💜🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸💜
قسمت #هفتاد
کنار فاطمه سادات نشسته بودم
و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭
چقدر درد داشت....
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..😭😣😭
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …😭
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم 😣😭
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣
باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭
#ادامه_دارد...
#یا_حضرت_علی_اکبر_علیہ_السلام
#پیکرت مانند #تسبیـحی
است که از هم #وا شـده
تـیـغ و تـیـر و نـیزه روی
بـیـت بـیـتـت جــا شــده
طـعـنـہ و زخــم زبـان قد
تــو را خــم کـرده اسـت
قـــد تــو حـالـا شـبـیـہ
#مـادرم_زهــرا شـده ...
#پــاشــو_عـلـی
#پـاشـو_ای_سینہ_چـاک..🖤🥀
#شب_هشتم🏴
#علی_اکبر😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا