eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کس ز ولایت و ولی دور شود همسایه دشمن است و منفور شود پروانه صفت، گِرد علی میگردیم تا دیده ی هر فتنه گری کور شود❤ 💚 😍🦋
🕊🌺امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: 🍀مومنی که از قسمت خود ناخشنود باشد و وضعیت خود را ناچیز بشمارد، 🌴در حالی که حاکم بر او (تعیین کننده سر نوشتش) خداست، 🌼چگونه می تواند مومن باشد (ادعای ایمان کند)؟! 📚بحارالانوار 43/351/25 💚🦋
⭕️نه بگو و نه بنویس!! 🔻آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی: ✅چیزی که نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی، نه ببین، نه بشنو، نه بگو، نه بنویس. پ.ن: مراقب پستهامون در فضای مجازی باشیم
🌻🍃🌻 🌷 🌷 🌺شهیدی‌که‌بعدازشهادت گریہ‌کرد....👆👆👆 ❤️شهید ❤️ 🌸ٺوݪد : ۱۳۵۵ 🌸شهادٺ: ۱۳۹۵ 💞اللهم‌صل‌علۍمُحَمَّدوَآݪ‌مُحَمَّدۅعجِّل‌فَرَجَهُم💞
واکسن و پاس و گذر بازی بین المللی‌ست کربلا رفتن ما دستِ حسین ابن علی‌ست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍💚☕️ تهِ‌خوشبختی‌یعنی: خستگیِ‌توراه‌اربعین‌روباخوردن‌یه‌استکان چای‌عراقی‌ازبدنت‌بیرون‌کنی..💔 ..! عصرتون اربعینی☺️ کاستیهای مارو به بزرگواری خودتون ببخشید از همراهی شما متشکریم😊
🦋 خودت رو فقط در آینه های گرون قیمت، نگاه کن! اونایی که، قلـب سالمی دارند؛ عالیترین مقیاسند؛ تا خودتو در آینه وجودشون بسنجی. این مقایسه،از گناه نجاتت میده. 🎤 🧡
🌺از قافله های شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی مجروح شدیم اسیر دنیا ماندیم🌸 سلام برشهدا🖐🖐 🌸سلام عصرتون شهدایی🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ نوڪرنرود بہ ڪربلا پس چہ ڪُند خودرا نرساند بہ شما پس چہ ڪُند قلبش بہ ڪرمخانہ ارباب خوش اسٺ گر رو نزند بہ آشنا پس چہ ڪُند... 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🦋 دیده نابینا شد و قلب از تلاطم ایستاد با نسیم "کربلا" کی زنده میسازی مرا؟ •؎ السلام علیڪ یا ابا الفضل العباس ؏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 #۱۴روزتـااربعیـن‌حسینـۍ۱۴۴۳ جا موندن یعنی بی کسی😔 🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا اربعین حسینی ▪️22 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️23 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️28 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️31 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
😍🌹 🌹 بسم الله الرّحمن الرّحیم🌹 "اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ" آنچه را از كتاب (آسمانى قرآن) به تو وحى شده تلاوت كن و نماز را به‌پادار، كه همانا نماز (انسان را) از فحشا و منكر باز مى‌دارد و البتّه ياد خدا بزرگ‌تر است و خداوند آنچه را انجام مى‌دهيد مى‌داند. 🌹عنکبوت آیه ۴۵ 🤲 😍👌
⚘ در نوجوانی در زندان ساواک بود واوضاع خوبی هم نداشت اتاقی بسیار کوچک وغیر بهداشتی گفتم چه چیزی لازم داری؟ گفت فقط یه جلد قرآن .. 💚🕊🥀
⊰♥️⃟🌻⊱  ❀✿ |• گرم شدن روابط عاطفی نیازی به فکر خوانی نداره نیاز به شنیدن ،گفتگو و احترام داره 💚🦋
°•「📻⛓」•° یه‌جوری‌خوب‌باش‌که‌وقتی‌دیدنت‌بگن: این‌زمینےنیست‌قطعا‌شهیدمیشہ💣シ!•• ▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹⊰⛓📻⊱◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃▹◃ 「⛓📻」⇢ 💛
°•「🌾🌱」•° عفت و پاڪےِ زن،ڪہنہ نگردد بہ زمان... تا ابد چادر زینب،خوش و تازه ست وجدید... آنڪہ گوید ز تو بگشاےزسر بند حجاب... بےگمان دوختہ بر عفت تو چشم امید... 「🌱🌾」⇢ 💚🦋
¦↬🔗📻 ‌‌ •. توبھتࢪین‌معاملہ بود؎ بین‌من و خداومن‌دࢪ ازا؎داشتنت عھد‌ ڪࢪدم‌ڪہ دوست بداࢪمت‌تا آخࢪین‌تپش‌ها؎قلب(: •. 📻🔗¦↫ 😍🦋
🔸️مقتل خوانی ششم صفرالمظفر 🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن ▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن #صفر ••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
دور از تو نیستم که دلم در هوای توست قلبم به زیر تابش گنبد طلای توست .. 💛 ❀ ⃟♥️⃣💚🦋 ⃟✤
⭕️چیزی که فتنه‌ی خوارج را به‌وجود آورد،نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود 🔻حضرت : ✅بنده در قضایای تاریخ اسلام این مطلب را مکررا گفته‌ام که: ‼️چیزی که امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. ⚠️ چیزی که فتنه‌ی خوارج را به‌وجود آورد و امیرالمومنین (عليه‌السلام) را آن‌طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‌گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود والا همه‌ی مردم که بی‌دین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. ❌یک شایعه دشمن می‌انداخت؛ فورا این شایعه همه جا پخش می‌شد و همه آن را قبول می‌کردند! ٧٢/٨/١٢
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری دل ما سوی شما میل تپیدن دارد.!!🦋✋🏻 یا صاحب الزمان عج 💚 ✨ 🍁🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋☺️ ❥︎---🦋✨-----•°
رمان جدیدمونه😍👌☺️
•| .☁️💕. •| (دوقسمت ادغام شده) •| . با تمام نفرتے ڪه ازخودم وڪارهام داشتم اعتراف ڪردم : _فاطمه میخواے بدونی یادگاراهل بیت تو این دنیا چیکار ڪرده؟ بعد فوت آقاش زد به جاده خاکے اول نمازشو قطع ڪرد! چون میخواست به خیال خودش از خدایے ڪه آقاشو ازش گرفتہ انتقام بگیره تو مدرسہ همیشه تنها بود. هیچڪس باهاش عیاق نمیشد.آخه همیشہ ماتم بود. همیشه آینہ ی دق بود تنها یک نفر درڪش ڪرد و اونو با همه ی احوالات بدش خواست و باهاش دوست موند کہ اونم دست روزگارازش گرفت و براے همیشہ مهاجرت کرد بہ انگلیس..  اون دوست خوب و واقعے یک سرے یادگاری براے یادگاراهل بیت گذاشت ڪه اون یادگاریها یک اسم بود ڪه کسے نتونه بشکنتش! و یک عالمہ اعتماد بنفس و محبت و شجاعت کہ الان مطمئنم همشون پوشالے بود! آره اسمم رو عاطفه انتخاب ڪرد تا دیگه کسے صدام نکنہ رقے بهم شجاعت داد تا مقابل مهرے بایستم و حق وحقوقم روبگیرم. بهم اعتماد بنفس داد تا بتونم با مرگ آقام ڪنار بیام و از توسریهاے مهرے نترسم و یادبگیرم چطور گلیم خودمو تو این روزگار از آب بیرون بکشم. ولے در ازاے اینها یک چیز هیچ وقت از بین نرفت واون آرامش وتوجہ بود! مخصوصا با رفتنش خیلے تنها شدم. اوایل باهاش در تماس بودم.میگفت دانشگاه میره و منم باید برم.حرفشو گوش دادم.با هر بدبختے ای بود رفتم. ڪارمیڪردم وخرج دانشگاهمو جور میکردم. قبل از دانشگاه اگرچہ چادرسرم نمیڪردم ولے سنگین بودم.نه آرایشے.نه لباس نافرمے تونخ هیچ ڪدوم اینها نبودم. تو سال اول با دوتا از همکلاسیهام سر ردو بدل ڪردن جزوه دوست شدم ڪه توڪل دانشکده معروف بودن به ژورنال مدو زیبایے. هم زیبا بودند وهم خوب لباس می‌پوشیدند. پسرهاے زیادے دنبالشون بودند و اونها هم هرروز با یڪ نفر قرار میگذاشتند. اوایل رفتارهاشون برام آزاردهنده بود وحتے نصیحتشون میڪردم ولی نفهمیدم چیشد ڪه منم کم کم عین اونا شدم.خب میدیدم اونها در راس توجهند.شادند. میخندند واز همه مهمتر با من خیلے مهربونند. شرایط دانشگاه و ڪارم باهم جور درنمے اومد. از ڪارم بعد از یہ مدت بیروت اومدم و دنبال یہ ڪارے با درامد بهتر گشتم کہ بتونم گلیمم رو از آب بیرون بکشم. 🍃🌹🍃 سحر یک دختر شیرازے بود کہ پدر ثروتمندے داشت و براش خونہ ای رهن ڪرده بود. او وقتے دید اوضاع واحوال مادے و زندگیم درست حسابے نیست بهم پیشنهاد داد منم با او ونسیم در اون خونہ زندگے ڪنم. آغاز تغییرات وفساد من در همون خونہ بود.اکیپ سہ نفره ی ما باعث بہ وجود اومدن خیلے اتفاقها شد. اونها با آب وتاب از پسرهاے مختلف صحبت میڪردند و گاهے با آنها به پارتیهاے مشترڪ میرفتند.اوایل من قبول نمیڪردم باهاشون برم ولے یہ شب سر اون مسالہ هم وا دادم حالا که دارم فڪر میڪنم میبینم وقتے گناه رو به چشم ببینے و مدام راجبش با زیباترین کلمات تعریف بشنوے کم کم نسبت بهش بیتفاوت میشےوخودت هم گنهکارمیشے 🍃🌹🍃  تو همون مهمونے ها بود ڪه فهمیدم چقدر نیاز دارم یہ مردے  بهم توجه کنہ. چقدر دلم نگاه عاشقونہ میخواد… سحر منو با یکے آشنا ڪرد.یک پسر زشت وسیاه ڪه وقتے باهات حرف میزد یک ڪم باید صورتت رو میکشیدے عقب تا بوے وسیگارش حالتو بد نکنہ. اون با همه ی زشتے و غیر قابل تحمل بودنش چیزے گفت ڪه حالم رو تغییر داد.گفت: _با اینڪه عین سحر ونسیم هفت قلم آرایش نکردے ولے خیلے جذاب تر از اونایے شاید او بہ خیلیها این جملہ رو در طول روز میگفت ولے من احتیاج داشتم بشنوم. احتیاح داشتم یکے منو ببینه. بهش گفتم: _اگر اینطور بود حتما دوستام بهم میگفتن. اون با نگاهش خیره به چشمام گفت: _باید از یہ مرد بپرسے کہ زیبایی یعنے چے؟! شک نکن دوستات از روے حسادت بهت نگفتن کہ زیبایے . ادامـہ دارد… . نویسنده: .🔭🌸.
•| .☁️💕. •| •| _هه! یادمہ همون شب از سحر ونسیم پرسیدم نظرشون راجع  به قیافہ ی من چیه؟ نسیم ساڪت بود ولے سحر گفت _چشمهایے به زیبایی چشمهات ندیدم. نسیم رو وادار ڪردم نظرشو بگه. گفت -جذابے ولے با این ریخت وقیافہ عین احمقها بنظر میرسی راست میگفتن. 🍃🌹🍃 اونها از صبح تا شب خرج قرو فرشون👠👒 میکردند و انصافا خیلے خوش تیپ و خوش قیافه بودند. سحرمهربان تر بود. وقتے دید سڪوت ڪردم انگار احساس ضعف و حقارتم را فهمید.    گفت: _از فردا میتونے چندتا از لباسهای منو قرض بگیرے بریم بیرون. نسیم مخالف بود .میگفت _ لباسهاتو پسرها دیدند. اگہ تن عسل ببینند میفهمند براے توست. به غرورم برخورد. گفتم _از فردا میگردم دنبال ڪار 🍃🌹🍃 گشتم یه ڪار نیمہ وقت با حقوقیےڪه فقط ڪفاف رسیدگے به خودمو میداد پیدا کردم. فرداے روزے ڪه حقوقم رو گرفتم با دوستام رفتم دنبال لباس👗 و لاڪ ولوازم آرایشے 💄میخواستم همہ جوره عین اونا بشم. فڪر میڪردم اگه مثل اونا بشم دیگه همہ چے حله .غصه هام.تنهایی هام، خلا های روحیم تموم میشه. ولے تموم نشد.احساس لذت بود.ولے باقے چیزها نبود. 🍃🌹🍃 بدتراز همه وقتے بود که دایے کوچیکم منو با اون وضع وحال تو خیابون دانشگاه دید.با ناباورے نیگام میکرد. پرسید _خودتے؟ دلش میخواست بگم نه ولے من سرمو پایین انداختم. . گفت : _حیف اون مادرو پدر همین دیگہ نپرسید ؟ نپرسید چے بود کہ این شدے؟ یا دست ڪم ازخودش هم نپرسید ڪه تا حالا ڪجا بوده؟ چرا اینهمہ مدت ازم غافل بوده؟ نپرسید اگر ما ڪنارش بودیم شاید رقیه سادات اینطورے نمیشد. بعد رفت از پاقدم خوب داییم سرو کله ی ڪل فامیل حتےسرو کلہ ی مهرےهم پیداشد. همه اومده بودند تابلوی نقاشے شده ی آسد مجتبی رو ببینند و لب گاز بگیرن که واااای بببین دختر آسد مجتبی به چہ وضعے گرفتارشده؟ و با چهارتا فحش و درے ورے بزارن برن.. رفتن مثل اول ڪه نبودن 🍃🌹🍃 من موندم و دوستایے که همہ چیز من شده بودن تو اون روزها و مهمونے های گاه و بیگاه شده بود مرحمے برای قلب و روح جریحہ دار شده ام. 🍃🌹🍃 سال آخر دانشگاه بودم. اوضاع مالیم درست حسابے نبود. سحرمیخواست برگرده شیراز و ما دیگه خونه ای نداشتیم. من ونسیم تو بدشرایطے بودیم همون موقع بود که نسیم بهم یاد داد که چطورے ادعاے میراث ڪنم و با کمک دوستهاے وڪیلش تونستم سهم الارثم رو از مهرے بگیرم و خونه ی کوچیکے بخرم و حداقل خیالم راحت باشه یہ سقفے بالاسرمہ ولی با خونه ی خالے نه میشد شڪم سیر ڪرد نه خرج تحصیلم در میومد. ڪار درست وحسابے ای هم کہ پول مناسبے توش باشه گیرم نمیومد. نمیدونے چقدر اون سال بهم سخت گذشت.. نسیم پدرے داشت کہ مثل ڪوه پشتش بود و مادرے کہ همیشه بهش زنگ میزد وحالشو می‌پرسید. هرچند کہ قدر اونها رو نمیدونست و بہ دلایل خیلے بے اهمیت ازشون متنفر بود و میخواست اونها رو نبینه ولے بالاخره سایه ی بزرگتر بالاے سرش بوداما من. من خیلے تنها بودم فاطمه خیلےتنها 🍃🌹🍃 یه روز نسیم با دوست پسرش ڪه بچہ ی زرنگ وباهوشے بود ازم پرسیدند _اگہ با یک پسر پولدار دوست شم عرضہ دارم اونو نگهش دارم و اونو شیفته ی خودم کنم؟ من کمے فڪر ڪردم و با توجه بہ شناختے ڪه از درون مخفے خودم داشتم گفتم : _آره ڪاری نداره هردوشون خندیدند. مسعود دوست پسر نسیم گفت: _اگہ بتونے دخترڪه نونت تو روغنه احتیاجے به ڪار ندارے و میتونے حداقل خرج زندگیتو تامین کنے اولش فک ڪردم شوخے میکنند ولے اونها جدے بودند.مسعود گفت : _تو،هم جذابے، هم زیبا.بیشتر دخترهاے تهرانی حتی از نوع خانواده دارش فقط از همین طریق تو تهران زندگیشونو میگذرونن نسیم به مسعود گفت: _عسل نمیتونہ زیادے سادست. مسعود اما میگفت _شرط میبندم روش 🍃🌹🍃 ومن قربانے یک شرط بندی احمقانہ شدم و براے اینڪه بہ نسیم اثبات ڪنم من هم جذاب و زیبا هستم تمام توان خودم رو بڪار گرفتم تا قلب اون پسر پولدارے ڪه مسعود برام انتخاب ڪرده بود رو بہ دست بیارم. اولش قسم میخورم فقط ڪه در ظاهر امر پیروزی با من بود و روز به روز در ڪارم خبره تر میشدم ولی من  خیلے چیزها رو باختم.خیلے چیزها. .. ادامـہ دارد.. نویسنده؛ .🔭🌸.