😟😒
نمیدونم چرا بے اختیار اسمش رو بردم!
چیزے نگفت، نگفت ڪدوم چرا؟!
چون خوب میدونست ڪدوم چرا منظورمہ!
وارد خونہ شدم!
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
3⃣3⃣ #قسمت_سی_وسوم
همونطور ڪہ با بهار از پلہ هاےدانشگاہ پایین مے رفتیم،
نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
_مرگ مریم هنوز باورم نشدہ،یہ حس و حال گنگے دارم!😕
بهار دستم رو گرفت و گفت:
_من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم، چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوے چشمتہ!😒
رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ،🏢
یڪے از دخترهاے ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت:
_بیاید ڪمڪ!😰
نفس نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد:
_استاد سهیلے!
نگاهے بہ بهار انداختم😥👀
و دویدم بیرون! چندنفر هم پشت سرم اومدن، همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم، چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن!👥👥
با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت، رو بہ جمعیت گفتم:
_برید ڪنار!😥
دو تا از طلبہ ها👳♂👳♂ جمعیت رو ڪنار زدن،
سهیلے نشستہ بود روے زمین، از گوشہ سرش خون مے چڪید، صورتش از درد جمع شدہ بود!😣 سریع گفتم:
_بہ آمبولانس زنگ بزنید!😰🚑
ڪسے گفت:
_تو راهہ!💨🚑
یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت: _نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ!😣
بهار با عصبانیت گفت:😠
_بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ!
سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت
و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:
_ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟
چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن، نمیتونستم معطل این جمعیت بشم!
چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے!
همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:
_ڪدوم پاتونہ؟😥
چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:
_چپ!😣
سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش!
با صداے خفیف گفت:
_مراقب خودت باش!
از فعل مفرد😟 استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست!
صداے آژیر🚨 آمبولانس اومد، چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:👤
_یه ماشین با سرعت💨🚙 از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ، بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش!
زیر لب گفتم:
_بنیامین!😥
حالا متوجہ حرفش شدم!
سریع سهیلے رو بردن بیمارستان، بهار بازوم رو گرفت:
_هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟!😨😄
با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:
_چے؟!😳
با خندہ گفت:
_آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ!😄
محڪم بغلم ڪرد:
_شوخے میڪنما،ناراحت نشے!
ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:
_حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم!😒
بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:
_فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ، چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد!😉😄
زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود.
_بهار،امیرحسین چیزیش نشہ!😒
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
🌹🍃🌹🍃