❤️🍃❤️
#ازدواج
#انتخاب_همسر
#مرد_مناسب_ازدواج💍
1⃣فردی که #قصد_ازدواج دارد
در دوره آشنایی
#تقاضاهای_نامشروع نمی کند.‼️
2⃣فردی که #قصد_ازدواج دارد،
این #ارتباط را از خانواده اش #پنهان نمی کند.‼️
3⃣فردی که #قصد_ازدواج دارد
#زمان_آشنایی را بیش از اندازه طولانی نمی کند.‼️
4⃣فردی که #قصد_ازدواج دارد
علاوه بر معرفی #شخصیت خود،
سعی می کند از طرف مقابل و #خانواده اش #شناخت پیدا کند
و تنها به تبادل #احساسات
و بیان #جملات_عاشقانه
و #عاطفی بسنده نمی کند.‼️
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۴.خواستگاری #قسمت_دهم 🔸تا اینجا به #دنبال آن بودیم که متناسب با آ
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۵.تحقیق 🕵♂
#قسمت_یازدهم
💢گفتگوی #خواستگاری تمام آنچه را که ما از شناخت طرف مقابل میخواهیم به ما نمیدهد اما اگر #تحقیق به صورت اصولی انجام گیرد می تواند کمک شایانی به #شناخت طرف مقابل بکنند.
🔸در تحقیق باید چند نکته مهم را در نظر گرفت:
الف) شیوه پرسش
🔸باید سوال های تحقیق را هم مثل سوال #پرسش های خواستگاری توضیح پرسید مثلاً روابط این ها با همسایه ها چگونه است؟ مجلسشان راچگونه برگزار می کنند ؟و...
ب) فرد تحقیق کننده
🔹تحقیق کننده باید #چند ویژگی اساسی داشته باشد:
1⃣ پختگی و دنیا دیگه لازم
2⃣ از #روحیات و معیارهای شما به اندازه کافی اطلاع داشته باشد
3⃣#حوصله و وقت کافی برای انجام این کار داشته باشد.
ادامه دارد.....
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند #انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻 قسمت پانزدهم ( #خواستگاری) 🍃 بهترین
🥀انچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت شانزدهم ( #تحقیق)
🍃 سوالایی که تو #جلسه ی خواستگاری مطرح کردیم اگر خیلی خوب طرح شده باشن بازم #شناخت ما رو کامل نکردن اگرچه خیلی چیزها از طرف مقابل #دستگیرمون شده.
🔹 بنابراین اگر تو جلسه ی خواستگاری خوب جلو #رفتین و معیارهاتون رو در طرف مقابل دیدین #نوبت میرسه به قدم بعدی؛ یعنی تحقیق.
👌 #تحقیق هم اهمیت داره و باید یک سری نکات رو در اون #رعایت کرد تا تحقیق خوب و مفیدی از کار در بیاد. در قسمت بعدی در مورد #ریزه کاری های تحقیق نکات بیشتری رو میگیم.
ادامه دارد...
#مجردان
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند #انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻 قسمت هفدهم ( #تحقیق) 🍃 در #تحقیق هم
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت هجدهم ( #تحقیق)
🍃 برای اینکه به #شناخت درست و #اطلاعات شفاف برسید فقط به پرس و جو از #دو یا سه همسایه بسنده نکنین. ممکنه مثلا یکی از همسایه ها #کینه و کدورتی داشته باشه و اطلاعات غلط بهتون بده یا با #قصد و غرض دربارشون حرفهایی بزنه.
🔹 اگر خونواده ای که برای# تحقیق ازشون اومدین، تازه خونشونو عو کردن و به #محل جدید اومدن، باید برین ÷و از همسایه های محل قدیمیشون درموردشون سوال کنین. همسایه های #قدیمی چیزایی میدونن که روح همسایه های جدید از اونا #خبر نداره.
ادامه دارد...
#مجردان
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند #انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻 قسمت هجدهم ( #تحقیق) 🍃 برای اینکه به
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت نوزدهم ( #تحقیق)
🍃 علاوه بر #همسایه ها، باید سراغ افراد دیگه هم برای تحقیق برین. مثلا #سراغ رفقای طرف مقابلتون برین. رفقا گاهی چیزهایی میدونن که حتی #پدرومادر طرف از اونها اطلاعی ندارن.
از #معلم ها و اساتید طرف مقابل هم سوال کنید. معلم ها و اساتید معمولا #شناخت همراه با پختگی از شاگرداشون دارن.
👈 هم #اتاقی ها هم گزینه های خیلی خوبی هستن چونکه مدت زیادی به طور واقعی با هم #زندگی کردن و خیلی چیزا رو میدونن. همکارهای طرف مقابلتونم میتونن ا#طلاعات خوبی بهتون بدن.
