eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ راه اندازی پویش حجاب در نیوزیلند برای همبستگی با مسلمانان 🔹به دنبال حادثه تروریستی مرگبار هفته گذشته در مساجد نیوزیلند، کنشگران این کشور با راه اندازی پویش حجاب، از شهروندان این کشور خواستند امروز (جمعه) با گذاشتن حجاب، با مسلمانان اعلام همبستگی کنند. 🔹روز جمعه به عنوان عید مسلمانان سراسر جهان، به عنوان روز همبستگی با جامعه مسلمانان پس از حادثه خونین هفته گذشته انتخاب شده است. 🔹'ثایا اشمان' یکی از مسئولان پویش یاد شده، در این باره افزود: دعوت از همه مردم نیوزیلند برای پوشاندن موی سر، اقدام ناچیزی برای همدردی و همراهی با مسلمانان به شمار می‌رود. 🔹اشمان تاکید کرد که هدف از راه اندازی این پویش، نشان دادن این واقعیت است که مردم نیوزیلند در عین حال که به تفاوت ها و اختلاف ها باور دارند، از نژادپرستی بیزار و به دور هستند. این پویش با استقبال شمار زیادی از مردم نیوزیلند روبه رو شده است. ✅ @Masaf @oshahid
🔺اطلاعیه دفتر رئیس‌جمهور در خصوص پوشش نامناسب زنان در مراسم دیروز: "من نبودم، دستم بود" در بخشی از این اطلاعیه آمده است: 🔹انتخاب و دعوت میهمانان همایش یاد شده، از سوی نهادهای صنفی و محلی مرتبط با موضوع برنامه انجام شده و دفتر و نهاد ریاست جمهوری در این مرحله نقشی نداشته است. در عین حال برگزارکنندگان همایش پیش و در حین اجلاس، به میهمانان همایش، در خصوص رعایت شئونات اسلامی و فرهنگی در حوزه پوشش، تذکر داده بودند. 🔹با وجود همه این موارد، ضمن تقدیر از حساسیت دلسوزان نسبت به رعایت کامل موازین شرعی و فرهنگی و بویژه حجاب اسلامی، مساله بوجود آمده قابل اغماض نبوده و دستور پیگیری و برخورد با خاطیان صادر شده است. fna.ir/dbwgnn پ.ن: روحانی در مراسم ۲۲ بهمن پارسال گفته بود: سال آینده (یعنی سال ۹۸) سال آزادی و شادی خواهد بود. 🌸 @oshahid
🥀 🔻 قسمت هجدهم ( ) 🍃 برای اینکه به درست و شفاف برسید فقط به پرس و جو از یا سه همسایه بسنده نکنین. ممکنه مثلا یکی از همسایه ها و کدورتی داشته باشه و اطلاعات غلط بهتون بده یا با و غرض دربارشون حرفهایی بزنه. 🔹 اگر خونواده ای که برای# تحقیق ازشون اومدین، تازه خونشونو عو کردن و به جدید اومدن، باید برین ÷و از همسایه های محل قدیمیشون درموردشون سوال کنین. همسایه های چیزایی میدونن که روح همسایه های جدید از اونا نداره. ادامه دارد... @oshahid
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و بیست و نهم ✨ بلند شد،احترام نظامی گذاشت و گفت: _چشم قربان،خیلی نوکریم.😍✋ خنده م گرفت.☺️ پسرها یک ماهشون بود که وحید عملا وارد محل کار جدیدش شد.روزهای اول کار جدیدش خیلی دیرتر از ساعت کاری میومد خونه.خیلی وقتها وقتی میومد که بچه ها خواب بودن.👶🏻👶🏻👧🏻😴گاهی اوقات اونقدر دیر میومد که منم خواب بودم.گفت برای اینکه کارها رو تو دستم بگیرم لازمه که اوایل بیشتر وقت بذارم.منم نمیکردم... حتی بعد دو ماه خیلی وقتها برای خواب هم دیگه خونه نمیومد.وقتی بچه ها خیلی بهونه باباشون رو میگرفتن،میبردمشون بیرون یا خونه آقاجون یا خونه بابا... حدود پنج ماه دیگه هم گذشت،تو تمام اون پنج ماه من و بچه هام به اندازه پنجاه ساعت هم وحید رو ندیدیم.🙁 فاطمه سادات به شدت مریض 👧🏻🤒شده بود. ویروس گرفته بود.نیاز به مراقبت شدید داشت ولی من باید به پسرها هم رسیدگی میکردم.😣 مجبور شدم پنج روزی خونه بابا باشم.اون پنج روز حتی وحید باهام تماس هم نگرفت.یعنی کلا متوجه نشده بود ما خونه نیستیم.😕یعنی حتی به خونه سر نزده بود.یعنی فاطمه سادات به شدت مریض شد و خوب شد ولی وحید خبر نداشت.😒😕 بعد فاطمه سادات،سیدمحمد همون مریضی رو گرفت.👶🏻🤒با اینکه خیلی مراقبت کردم ولی سیدمحمد هم ویروس گرفت.چون کوچیک بود،حدود هشت ماهش بود،دکتر گفت بیمارستان بستریش کنم.😐فاطمه سادات و سیدمهدی خونه بابا بودن و من و سیدمحمد بیمارستان. چون سید مهدی هم کوچیک بود بهونه منو میگرفت.چهار ساعت در روز مادروحید میومد بیمارستان،من میرفتم خونه ی بابا.همش تو تکاپو و بدو بدو و اضطراب بودم.😣دو روز بعد سید مهدی هم مریض شد.😨🤒👶🏻مجبور شدم بستریش کنم.مادروحید و نجمه سادات نوبتی میومدن بیمارستان کمک من.گاهی هر دو تا پسرهام با هم حالشون بد میشد. سه روز بعد از بستری شدن سید مهدی، سیدمحمد حالش یه کم بهتر بود و مرخص شد. سیدمحمد و فاطمه سادات خونه بابا بودن،من و سیدمهدی بیمارستان.سیدمحمد بیشتر بهونه منو میگرفت،چون هنوز هم کامل خوب نشده بود. دوباره چهار ساعت در روز مادروحید میومد بیمارستان من میرفتم پیش سیدمحمد.😥😣 ده روز بود که بچه هام مریض بودن و من تو فشار بودم ولی وحید حتی هم . خیلی شده بودم.دیگه طاقت گریه ی بچه هام و مریضی شونو نداشتم.از اینکه تو این شرایط وحید کنارم نبود دلم گرفته بود.😢همون موقع تماس گرفت.📲💓فقط به اسمش روی گوشیم نگاه میکردم و گریه میکردم.😭نمیخواستم با این حالم جواب بدم.تماس قطع شد.از خودم ناراحت شدم که جواب ندادم.دلم برای شنیدن صداش هم تنگ شده بود.کاش جواب میدادم.خودم تماس گرفتم ولی اشغال بود.همون موقع سید مهدی دوباره حالش بد شد و گریه میکرد.گوشی رو گذاشتم کنار و بچه رو بغل کردم.منم باهاش گریه میکردم 😭و میخواستم کنه... من شرایط بدتر از این هم داشتم اما الان از اینکه بچه هام اذیت میشدن بیشتر ناراحت بودم.حاضر بودم خودم مریض باشم ولی بچه هام سالم باشن.😢😣 دو ساعت گذشت.سیدمهدی آروم شده بود و خواب بود.منم سرمو کنارش گذاشتم و از خستگی خوابم برد.تو خواب صدای زنگ گوشیمو شنیدم.📲چشمهامو به سختی باز کردم.مامانم زنگ میزد.قطعش کردم که بچه بیدار نشه.به سیدمهدی نگاه کردم،نبود...😨 سریع بلند شدم.اول فکر کردم شاید از تخت افتاده،اطراف رو نگاه کردم،نبود.مادر مریض کناریم گفت: _پسرت داشت گریه میکرد یه آقایی که لباس نظامی داشت بغلش کرد و بردش تو راهرو.خیلی شبیه پسرت بود،فکر کنم باباش بود.😊 رفتم تو راهرو... جلو در اتاق خشکم زد.وحید بود.با لباس نظامی اومده بود و سعی میکرد سیدمهدی رو که داشت گریه میکرد،آروم کنه.😍👶🏻آروم صداش کردم: _وحید😧 نگاهم کرد.چقدر دلم براش تنگ شده بود.اشکهام نمیذاشتن خوب ببینمش.❤️😭اومد سمت من.فقط نگاهش میکردم.👀وحید هم فقط نگاهم میکرد.👀وقتی سیدمهدی منو دید گریه ش شدیدتر شد.بچه رو ازش گرفتم و بردمش تو اتاق.نیم ساعت بعد سیدمهدی رو که خواب بود، گذاشتم روی تخت و رفتم تو راهرو. وحید روی صندلی نشسته بود.دیگه خسته و ناراحت نبودم.☺️ هرکی از کنارش رد میشد نگاهش میکرد... وحید سرش پایین بود و به کسی توجه . منم همونجا ایستادم و نگاهش میکردم.اولین باری بود که.... ادامه دارد...
❣️ ❣️ خبر دارم که در فردای فرداها هست دری را می‌گشایی: پشت آن ... درهای دیگر هم خبر دارم ... گشوده می‌شود آن هم بهاری پشتِ آن در را می‌شمارد باز و هر قفلی کلیدی تازه دارد باز من از دیروزهایِ رفته دانستم که در ما تقدیرِ فردا آفرینی هست دارم بهار بهترینی هست 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 ❤️ حول حالنا بظهورالحجه... اَلــَّلــهُمـــّ؏جــِّلــ‌لــِوَلــیــِڪَ‌الــفــَرَجــ🌱