👈 حتی اگر لازم شد به# سراغ کمیته ی انضباطی دانشگاه هم میتونین برین و از اونجا در مورد طرف مقابلتون سوال کنید. هیچ عیبی نداره اگر به سراغ #کلانتری محل هم برین آخه قراره یک #عمر زیر یک سقف با طرف مقابلتون زندگی کنین.
ادامه دارد...
#مجردان
@oshahid
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈هشتاد و دوم ✨
_بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟ 😥
_من تو مدتی که سوریه بودم،..
آدمهایی دیدم که آرزوی شهادت داشتن ولی شهید نشدن..😔بعضی ها هم بودن که حتی خوابش هم دیده بودن.😢اوایل خیلی مراقب کسانی بودم که میگفتن حتما شهید میشن.بارها تو موقعیت های مختلف،فهمیدم هر کاری هم بکنم،هر کی #قسمتش باشه،میره.😞👣نه اینکه من مراقب نیرو هام نباشم،نه.مراقب نیرو هام هستم ولی وقتی #خدا بخواد من دیگه #نمیتونم کاری بکنم. بخاطر شهادت امین عذاب وجدان نداشتم،گرچه خیلی دلم سوخت.😣😞واقعا انگار دوباره برادرمو از دست داده بودم.
ولی برای اینکه نتونستم زودتر برگردونمش عذاب وجدان دارم.😓
-شما دنبال شهادت نیستید؟😥
-نه..من دنبال #انجام_وظیفه هستم.گرچه دوست دارم #عاقبتم شهادت باشه ولی هر وقت که #خداصلاح_بدونه.الان #جون من مفید تره تا #خون من.
-شما #چرا میخواین با من ازدواج کنین؟🙁
_اگه اشکالی نداره دلیلشو اگه خدا خواست و شما راضی بودید و ازدواج کردیم، بعد ازدواج میگم.👌
-ولی من میخوام الان بدونم.
-پس مختصر میگم.اول از یه #حس شروع شد ولی بعد که #شناخت بیشتر شد،هم جنبه ی #عاقلانه هم احساسی قوی تر شد.دوست داشتم باور کنم.البته دلیلی هم برای باور نکردن نبود.
-اگه من بگم با شغل شما مشکل دارم،چکار میکنید؟😟
چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت:
_قبلا به این موضوع فکر کردم.نمیگم بخاطر شما شغلمو میذارم کنار.من دربرابر #توانایی هایی که خدا بهم داده #مسئولم و باید جوابگوی خدا باشم....اما ...بخاطر شما...از زندگی #شخصیم...میگذرم.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم:
_من میخوام پیش امین بمونم.ماشین آوردم، خودم برمیگردم.اگه شما حرفی ندارید، بفرمایید.من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.
خداحافظی کرد و رفت....
مطمئن بودم پسر خوبیه، 😊مطمئن بودم دوستش دارم ولی میترسیدم بخاطر دوست داشتنم #مانع انجام وظیفه ش بشم.😥من خودمو خوب میشناسم.وقتی به کسی علاقه مند بشم،تحمل نبودنش کنارم،تحمل حتی یک روز ندیدنش برام خیلی سخته.
ولی کار وحید طوریه که حتی اگه شهید هم نشه،خیلی وقتها نیست.😧☝️
با خودم کلنجار میرفتم، بالا پایین میکردم،سبک سنگین میکردم.این #امتحان_جدیدوسخت من بود.
بعد یک ماه بالاخره به نتیجه رسیدم.... خیلی دعا کردم.گفتم:
خدایا*هر چی تو بخوای*.خیلی کمکم کن.💖🙏
رفتم پیش عمه زیبا،عمه ی امین.با کلی شرمندگی و خجالت گفتم:
_امین قبل رفتنش ازم خواسته بود بعد شهادتش ازدواج کنم.🙈
عمه زیبا بغلم کرد و گفت:
_امین بهم گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست ازدواج کنه،بغلش کن و براش آرزوی خوشبختی کن.خوشبخت باشی دخترم.😊🤗
فرداش رفتم پیش خاله مهناز.همون حرفهایی که به عمه زیبا گفته بودم بهش گفتم.خاله مهناز هم گفت:
_امین گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست که ازدواج کنه بهش بگو دعای خیر امین همیشه خوشبختی توئه.😊🤗
روز بعدش گل نرگس خریدم.🌼رفتم پیش امین.🌷🇮🇷اول مزارشو با گلاب🌸 شستم.بعد گل نرگس رو مثل همیشه روی مزارش چیدم.یه کم ساکت فقط نگاه میکردم.
گفتم:
_سلام...دلم برات تنگ شده...روزهایی که با هم بودیم برام مثل برق و باد گذشت،روزهایی که بدون تو گذشت برام یه عمر بود.😒همیشه عاشقانه دوست داشتم.😊💝هیچ وقت نگفتم کاش بجای امین با یکی دیگه ازدواج میکردم.هیچ وقت نگفتم کاش با امین ازدواج نکرده بودم.یادته روز آخر بهم گفتی...
ادامه دارد...
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈هشتاد و دوم ✨
_بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟ 😥
_من تو مدتی که سوریه بودم،..
آدمهایی دیدم که آرزوی شهادت داشتن ولی شهید نشدن..😔بعضی ها هم بودن که حتی خوابش هم دیده بودن.😢اوایل خیلی مراقب کسانی بودم که میگفتن حتما شهید میشن.بارها تو موقعیت های مختلف،فهمیدم هر کاری هم بکنم،هر کی #قسمتش باشه،میره.😞👣نه اینکه من مراقب نیرو هام نباشم،نه.مراقب نیرو هام هستم ولی وقتی #خدا بخواد من دیگه #نمیتونم کاری بکنم. بخاطر شهادت امین عذاب وجدان نداشتم،گرچه خیلی دلم سوخت.😣😞واقعا انگار دوباره برادرمو از دست داده بودم.
ولی برای اینکه نتونستم زودتر برگردونمش عذاب وجدان دارم.😓
-شما دنبال شهادت نیستید؟😥
-نه..من دنبال #انجام_وظیفه هستم.گرچه دوست دارم #عاقبتم شهادت باشه ولی هر وقت که #خداصلاح_بدونه.الان #جون من مفید تره تا #خون من.
-شما #چرا میخواین با من ازدواج کنین؟🙁
_اگه اشکالی نداره دلیلشو اگه خدا خواست و شما راضی بودید و ازدواج کردیم، بعد ازدواج میگم.👌
-ولی من میخوام الان بدونم.
-پس مختصر میگم.اول از یه #حس شروع شد ولی بعد که #شناخت بیشتر شد،هم جنبه ی #عاقلانه هم احساسی قوی تر شد.دوست داشتم باور کنم.البته دلیلی هم برای باور نکردن نبود.
-اگه من بگم با شغل شما مشکل دارم،چکار میکنید؟😟
چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت:
_قبلا به این موضوع فکر کردم.نمیگم بخاطر شما شغلمو میذارم کنار.من دربرابر #توانایی هایی که خدا بهم داده #مسئولم و باید جوابگوی خدا باشم....اما ...بخاطر شما...از زندگی #شخصیم...میگذرم.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم:
_من میخوام پیش امین بمونم.ماشین آوردم، خودم برمیگردم.اگه شما حرفی ندارید، بفرمایید.من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.
خداحافظی کرد و رفت....
مطمئن بودم پسر خوبیه، 😊مطمئن بودم دوستش دارم ولی میترسیدم بخاطر دوست داشتنم #مانع انجام وظیفه ش بشم.😥من خودمو خوب میشناسم.وقتی به کسی علاقه مند بشم،تحمل نبودنش کنارم،تحمل حتی یک روز ندیدنش برام خیلی سخته.
ولی کار وحید طوریه که حتی اگه شهید هم نشه،خیلی وقتها نیست.😧☝️
با خودم کلنجار میرفتم، بالا پایین میکردم،سبک سنگین میکردم.این #امتحان_جدیدوسخت من بود.
بعد یک ماه بالاخره به نتیجه رسیدم.... خیلی دعا کردم.گفتم:
خدایا*هر چی تو بخوای*.خیلی کمکم کن.💖🙏
رفتم پیش عمه زیبا،عمه ی امین.با کلی شرمندگی و خجالت گفتم:
_امین قبل رفتنش ازم خواسته بود بعد شهادتش ازدواج کنم.🙈
عمه زیبا بغلم کرد و گفت:
_امین بهم گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست ازدواج کنه،بغلش کن و براش آرزوی خوشبختی کن.خوشبخت باشی دخترم.😊🤗
فرداش رفتم پیش خاله مهناز.همون حرفهایی که به عمه زیبا گفته بودم بهش گفتم.خاله مهناز هم گفت:
_امین گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست که ازدواج کنه بهش بگو دعای خیر امین همیشه خوشبختی توئه.😊🤗
روز بعدش گل نرگس خریدم.🌼رفتم پیش امین.🌷🇮🇷اول مزارشو با گلاب🌸 شستم.بعد گل نرگس رو مثل همیشه روی مزارش چیدم.یه کم ساکت فقط نگاه میکردم.
گفتم:
_سلام...دلم برات تنگ شده...روزهایی که با هم بودیم برام مثل برق و باد گذشت،روزهایی که بدون تو گذشت برام یه عمر بود.😒همیشه عاشقانه دوست داشتم.😊💝هیچ وقت نگفتم کاش بجای امین با یکی دیگه ازدواج میکردم.هیچ وقت نگفتم کاش با امین ازدواج نکرده بودم.یادته روز آخر بهم گفتی...